این داستان تقدیم به شما

همه از بچه گیاشون خاطره های خوب دارن بر عكس من ، نه اینكه خاطره خوب نداشته باشم ولی چن تا خاطرست که میرینه به زندگی آدم 🙁 مقدماتو بزاریم كنار ، یادم میاد یه پسری بودم تنها توی یه شهر غریب ، به خاطر مشكلات مادرم با خانواده پدری كم پیش میومد به شهر خودمون بریم ( سالی یه بار كه الان كمترم شده ) تنها دل خوشیم دیدن فامیلامون بود ، یادم میاد كلاس اول بودم كه با یكی از فامیلامون خوب شده بودم ، پسر خالم ،
همیشه سر اینكه خونشون كامپیوتر و ماهواره ( ما خونمون ماهواره نداره) داشت دوست داشتم برم خونشون ، اوایل خیلی با هم خوب بودیم جوری كه الانم فك می كنم می گم چرا نمی شد همون جوری میموند ؟
همین جوری میگذشت و با این كه سالی همو یكبار میدیدیم ولی با هم خیلی صمیمی شدیم ،یادم میاد كلاس دوم بودم رفتم خونشون خیلی وقت بود ندیده بودمش ( موقعی كه دوم بودم اون اول راهنمایی بود ) گفت امشب تلویزیون كشتی كج داره ، من با این كه كشتی كج دوس نداشتم ولی چون ندیده بودم دیدنش واسم جذابیت داشت ، هیچی دیگه شب شد و مثه همیشه همه رفتن تو اتاقا و پسر خالم گفت امشب جلو تلویزیون تو حال تشك و میندازم اینجا بخوابیم؟ منم كه از خدام بود ( تف به سادگی بچگی ) گفتم باشه ، هیچی وسطاش بود كه دیدم پسر خالم داره یكم تكون میخوره اروم در گوشم صدا زد : یكم شلوارتو بكش پایین ، اولش تعجب كردم ولی چون فك می كردم دوستمه اروم كشیدم پایین ، گفت شرتتم یكم بیشتر پایین بكش در ضمن اون دقیقا پشتم بود كم كم حس كردم داره انگشتشو فرو میكنه تو سوراخم ، صدای نفس نفس زدناشو میشنیدم ، گفتم داری چی میكنی گفت هیچی مهم نیست منم كه دلم به كشتی كج خوش بود ، یه دفه حس كردم پایینم داره میسوزه اون كه عكس العملم دید سریع دستشو گذاشت جلو دهنم گفت هر وقت میسوخت بهم بگو منم ساده بودم به زور سرشو میداد تو دردم میگرفتو تحمل می كردم بازم حالیم نبود چون نه كسی بهم یاد داده بود نه خودم میدونستم هیچی كارشو تموم كردو رفت خودشو شست منم كه احساس درد داشتم ولی بازم كشتی كجو نگاه می كردم (اوج سادگی ) ، گذشت و گذشت چند بار اینجوری دستمالی شدمو به بهونه مختلف كه بازم سر سادگیم بود یه بار سر بازی برای كامپیوتر یه بار سر بهونه دوستی هر موقع هم می خواست انجام بده میگفت بیا مالش انجام بدیم حتی یه بار به مامانم گفتم مالش یعنی چی ؟ گفتم پسرخاله هی میگه بیا مالش ! به نظرت اهمیت داد به حرفم؟؟ معلومه نه فك كرد یه بازی سادس و فك نكرد خواهر زادش شبا بهم تجاوز میكنه.
گذشت و گذشت فهمیدم قضایا چیه ، مونده بودم چجوری باهاش رفتار كنم ازون طرف یه بار گفت بیا مالش گفتم نه گفت باشع به بابات نگو ، دلم سوخت ( بازم سادگی كردم ) گفتم باشه
اهل دلاش میدونن دادن چیزیه كه اعتیاد میاره ، منم كه سر پسرخالم از هرچی پسر بود متنفر شدم یه مدت یادم میاد چیزی نداشتم خیار فرو میكردم یه بار كه خیلی زده بود بالا همون اول فرو كردم دیدم داره خون میاد ،از اون موقع تخم كردم چیزی فرو نكردم ، هیچی الانا سرچ كردم فهمیدم شقاق دارم رومم نمیشه به بابام بگم از جنس موافقم كه تنفر دارم ( دست خودم نیست درك كن )

پیام اخلاقی داستان : اگه خواستی تجاوز كنی فك كن با كارت زندگی طرفو خراب میكنی پس خواهشا نكن اون گه بازیو ، اگه مادر پدر میخوای بشی مراقب بچت باش همه چیو یاد بده و خجالت نكش ، بهش یاد بده از خودش محافظت كنه ، اگه جقی هستی لطفا جق نزن ، دلسوزی هم نكن ، اگه درك كردی فکر کن و سعی‌ کن جلوی این جنایت خاموش رو هر جور که میتونی‌ بگیری. به امید روزی که تو این خراب شده ی اسلامی آزادی بشه و برای هر کیری یه کوس وجود داشته باشه.
نوشته: بی نشان

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *