این داستان تقدیم به شما

شاید اولش فکر کنی قراره به یه دختر پاک و محجبه تجاوز بشه و بعدش تبدیل میشه به یه جنده!
اما اینطور نیست!
من پسرم!
حالا شاید فکر کنی یه نفر یه بچه مظلوم گیر اورده برده ترتیبشو داده!
بازم اشتباه کردی!
داستان تجاوز یه میلف به منه!
***
تابستون ۸۹ شروع شده بود و منم بعد امتحانات دوم دبیرستان حسابی حوصله ام سر رفته بود تا این که خانواده رضایت دادن یه مودم مبین نت بخرم!
بعد از وصل شدن من به اینترنت دیگه کمتر کسی منو میدید تمام روز خواب و تمام شد بخاطر ترافیک رایگان بیدار بودم!
چند هفته اول به فیلم و گیم گذشت اما بعدش دنبال سرگرمی جدید بودم!
همیشه وقتی به این مرحله میرسیدم میرفتم سراغ چت روم انجمن یک پارس(امیدوارم کسی از اعضاش اینجا باشه)
یجورایی حکم دور دور تو خیابونو برام داشت چند روزی میچرخیدم با یکی اشنا میشدم و بعدش مثلا میشد دوست دخترم!(کلا در حد ایموجی بوس توی یاهو)
این بار ولی فرق میکرد! دوست داشتم یکی از پایه های چتروم باشم و حسابی فعال بودم خودمو دو سال بزرگتر جا زدم و گفتم نوزده سالمه و خلاصه شروع کردم به ارتباط گیری بچه باحاله ی چتروم شدن!
کم کم دوستام زیاد شدن دختر و پسر همینطور هر روز پیش میرفت و من از فکر این که با یه دختر باشم میومدم بیرون چون میدونستم پشتش حاشیه وارد میشه و دیگه نمیشه مثل قبل بود! بارها پیش اومده بود خودم یا دوستام بخاطر یه مسئله حساب کاربری پاک میکردیم و با اسم جدید دوباره از صفر میومدیم تو جمع دوستان قدیمی!
اما
امان از وقتی که دختری که روش کراش ( البته اون موقع ها مد نبود بگیم کراش داریم، کلا داستان بگایی داشتیم) داری بیاد سراغت!
آنا
دختر ۲۱ ساله ی چتروم
شخصیت متین اروم و مظلوم
کمتر کسی بود که باهاش صمیمی باشه اما همه میشناختنش
میگفت زبان انگلیسی میخونی و ساکن تهرانه

 
اومد توی پرایوت مسیج و سراغ یکی از دخترا رو میگرفت گفتم خبر ندارم من باهاش در تماس نیستم! و بعدش خداحافظی کردم و پیامو بستم!!!(حالا من ۱۷ سالم بود ولی دهه شصتی ها همه اینجوری بودن کلا هرچقدر بیشتر طرفو دوست داشتن توی جذبش بیشتر میریدن!!!)
تعجب کرد ولی عکس العمل خاصی نشون نداد!
چند روز بعد دوباره پیام داد ولی اینبار سراغ یکی از پسرا رو گرفت! اینبار هم خبر مداشتم ولی قضیه حساس بود ! چرا باید سراغ یه پسرو بگیره اصلا؟!!
گفتم چی شده حالا؟ جوابش بدنمو لرزوند!
هیچی دیشب داشتیم صحبت میکردیم خیلی ناراحت بود بعد اف شد هرچی تو یاهو براش افلاین گذاشتم جواب نداده تا الان یکم نگرانش شدم!!
(بذار اسم مستعار خودمو بذارم سهیل) با خودم گفتم سهیل خاک تو سرت دختره پرید از دستت اما خونسردیمو حفظ کردمو گفتم بده من ایدیشو من پیام بدم جواب میده!
پیام دادم مهدی کجایی داداش انا امارتو از من میگرفت حالت خوبه!؟ ناراحتی چیزی هستی؟
ظاهرا تا اسم انا اومد اونم قلقلکش گرفت و با حالت اینویزیبل جوابمو داد سلام ایدیتو از کجا داشت؟! فهمیدم داستانشون یکم جدی شده و تو دلم گفتم نوش جونش دیگه ما که سیگلی مهر شده رو پیشونیمون
جوابشو دادم و توضیح دادم تو چت روم پیام داده و ایدیمو نداره و بعد که خیالش راحت شد کم کم با هم صمیمی تر شدیم
فهمیدم وبلاگ داره و شعر کپی میکنه از اینور اونور میذاره رو وبلاگش!! و زیر همه ی پست های لعنتیش کامنت های انا بود! و من فقط حرص میخوردم(حالا کامنتا مثل شوهر عمه ها بودا! بسیار زیبا! عجب شعر قشنگی! خیلی عالیه! در همین حد کسشر)
منم واسه این که جلب توجه کنم یه وبلاگ زدم با محتوای کسشرجات مغز پریودیم(این عنوان از شهوانی یاد گرفتم)
پست ها روزانه فان
متن های فان و داستان های به غایت چرت مثل همین یکی!
با چندتا کامنت زیر پست های مهدی و نوشتن ادرس وبلاگم و هی وبلاگم وبلاگم گفتن تو چت روم نتیجه گرفتم!
انا برای من هم کامنت میذاشت! و ایمیلشو پیدا کردم و هر روز بیشتر صمیمی میشدیم تا حدی که دیگه چتروم نمیرفتیم دیگه با مهدی زیاد صحبت نمیکرد و این باعث شده بود مهدی کفری بشه چرا من با انا صمیمی شدم!
خلاصه تکست تروورت بودن اینجا به دردم خورد و تونستم شماره موبایلشو بگیرم وارد فاز جدیدی از رابطه شدیم!(برو تا تهش که شماره طرفو گرفتن فاز جدید بود:))
 
انا به گفته ی خودش با برادر بزرگش و پدر و مادرش زندگی میکرد
باباش براش یه ۲۰۶ سفید خریده بود چون دانشگاه خوبی قبول شده بود(ما هم که زود باور! بچه بودیم دیگه! شما یادتون نمیاد ده دوازده سال پیش منطق اینجوری بود چون تو اینترنته پس دلیلی نداره طرف دروغ بگه چون نمیشناسیمش:))) )
اما میشد از تایمی که با من میگذرونه فهمید انا خیلی تنها بود و خیلی تایم زیادی با هم بودیم و حتی کار به سکس تل و سکس چت کشیده شده بود و هر روز وابسته تر میشدیم تا اینکه
یه روز یه صبح تا شب خبری ازش نبود! خیلی کفری بودم خیلی عصبانی بودم ( اون موقع ها یه روز از طرف خبری نمیشد میگفتی احتمالا با یکی دیگس! مثل الان نبود که اگه یه روز خبر ازش نباشه مطمئناً با یکی دیگس;) )
بعد کلی منت کشی و گریه بهم گفت نمیخواستم بدونی ولی مجبورم کردی بگم( من منتظر بودم بگه من شوهر دارم یا با یکی او رابطه ام و خلاصه این فازا)
بیمارستان بودم
یه تومور پیدا شده ازمایش داشتم و نمونه برداری بود!
واسه دلداری گفتم چیزی حتما یه کیست یا چربیه که خیلی قاطعانه گفت نه من سرطان سینه دارم!!
همه ی دنیا رو سرم خراب شد!
روزها میگذشت هر روز حالش بدتر میشد بدتر و بدتر و بدتر
شیمی درمانی
سرفه های مداوم پشت تلفن
به خودم اومدم دیدم یه ادم افسرده شدم!
امتحانات دی ماهمو گند زدم و شب عید تلخی داشتم هنوز توی بیمارستان بود گفته بودن باید عمل بشه! شانس زنده موندن پنجاه پنجاه!
۲ فروردین ساعت ۱ شب گفت فردا عمل دارم اگه تا ۴۸ ساعت بعدش خبری نشد ازم بدون تا اخرین نفسم عاشقت بودم( جای بارون اونشب خالی بود وگرنه نامزد بهترین سکانس میشد!)
۴ فروردین ساعت ۳ عصر انا پیام داد بهم
خیلی خوشحال بودم
اس ام اسو باز کردم دیدم نوشته
سلام من امیر علی ام برادر انا
 
دوستای انا شرمندتونم که به دونه دونتون زنگ نزدم حالمون خوب نیست
فقط میخواستم بگم انا کوچولی خانواده محمدی دیگه بینمون نیست
………………
دیگه نه انلاین شد نه گوشیش روشن شد…
امتحانات خردادمو ریدم!
وبلاگمو بستم به بچه های چتروم فقط خبر‌و دادم و دیگه انلاین نشدم!
و رفتم تو لاک خودم!
پارسال از سر. بیحوصلگی رفتم چتروم
امسال از سر تنهایی و افسردگی پناه بردم بهش
دیگه خبری از سهیل شاد و خندون نبود
گاهی که میخندیدم یکی میومد با یاد اوری اسم انا میرید به حالم!
یبار یه دختری به اسم رها با یکی چت میکرد و داشت راجع به انا و این که واقعا مرده یا نه چت میکرد تو عمومی و خلاصه گفت باور نمیکنم من!
رفتم تو پی ام و هرچی از دهنم در اومد گفتم بهش و دلیلشو که پرسید بهش گفتم صدای لرزونش وقتی زیر شیمی درمانی بود سرفه هاش وقتی زیاد حرف میزدو اگه میشنیدی اون موقع باور میکردی!
بهم گفت پسرم من نمیشناختمش که ببخشید اگه اونجوری حرف زدم منظورم این بود تو این جامعه مخصوصا اینجا تو چاروم خیلی ها دروغ میگن
قصد توهین به انا خدا بیامرز ندارم من! بازم ببخشید.

 
یکم که اروم شدم پیام دادم بهش ببخشید تند رفتم عصبی شده بودم
گفت اشکال نداره و بعدش پرسید شما تو کدوم اتاق هستین زیاد ندیدمتون!
گفتم ما بچه های پایین شهر و ته نشین چترومیم
روم ۵( اخرین و خلوت ترین اتاق) پاتوقمونه
کم کم رها هم به جمع صمیمی روم ۵ اضافه شد
به همه معرفیش کردم و سنش یکم بالا بود و همه رو پسرم و دخترم صدا میکرد به غیر از یکی دوتا از مردای چتروم که همه میدونستن ۴۰ به بالا سن دارن( ادمای باحالی بودن ادعای کارگردانی توی پرس تی وی داشت ولی روزی ۱۲ ساعت چتروم بود:))) )
چون من معرفیش کرده بودم با من بیشتر صمیمی بود و منم واسه مسخره بازی بین خودمون مامانی صداش میکردم!
هیچوقت سنشو نگفت
ولی بعد این که بهم اعتماد کرد گفت اهل مشهده و کارمند یه اداره دولتیه و تنها زندگی میکنه و ازدواج نکرده و این داستانا
هر روز با هم صمیمی تر میشدیم و وابسته تر و کم کم نبود انا بعد چهر پنج ماه داشت فراموش میشد
اوایل شهریور بود که خواستیم بریم خونه مادربزرگم مشهد!!
به رها با خوشحالی گفتم و جواب داد خیلی خوبه حتما اومدی بیا پیشم
(اولین قرارم با جنس مخالف بود)
با کلی هیجان و استرس رسیدیم مشهد
یه دوش گرفتم و حسابی به خودم رسیدم و گفتم میرم حرم(هیچوقت علاقه ای به حرم رفتن نداشتم!) عجیب بود ولی همه باور کردن!
زنگ زدم قرار گذاشتم باهاش چهارراه شهدا رو به روی باغ موزه نادری دیدمش!
ترسیده بودم!
خوشگل بود ولی دختر نبود
یه زن خوشگل ۳۵-۳۸ ساله
پشت فرمون یه ۲۰۶ سفید
دستکش سفید دستش بود
رفتم زدم به شیشه
نگاهشو که دیدم مات موندم!

 
گفت بیا بشین! لبام خشک شده بود گفتم نه مرسی میرم حرم!
تعجب کرد گفت نمیخورمت بیا بشین!(واسه این بود بالا گفتم تکست تروورت یعنی ادمی که رو در رو خجالتیه ولی تو ارتباط غیر مستقیم خیلی پر رو و با نمکه)
نشستم تو ماشینش دستکششو در اورد دست سمتم دراز کرد هنگ کردم! نامحرم بود!!!!!! اما دست دادم خم شد صورتمو بوسید!
حلقم خشک شده بود!
چیز خاصی یادم نمیاد دیگه اینقد شوکه شده بودم تو قرار اول که به خودم اومدم دیدم تو اسانسورم!
ترسیده بودم! چند روز قبلش تو شهوانی یه داستان خوندم که زنه پسره رو میبره تو خونش و بعد کلی کتک کاری کون گذاشتنش میبرن بیرون شهر ولش میکنن!
اسانسور باز شد! دسمو گرفت کشید رفتم دنبالش رسیدم دم واحدش!
درو باز کرد! بزرگتر از اون چیزی که تو وبکم دیده بودم به نظر میومد به هوای همین کل خونه رو بررسی کردم که نکنه کسی خونه باشه گفت بشین تا من لباس عوض کنم
با فرم اداری رفت با یه شلوارم جین و یه تیشرت اومد(جذب و سکسی و اینجور داستانا نبود)
گفت میوه میخوری!
حلقم خشک شده بود گفتم میشه لطفا یه لیوان اب بدین بهم!
یه لبخندی زد و با یه پارچ اب و یه لیوان اومد
نصف لیوان اب ریخت و اومد جلو رو کاناپه نشسته بودم و یه اب داخل لیوانو زد تو صورتم!!
رنگم پرید! پشمام ریخت از این حرکت!
گفت خوبی؟ چرا ترسیدی؟ یکم سر حال شدم
 
تازه جا افتاد برام رهاس همونی که مامانی صداش میکنم(اره ارواح عمش حیف کلمه مامان که به همچین میلفی میگفتم)
اب ریخت برام و بعد نشست کنارم تی وی روشن کرد
خیلی صفر کیلومتر بودم!
رفته بودم تو بحر فیلم که دیدم داره نگام میکنه تا سرمو کج کردم که ببینمش یهو دست انداخت تو موهام سرمو کشید سمت خودش و لبامو گرفت لای لباش
هیچ کنترلی نداشتم
بی حس بودم انگار
شاید ۴۰ ثانیه طول کشید یهو بس کرد
با یه نگاه غضب الود(بعدا فهمیدم این نگاه غضب الود نیس نگاه حشریه)
دستمو گرفت برد تو اتاق خواب
لامپو خاموش کرد درو بست و با فشار راهنماییم کرد رو تخت
دراز کشیدم
نمیدونستم باید چیکار کنم
قرار نبود کاری کنم انگار خودش همه کارارو میکرد! اومد نشست روم دستمو گرفت گذاشت رو سینش
سفت بود، دوست داشتنی بود،
نیم خیز شدم و خودمو رسودنم به چند سانتی لباش
داشتم نگاهش میکردم که یهو وحشی شد و شروع کرد به خوردن لبام
نمیدونم چقد طول کشید ولی دوباره بعدش همون یهویی قطع کردن و همون نگاه خطر ناکه!
ترسیدم!! رفت پایین! خدا خدا میکردم نره سراغ کمربندم ولی رفت
بعدش دونه دونه دکمه هام باز شد
کیرم داشت از شدت شهوت منفجر میشد!شرتمو کشید پایین…
چند ثانیه ای نگاه کرد و بعد دهنشو باز کرد لباشو گذاشت دور کیرم و شروع کرد به ساک زدن
تو حال هوای خودم نبودم اصلا!

 
توقع نداشتم بعد چند ماه دوستی اینترنتی و اونم تو قرار اول اینجوری بشه(ولی خدایی بهترین ساکی بود که کسی برام زده! نه دندونش میخورد نه از اینا بود که فقط سرشو بخوره) نمیدونستم چی داره میشه نمیخونستم خوابم یا بیدارم
فقط فهمیدم کیرمو از دهنش در اورد و با دستش شروع کرد برام جق زدن بعد ۱۰ ثانیه یه اه بلند کشیدم و تمام ابم ریخت رو خودم(به پشت دراز کشیده بودم) تا حالا ندیده بودم همچین جهشی داشته باشه ابم!
وحشتناک بود!
خیلی بیحال شدم در حد بیهوشی! خیلی نگرانم شد سریع دستمال اورد تمیزم کرد گفت پاشو بریم گفتم کجا گفت نمیدونم
با زور بلند شدم رفتیم تو ماشین یکم حالم جا اومده بود!
میخواست ببره دکتر بعد که سرحال شدم رفتیم یه شیرموز خوردم سرحال شدم!
گذشت و گذشت تا تونستم برای قرار دوم خونه رو بپیچونم تا شب برم پیش رها!
دم غروب بود رفتم پیشش
دیگه مامانی صداش نمیکردم شده بود خانومی!!!(فک کن بچه ۱۷ ساله زن بالای ۳۵:))) )
اشپزی کردیم و شام خوردیم و بعد شام طبق معمول لپتاپشو اورد گفت میخوام با دوتا یاهو انلاین بشم
چجوری میشه
وقتی وارد رگ ادیت شدم و خواستم کدشو تغییر بدم اشتباهی وارد یه قسمت دیگه شدم و اتفاقی تمام ایمیل هایی که باهاشون با این لپتاپ انلاین شده بودو دیدم!
بغلم نشسته بود یهو لپتاپو از دستم قاپید!
پرسید دیدی؟
باورم نمیشد! غیر ممکن بود!
ایدی انا اولین ایدی بود!
اخه چرا؟
سرم داشت گیج میرفت
دراز کشیدم رو کاناپه، شوکه شده بودیم جفتمون، پرسید حالت خوبه؟ با بغض گفتم نه و زدم زیر گریه دستمو دراز کردم سمتش و بغلش کردم! این عوضی انای منو کشته بود
هر سناریویی رو برسی کردم نکنه انا یکی دیگه بوده؟ نکنه واقعا مرده! نکنه این انا نیست!
مغزم هنگ کرده بود
چرا؟ چرا این کارو کردی؟
اگه نمیکردم هیچوقت نمیتونستم ببینمت چون ۲۱ ساله نبودم
 
چرا دروغ گفتی سرطان داری؟
دروغ نگفتم! سرطان دارم ایناهاش
تیشرتشو داد بالا سوتینشو داد بالا زیر هر دو سینه هاش جای زخم عمل بود
با بغض میگفت وقتی رفتم زیر تیغ جراحی تا اخرین لحظه فقط میخواستم بتونم یبار بغلت کنم!
بتونم یبار ببینمت!
وقتی اومدی خونم رو کاناپه کنارم بودی و تعجب کرده بودی چرا زل زدم بهت چون تو نمیدونستی من انای توئم ولی من که میدونستم تو سهیل منی!
اونشب تا صبح کنارش نخوابیدم فقط تو گوشش تمام دلتنگیامو زمزمه کردم!
صبح حدود ساعت ۵ بود که بیدار شد دید بیدارم!
بغلش کردم بوسیدمش گفتم بخواب
گفت نمیتونم تا الان بیدار بودم تمام حرفاتو شنیدم
بغض کردم نشستم رو شکمش سرمو گذاشتم کنار سرش شروع کردم هق هق کردن دیدم داره نفس نفس میزنه
دست انداخته پشتم و داره از رو تیشرت پشتمو اروم چنگ میندازه، شروع کرد به خوردن گردنم! دستمو رسوندم رو شکمش نوازشش کردم گفتم دیوونه من رو گردنم حساس نیستم که! در جوابم گفت من که هستم!! چراغ سبز بود منم تخته گاز شروع کردم از گردن لاله گوش شروع شد به سینه های سفتش رسید و زبونم راهشو به سمت ناف و بعد به سمت افق رویداد سیاهچالش رسوند، با جاذبه بی نهایت جذب کسش شدم! شروع کردم به بوسیدن و لیس زدن!(ترش بود! عوووووق!!)
کمرشو بالا داده بود و سرمو دو دستی فشار میداد به کسش!
بعد چند دقیقه سرمو کشید سمت خودشو لبمو خورد و گفت تمومش کن!
سهیل کیرتو میخوام!
بجنب طاقت ندارم! در عرض ۱۰ ثانیه هردو لخت شده بودیم
 
کیرمو گرفت دستش یکم مالید به کولیتروس و بعد سرش داد پایین، زیاد طول نکشید که نزدیک بود ابم بیاد واسه همین کیرمو در اوردم که هم ابم نیاد هم بمالم به کسش که تحریک بشه بعد چند ثانیه گفت در نیار، بهت میگم طاقت ندارم، دوباره کردم و شروع کردم تنبله زدن که یهو پاهاشو حلقه کرد دور کمرمو گفت بجنب محکم تر محکمتر و بعد یهو پاهاشو سفت کرد دور کمرم و تا ته کیرم سر خورد تو کس تنگش و دیگه نتونستم کنترل کنم اه کشیدمو تمامشو ریختم داخل چند ثانیه مثل چوب سفت شدم و بعد بیحال افتادم رو
اونم شل شده بود و هر از چند گاهی بدنش میلرزید
اون روز صبح شد و رفتیم بیرون چرخیدیم
تا من مشهد بودم چند بار دیگه هم سکس داشتیم
رابطمون تا یک سال دیگه هم ادامه داشت تا این که کم کم انگار براش عادی شده بودم دیگه میرفتم مشهد زیاد همو نمیدیدیم سکس که بماند!
و بعد گفت میخواد ازدواج کنه!
زیر نظر گرفتمش با یه پسره دوچرخه سوار زیاد جیک تو جیک شده بود بعد با یکی دیگه بود کم کم میدیدم با خیلیا میپره منم یاد گرفته بودم
لاس میزدم با دخترا، با هرکی هرکی دوست میشدم وکم کم کات کردیم!
بعد ها استرس گرفتم نکنه ایدز گرفته باشم ازش! یه مدت میگفتم نکنه ابمو ریختم توش کاری شده باشه!
تا یک سال بعدش از ترس نمی رفتم سراغ سکس بعد با یه مشاور صحبت کردم که راهنماییم کرد رفتم تو یه مرکز بیماری های نمیدونم چیچی ازمایش ایدز دادم و خیالم راحت شد مریضی نگرفتم و فهمیدم کاندم چقد مهمه!

دیگه نتونستم کسیو مثل انا دوست داشته باشم!
حداکثر با یه دختر ۲-۳ ماه دوستم و بعد سراغ کیس بعدی میرم!
الان که فکر میکنم! اگه من جای اون بودم و ۳۹ ساله بودم(از گواهی نامه اش خوندم) هیچوقت با یه دختر ۱۷ ساله وارد رابطه نمیشدم!
که هم احساساتشو به بازی بگیرم هم بهش تجاوز کنم! شاید من دلم میخواست اون موقع ولی الان پشیمون که اولین تجربه سکسم اینجوری بوده!
و از همه بدتر احساساتی که دیگه بر باد رفته!
 
نوشته: سهیل

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *