داستان سکسی تقدیم به شما
سلام
من بعد از گرفتن لیسانسم در رشته مهندسی کامپیوتر تصمیم گرفتم برای فوق لیسانس برم خارج از کشور. بعد از یکی دو سال تلاش نهایتا موفق شدم پذیرش در یکی از دانشگاه های میلان ایتالیا بگیرم. با اینکه خوشحال بودم، اما به دلیل مشکلات اقتصادی و اینکه ارز ۳۰۰۰ هزار تومانی یدفعه شده بود ۱۳۰۰۰ تومان، شک داشتم که باید برم یا نه. با چندین ادمی که اونجا زندگی میکردن صحبت کردم و اطلاعات مفیدی گرفتم که چطور میتونم هزینه هام را حداقل کنم. برای خونه ظاهرا افرادی هستن که حاضرن یک اتاق به صورت مجانی یا با قیمت خیلی پایین تر در اختیار فردی بذارن به شرطی اون فرد براشون نیمه وقت کار کنه. مثلا در حاشیه شهرها معمولا خانه ها باغ دار هست و ممکنه از شما بخوان کارهای باغ و اینا را انجام بدین. یا بعضی باغ میوه دارن و از شما بخوان در چیدن میوه ها در فصل هایی کمک کنین. خلاصه تهش اینه روزی ۲ ساعت براشون باید کار کنیم و اتاق خیلی ارزان میگیریم. من هم دنبال اینجور چیزها رفتم. و نهایتا تصمیم بر این شد که برم ایتالیا. خانواده ای که من پیدا کردم یه مادر و دختر حدودا ۶۰ و ۳۰ ساله بودن که در شهر میلان زندگی میکردن. چون خونه بزرگ بود و حیاط بزرگی داشت، یک نفر را میخواستن که اونجا باشه و نیمه وقت بهشون کمک کنه در کارهای حیاط خونه و تمیز نگهداشتن خود خونه. مثلا ابیاری باغچه های حیاط و گرد گیری خونه و اینا. و در این صورت به من یه سویئت ۳۰ متری که کنار حیاط بود و از خونه اصلی کاملا جدا بود میدادن. البته نه به صورت رایگان ولی خیلی ارزونتر. یعنی تقریبا به جای حدود ۷۵۰ یورو من ۳۵۰ یورو باید ماهانه میدادم.
وارد خانه که شدم معلوم بود که بسیار خانواده پولداری هستن. خانم اسمشون سیلویا بود و اسم دخترشون بیانکا بود. از قبل میدونستن من چه روزی میرسم و برای همین اون روز و ساعت خانم خونه بودن. من رفتم داخل و در سوییت را باز کردن تا وسایل و اینام اونجا بزارم و بعد راهنماییم کردن به خونه. اونجا نشستم و خانم دقایقی بعد برام یه قهوه اوردن و همچنین قرارداد خونه را برام خوندن چون ایتالیایی بود و به انگلیسی توضیح میدادن و نهایتا من امضا کردم. یک کپی پاسپورتم را هم ضمیمه کردن. بعدش از کار خودشون و دخترشون توضیح دادن و گفتن سعی کنم ساعت هایی که اونا خونه نیستن بیشتر به حیاط و اینا رسیدگی کنم و عصر و اینا که اونا از کار میان خونه و یا اخر هفته ها خونه را تمیز کنم. خانم وکیل بودن و ظاهرا توی کارشون هم خیلی موفق بودن. بیانکا هم تازه تحصیلاتش تموم شده بود و به عنوان متخصص پوست در یکی از بیمارستان های میلان و مطب خصوصی فعالیت میکرد. و برای من خیلی خوب بود که هر دو انگلیسی را روان صحبت میکردن. و نیاز نبود من ایتالیایی یاد بگیرم فعلا خلاصه همه توضیحات اولیه را دادن و بعدش من خداحافظی کردم و به سوئیت خودم رفتم و خانم هم که انگار جلسه کاری داشتن رفتن. فردا صبحش که میخواستم برای اولین بار برم دانشگاه و کارهای ثبت نام را کامل کنم، بیانکا را توی حیاط دیدم. با هم دست دادیم و خودم را معرفی کردم و تهش بهم گفت عصر بیا یه قهوه با هم بخوریم. و هم یه برنامه ریزی داشته باشیم که چه کارهایی را دقیقا تو میتونی کمک کنی و اینا. عصر رفتم اونجا و یه برنامه مدون کردن. که هفته ای سه روز کار بیرون خانه داشتم. تمیز کردن حیاط و ابیاری و شستن ماشین هاشون. و چهار روز هم داخل خونه کار گردگیری و اینا انجام بدم. هردو خانم و بیانکا بسیار خوش قد و هیکل بودن. فکر کنم هردو ۱۷۰ را حداقل بودن. بیانکا که چند سانتی از خانم هم بلندتر بود. ولی چهره هردو کاملا معمولی بود یا شاید از معمولی یک کمی بهتر. اما روز دوم که رفتم توجه ام به پاهاشون جلب شد. خیلی خوش فرم و زیبا بود. چون منم حس فوت فتیش دارم، برام جالب بود. روز اول ندیده بودن چون خانم با لباس رسمی و کفش بودن و منتظر بودن با من صحبت و کنن و سریع برن به جلسه اشون برسن. چندین ماهی به همین منوال گذشت و خب صمیمیت هم بینمون زیاد شده بود. کلا خیلی خون گرم هستن خانم و بیانکا. و جزئیات بیشتری حالا از زندگیشون میدونستم. و اینکه حسابی هم در دانشگاه و هم خونه جا افتاده بودم. در همون ایام ارز از حدود ۱۳ تومن شد ۲۵ تومن اینا. من که باید هزینه هام را برام میفرستادم از ایران و شرایط سخت تر شده بود، یکبار به خانم گفتم که هروقت زمان داشتین من یه صحبتی دارم. فردا عصرش که رفتم برای تمیزکاری، خانم گفتن چی کار داشتی و من توضیح دادم شرایط اقتصادی و گفتم اگر میشه یک کم وظایف من را بیشتر کنین و اگر امکانش هست اون ۳۵۰ تا را ندم دیگه. به جاش کار کنم. گفتن کاری نیست اخه. همین تمیز کردن و ایناس. حالا بذار فکر کنیم ببینیم چیز خاصی هست بهت خبر میدیم. خودت هم فکر کن اگر چیزی به ذهنت رسید بهمون بگو. یه چند هفته ای گذشت و اونا چیزی نگفتن. فقط یکبار بیانکا بهم گفت شنیدم اینطوری شده و متاسفم که شرایط اقتصادی بهم ریخته و اینا. یکبار که من اونجا بودم و خانم نبود و من و بیانکا بودیم، بیانکا اومد پایین (خونه دوبلکس هست) و گفت باید بره برای ماساژ الان و منم حالا برم. چون هیچوقت تنها توی خونه اصلی نبودم. وقت هایی کار میکردم در خونه که خانم یا بیانکا بودن. وقتی نبودن اگر کاری بود توی حیاط انجام میدادم. گفتم عه ماساژ میرین؟ گفت اره چطور. گفتم اخه منم یه دوره دیدم. گفت عه بلدی؟ گفتم اره! و بعدش ادامه دادم کاش میشد اینو به وظایف من اضافه کنین چون کار دیگه ای پیدا نکردیم. گفت حالا دیرم شده و بذار بعدا حرف میزنیم. من یک کمی توی ایران تو چند جلسه ماساژ و به خصوص ماساژ پا را دوره رفته بودم. از روی علاقه و اینا. و خب فیلم های مرتبط یوتیوب هم دیده بودم. من چون میترسیدم از همون جا هم بیرونم کنن و فکر بدی بکنن دیگه مطرح نکردم. تا دو یه روز بعد خانم گفتن که بیانکا چنین چیزی گفته. واقعا بلدی؟ که من توضیح دادم که بله و کل بدن را تا حدودی ولی پا را کامل. بیانکا هم اونورتر نشسته بود و کتاب میخوند و گوش میداد. گفتن پس یکی دو جلسه انجام بده اگر راضی بودیم، اینو هم اضافه میکنیم. ولی چون ماساژ گرونتر هست میشه اصولا هفته ای یکبار هر بار ۴۰ دقیقه اینا. گفتم نه اونش مسئله ای نیست. من خوشحال میشم بیشتر کمک کنم حالا شما اینقدر به من لطف داشتین. گفتن باشه خوبه. البته گفت که خودش زیاد اهل ماساژ نیست ولی خب اگر توی خونه باشه بیشتر علاقمند میشه. قرار شد اخر هفته اش برم هم خانم و هم بیانکا را ماساژ بدم. اگر راضی بودن که دیگه از این به بعد من این کار را انجام بدم و اگر نه که برن همون سالن ماساژ. توی اون مدت همش سعی کردم ویدیو های مرتبط نگاه کنم از یوتیوب و تا جایی که میشد روی خودم امتحان کنم. خلاصه روز موعد فرا رسید. چون ماساژ انرژی زیادی میبره، قرار شد اول بیانکا را شنبه روزی و خانم را فرداش یکشنبه ماساژ بدم. شنبه عصر رفتم خونه اشون و بعد از کمی تمیزکاری، بیانکا گفت من اماده ام اگر تو الان میتونی. منم گفتم اره خوبه. رفتیم طبقه بالا و توی اتاق مهمانشون. بیانکا لباس چسبون ورزشی را پوشیده بود. منم یک کمی روغن به دستم زدم و شروع کردم. سر و گردن را ابتدا ماساژ دادم و بعد رفتم روی کمر. و نهایتا رون و ساق و پا را ماستژ دادم. حدود ۴۵ دقیقه اینا شد که کارم تموم شد. بیانکا که از رو تخت بلند شد، گفت مرسی. گفتم خواهش میکنم. و بدون صحبت رفتیم پایین. خانم رو به هردومون گفت خسته نباشین. و بعد به بیانکا گفت چطور بود. گفت خوب بود. پرسید در مقایسه با سالن که مرتب میری؟ جواب داد بالاخره اونا حرفه ای تر هستن ولی اینکه ادم توی خونه ماساژ بگیره هم خیلی هیجان انگیزه. فهمیدم که کارم خیلی خوب نبوده ولی دلشون میخواد به من کمک کنن و خب براشون راحتتره کسی توی خونه براشون ماساژ انجام بده تا برن جایی. در همون بین گفتم این بار اولم بود و کمی استرس داشتم. مطمئنا بعد از چند بار خیلی بهتر میشه. خانم گفتن چرا استرس داشتی؟ گفتم اخه نگران بودم که خانم بیانکا خوششون نیاد. گفتن نگران نباش. هم من هم بیانکا میخوایم به تو کمک کنیم که شرایط برات اسون تر بشه. بعد رو به بیانکا گفتن اگر تو موافق باشی یکی دو ماه ماساژ را انجام بده تا ببینیم چی میشه. از این ماه هم نمیخواد دیگه پولی برای اجاره پرداخت کنی. من خیلی خوشحال شدم و منتظر موندم ببینم بیانکا چی میشه. که گفت من موافقم. مطمئنم بعد از یکی دو ماه خیلی راه میوفته اگر سعی کنه دانشش را هم در مورد ماساژ زیاد کنه. چون وقتی ماساژ میداد واقعا معلوم ماساژ پا را خیلی بهتر انجام میده. تا اینو گفت، من به بیانکا گفتم قول میدم که خیلی زود راه بیوفتم. و اینکه اجازه میدین یکبار در هفته هم ماساژ پا براتون انجام بدم چون دوست داشتین و جبران تجربه کم من در ماساژ بدن بشه. بیانکا نگاهی به خانم کرد و گفت من که خوشحال میشم ولی نمیخوام بیشتر از حد بهت فشار بیاد. گفتم نه خودم دوست دارم محبتی که شما و خانم کردین را جبران کنم. گفت پس ماساژ پا را بذاریم بعد از تنیس من و چهارشنبه عصرها اگر موافقی. که من موافق بودم. نهایتا قرار شد شنبه و چهارشنبه ها به بیانکا ماساژ بدم و یکشنبه ها به خانم. برای کسانی که نمیدونن معمولا توی همه سالن های ماساژ خوب، دوش هست. فرد باید کاملا تمیز بره اونجا و اگر تمیز نباشه دوش میگیره. اینطوری روغن ها هم بهتر به بدن جذب میشه. و بعد از ماساژ معمولا مدتی صبر میکنن که همه روغن ها جذب بشه و بعد دوش میگیرن. ما هم به همین منوال پیش میرفتیم و سه چهار ماه به همین منوال گذشت. توی این مدت من واقعا خودم را مدیون خانم و بیانکا میدونستم و خیلی هم به لحاظ غریزی بهشون به بخصوص بیانکا علاقه داشتم. هرجور شده بود میخواستم بتونم پاهاش را ببوسم و بلیسم. هردو پاهای زیبایی داشتن و خیلی رسیدگی هم میکردن. هم مرتب پدیکور میرفتن و هم با توجه به تخصص بیانکا، پوست خیلی نرم و لطیفی داشتن. به جز اون فرم پاهاشون بسیار زیبا بود و همشکل هم بود. انگشت دوم پا (کنار شصت پا) قدش از شصت بلندتر بود. یادمه جایی خونده بودم قبلا که کسانی که انگشت دومشون از شصت بلندتره، ادم های مهربونی هستن. ولی ترس این را داشتم که کاری کنم و اونها شاکی بشن و فکر کنن دارم سواستفاده میکنم و عملا موقعیت خونه مجانی را از دست بدم.
تا اینکه یکبار به بیانکا گفتم میشه منم بیام باهات تنیس و تماشا کنم. تا حالا باشگاه تنیس توی اروپا را ندیدم. قرار شد هفته بعدش چهارشنبه یه جایی را با هم قرار بذاریم و منم برم. چون بیانکا از صبح تا ظهرش بیمارستان بود و بعدش در مطب تا حدود ساعت ۵ اینا. تنیسش هم از ۵:۳۰ شروع میشد. من طرف های ساعت پنج رفتم کنار مطبش و بعد با ماشین اون رفتیم باشگاه. سریع ماشین را پارک کرد و به سمت رختکن رفت. منم دنبالش میرفتم. رفت لباس هاش را دراورد و لباس تنیسش را پوشید. همینطور کفش رسمیش و جورابش را دراورد و جوراب و کفش ورزشیش را پوشید. من خیلی قلقلک شدم. چون فکر کردم بیام حالا که همه میرن تنیس و کفش و جوراب هاش که از صبح تا عصر پوشیده بود را بو کنم. اما امیدم ناامید شد چون همه وسایل را گذاشت توی کمدش و درش را بست. گفتم میشه من یه دوری توی باشگاه بزنم کلا. گفت اره که میشه. بیا این کارت من را بگیر و اگر کسی حرفی زد بگو همراه ایشون هستم. چون من عملا کارت نداشتم. گفتم مرسی با خوشحالی. چون میتونستم بیام با کارت در کمد را باز کنم.
بعد از چند دقیقه که دور زدم و استرس زیادی داشتم، اومدم کنار زمین تنیس که مطمئن بشم بیانکا اونجاست تا یواشکی برم جوراب ها و کفشش را بو کنم. تا اومدم کنار زمین بیانکا گفت من یادم رفت بطری ابم را از توی ساک بیارم و کارتم هم دست توست. لطف میکنی بیاریش؟ منم از خدا خواسته. گفتم اره. رفتم سریع در کمد را با کارت باز کردم و بطری را برداشتم و یه نفس عمیق از کفشش کشیدم و جوراب هاش را هم که توی کفش هاش بود برداشتم و چندین نفس عمیق کشیدم. بوی خیلی ملایمی میداد. مثل بوی شیری بود که داره خراب میشه. نمیدونی خراب شده یا نه. ظاهرش سالمه ولی تهش یه بوعی خیلی خیلی کم ترشیدگی میده. برای اینکه دیر نشه، سریع بطری اب را برداشتم و رفتم کنار زمین گذاشتم کنار حوله اش که باهاش عرق هاش را خشک میکرد. در راه برگشت به خانه، بهش گفتم میخوای ساعت ماساژ پا را بذاریم دقیقا بعد از تنیست و نه چند ساعت بعدش؟ چون معمولا حدود ۹ اینا وبعد از شام ماساژ پا میدادم چهارشنبه ها. گفت چرا؟ گفتم اخه بدن که گرم باشه برای ماساژ اماده تره و اثر بیشتری داره. گفت اره ولی تهش باید حمام برم و اینا و این باعث میشه بدن سرد بشه. خیلی بی تفاوت گفتم خب از این به بعد نرو. گفت اخه عرقی که نمیشه. یعنی تو اذیت میشی. گفتم نه! الان کنار هم نشستیم من اذیت نمیشم. گفت اره من عرقم بو بد نمیده ولی پا بیشتر بو میگیره. گفتم میشه یکبار امتحان کرد ولی فکر نکنم اذیت کنه. منم خوشحال میشم اگر کاری که به هرحال دارم انجام میدم اثر بیشتری داشته باشه. گفت نمیدونم. گفتم اگر خواستی الان را رفتی خونه اول من ماساژ پا میدم بعد برو حمام ببینیم چی میشه. گفت باشه ولی اگر اذیت شدی بگو که همونجا تمامش کنیم. گفتم باشه. وقتی رسیدیم خونه، خانم هم تازه رسیده بودن، چون میدونستن من با بیانکا رفتم باشگاه، ازم پرسیدن چطور بود؟ منم گفتم خیلی خوب و حرفه ای بود. امکاناتش هم واقعا کامل بود. ولی خب تنیس ورزش سختیه واقعا. من بیشتر به شنا علاقه دارم. حرفم که تموم شد، بیانکا گفت شروع کنیم؟ خانم گفتن چی را؟! بیانکا گفت ماساژ. خانم با تعجب گفت دوش نمیگیری اول؟! بیانکا با خنده گفت انگار اینجوری اثرش بیشتره. به من گفتن اره؟ گفتم بدن گرم باشه برای ماساژ بهتره خب. گفتن اخه ماساژ پا بدون دوش!؟ گفتم اگر اذیت شدم میگم. خلاصه رفتیم توی اتاق و من شروع کردم کفش و جوراب هاش را دراوردم. گفت خیلی بد نیست؟ پاهاش را اوردم بالا و یه نفس عمیق کشیدم و گفتم نه بوی بدی نمیده واقعا. بیانکا گفت پس بوش را دوست داری؟ چون بوی بدی نمیده یعنی بوی خوب میده؟! منم که دلم نمیخواست نه بگم سکوت کردم. بعد از چند ثانیه گفت خوشحالم که بوی پاهام را دوست داری. همون وقت خانم وارد اتاق شد و انگار شنید حرف بیانکا را. گفت بوی چیو دوست داری؟ بیانکا قبل از من جواب داد که بوی عرق پاهام را دوست داره. خانم گفتن اره؟ گفتم نه اینکه دوست دارم ولی به نظرم بوی بدی هم نمیده که خیلی اذیت کننده باشه. خانم گفتن بو کردی یعنی؟ که دوباره پای بیانکا را اوردم بالا و یه نفس عمیق کشیدم. خانم تعجب کردن و گفتن جالبه و رفتن. پاهای عرقی بیانکا را اونروز حسابی ماساژ دادم و بعدش که تموم شد رفتم یک کم خونه را نظافت کنم. بیانکا هم رفت دوش گرفت و اومد پایین. و بعدش گفت ایندفعه واقعا حس بهتری دارم. اینگار خستگی کامل از بدنم خارج شد و رو به من گفتن تو درست میگفتی. که من خوشحال شدم. ولی معلوم بود که هردو یک کم متعجب هستن. کنجکاو شده بودن ببینن قضیه من چیه! برای همین هردفعه یه چیزی میگفتن. مثلا دو سه هفته بعدش که میخواستم خانم را ماساژ بدم، خانم رفته بودن هایکینگ. اصولا هر سه چهار هفته یکشنبه ها اگر هوا خوب بود با دوستاشون میرفتن. یادمه بیانکا داشت کارهاش را میکرد توی اتاقش و روی مبل نشسته بود. منم مشغول شستن حمام اتاق خانم بودم که خانم رسیدن. بعدش که دیدن من حمام اتاق را دارم تمیز میکنم، میخواستن برن حمام طبقه پایین ولی بعد یهو گفتن، میخوای قبل اینکه برم حمام ماساژ امروزم را بدی. دیگه بعدش که بدنم روغنی میشه یکدفعه برم حمام. ولی یه جوری گفتن که این کار را بکنیم. اولین بار برای بیانکا خیلی مراقب بودن من اذیت نشم. ولی الان شاید حس کردن من چند هفته است برای بیانکا انجام میدم دیگه اینجور حسی نداشتن. البته تا اونوقت هیچوقت شنبه ها بیانکا را در حالی که عرقی بود ماساژ کل بدن نداده بودم. ولی چند هفته چهارشنبه ها ماساژ پا گرفته بود بعد از تنیسش. منم رفتم توی اتاقی که دیگه اسمش شده بود اتاق ماساژ و میخواستم شروع کنم. طبق معمول از سر و گردن شروع کردم و نهایتا به پاها رسیدم. گفتم خانم اجازه هست جوراب هاتون را در بیارم. گفتن اره و ادامه دادن که بعدم بوشون کن ببین از بوی عرق من خوشت میاد یا نه. و درحالی روی تخت خوابیده بودن برگردوندن صورتشون به سمت من که شاید عکس العمل من را ببینن. البته خب موقع ماساژ کاملا مشخص بود چون من صورتم فاصله کمی از بدن ماساژ گیرنده داره. وقتی بو کردم خب بوی تند تری (شاید دو درجه مثلا) به نسبت بوی عرق بیانکا میداد ولی خیلی اذیت کننده نبود. خانم گفتن چطور بود؟ گفتم متوسط. گفتن پس به اندازه عرق بیانکا خوشت نیومد؟ گفتم نه ازاردهنده نیست ولی . . گفتن ولی چی گفتم همین دیگه ازاردهنده نیست! گفتن خب فهمیدم. احساس کردم یک کم ناراحت شدن و راستش ترسیدم یک کم. گفتم خانم من واقعا پاهای شما را دوست دارم. سوتفاهم نشه. گفتن یعنی چی. گفتن یعنی پاهای زیبایی دارین. و من از ماساژ دادشون لذت میبرم. گفتن خوبه کارت را ادامه بده. روزهای همینطور میگذشت و هردفعه یه چیزهای بیشتری پیش میومد. مثلا یکبار بعد تنیس که بیانکا اومد خونه، طبق معمول پیام داد که برم برای ماساژ پا. ولی دیدم هنوز خودش توی حیاط بود و داخل خونه نرفته بود. سلام کردیم و بعدش گفت. امروز داشتم فکر میکردم ازت بخوام این کفش های تنیسم را هم بو کنی و بهم بگی نظرت چیه (یک کم مشکوک بود). چون اینها را یکسالی مرتب برای تنیس پوشیدم. و بعد یکی از کفش هاش دراورد و داد به من. منم یه تفس عمیق کشیدم و گفتم خب شبیه عرق پاتونه دیگه. فقط گرم تره. گفتن پس بازم خوشت اومد؟ گفتم حالا توضیح میدم یه چیزهایی را. از قبلش هم تصمیم گرفته بودم یه موقعی که شرایط خوبه بهشون از حس و اینام بگم. اونها هم دیگه اماده بودن به لحاظ ذهنی بعد همه اتفاق هایی که افتاده بود. گفتن چیو توضیح میدی؟ گفتم میشه بریم داخل. و هردو رفتیم داخل. خانم هم خونه بودن و داشتن با لپ تاپشون کار میکردن. گفتم خانم میشه چند دقیقه وقتتون را بگیرم. گفتن اره بگو. گفتم نه میشه بیاین روی مبل با بیانکا خانم. هردو نشستن. گفتن بگو چی شده. چیزی شده؟ گفتم راستش میخوام یه چیزهایی در مورد این اتفاقات چند هفته اخیر بگم که شاید براتون سوالاتی را بوجود اورده باشه. و اروم اروم شروع کردم که فوت فتیش را توضیح بدم، که بیانکا گفت من کم و بیش خبر دارم. ولی برای خانم عجیب و تازه بود. خانم گفتن از کجا خبر داری؟ گفت السیا که ظاهرا منشی بیانکا بود توی مطبش (البته اینجا میگن دستیار چون منشی به شکل ایران نیست) و منم نمیشناختمش، میسترس هست و با یکی دو تا استدیو همکاری داره. بیانکا گفت یک بار که داشتم باهاش گپ میزدم به تو اشاره کردم و السیا گفت به احتمال ۹۹٪ تو ساب هستی. بهم یه چیزهایی از جمله مطالب و فیلم هایی هم داد که بیشتر متوجه بشم. خانم گفتن یه کلیپش بذار ببینم. توی موبایلش یه چیزی پلی کرد و داد خانم. نمیدونم چی بود ولی خانم گفتن تو هم مثل این دوست داری پاهامون را بلیسی و بپرستی؟ سکوت کردم. گفتن عجب. من هم حالا که فکر میکنم از یکی از موکل هام قبلتر ها یه چیزهایی شنیده بودم ولی فکر میکردم بیشتر خیالات یک سری هست.
بیانکا گفت پس بیا شروع کن. گفتم اخه شما عرقی هستین. گفت یعنی خوشت نمیاد پاهای عرقیم را لیس بزنی؟ گفتم نه راستش! چون بار اولم هم هست. گفت خب بیا همون ماساژت را بده. حالا وقت برای لیس زدن هست. منم رفتم سمت مبل خانم و بیانکا که خانم پا شدن رقتن. گفتن نه من زیاد خوشم نمیاد. گفتم از دست من ناراحتین. گفتن نه چرا ناراحت! این حس درونیت هست تقصیر خودت نیست که. ولی من خوشم نمیاد. بیانکا گفت مامان خوبه که حال میده. ولی خانم چیزی نگفتن و مشغول ادامه کارشون پای لپ تاپ شدن. من ارام جوراب های بیانکا را دراوردم. توی همون مدت که حرف میزدیم و فکر کنم نیم ساعتی شد گرمی پاهای بیانکا رفته بود و عرقش به پاهاش خشک شده بود. جورابش را دراوردم و شروع به ماساژ کردم. خیلی حس تحقیر داشتم با اینکه کارم مثل قبل بود و بارها این کار را انجام داده بودم. ولی اوندفعه حس برده بودن را داشتم. پاهاش را بوس نکردم دیگه چون روغن زده بودم و بیانکا هم دیگه چیزی نگفت. از اون روز خانم به بیانکا گفته بودن که دیگه ماساژ هم نمیگیرن یکشنبه ها. چون از قبلش هم ایشون ماساژ نمیرفتن وفقط بیانکا میرفت. ولی من که پیشنهاد دادم و چون خونه بود تمایل نشون دادن. ولی گفته بودن نیاز نیست پولی بابت سوئیتم بدم. دو روز بعدش (فکر کنم جمعه) بیانکا بهم گفت این حرف ها را خانم زدن. ولی گفت خودش دوست داره از این علاقه من بیشترین استفاده را بکنه چون بازی برد برد دو طرفه است. معلوم بود که کامل از دستیارش السیا اطلاعات گرفته بود توی همین دو روزه. و بهم گفت قبل ترها یکی دوبار دستیارش گفته که بیاد تجربه کنه. ولی بیانکا گفته نه چون بالاخره پزشک متخصص پوست هست و دوست نداره تصویر اینطوری ازش باشه. اونجا بهش گفتم من علاقه به فوت فتیش دارم و شما هم زیبا هستین و هم پاهای خیلی زیبایی دارین. ولی من باید کم کم وارد این حیطه بشم که درست تربیت بشم. چون خودش هم از قول السیا چندبار واژه تربیت را استفاده کرد. بهم گفت السیا اخرهفته میاد خونه ما تا ببینتت و بهمون یه برنامه بده. منم راستش خوشحال شدم. گفتم مرسی. گفت خودش هم داره مطالعه میکنه که بیشتر یاد بگیره. فرداش روز شنبه که قرار بود من ماساژ کل بدن بدم به بیانکا، بهم گفت که امروز نمیخواد ماساژ بدی. از این به بعد ماساژ تعطیله تا بعدا اگر برده خوبی شدی شاید دوباره شروع کنیم. بهم گفت برم یه میز کوچک از اتاق نشیمن بیارم وبذارم جلوی پاهاش. پاهاش را روی میز گذاشت. بعدش من را به صورت چهار دست و پا کرد به شکلی که صورتم در فاصله دو سه سانتی کف پاهاش بود. گفت من این مقاله را باید بخونم. فکر کنم یک ساعتی طول بکشه. توی این مدت فقط حق داری به کف پاهای من نگاه کنی و فاصله صورتت را در حد همین دو سانت حفظ کنی. مراقب باش هیچ برخوردی رخ نده. باید پیکسل به پیکسل پاهای من توی ذهنت نقش ببنده. من توی این مدت فقط خیره به کف پاهاش بودم. واقعا پاهای زیبایی داشت. بی مورد نبود که السیا میخواسته قدیم ها که به استدیو خودشون ببرتنش. پوست کف پاهاش هم مثل پوست صورت بود. انگشت های مرتب و کشیده. خیلی حس عجیبی داشتم. نه اجازه داشتم ببوسمشون و نه اجازه داشتم لمسشون کنم. فقط نگاه. و چون تازه از حمام میومد کمترین بویی هم نمیداد. فقط حس حقارت بود هر لحظه بیشتر بهم منتقل میشد. دستم هام خیلی دیگه درد گرفته بود. امدم که دست هام یه لحظه اینور اونور کنم، محکتم با کف پاهاش زد توی صورتم به شکل سیلی زدن. گف دیگه نبینم تکون بخوری. گفتم ببخشید، چشم. بعد شروع کرد به ارامی انگشت های پاهاش را تکان دادن. فکر کنم پیشتر از یک ساعت خیره به پاهاش بودم. بعدش گفت کافیه و اگر سوالی چیزی داری بپرس؟ گفتم اجازه نمیدین پاهاتون را ببوسم؟ گفت هنوز لایقشون نیستی. الکی نیست که. گفتم میشه یه سوال دیگه بپرسم، گفتن بپرس گفتم پاهاتون کامل صورت من را میپوشونه، سایزشون چند هست؟ گفت چند میخوره؟ گفتم شما خب قد بلند هستین و پاهای کشیده ای هم دارین. ولی دقیق نمیدونم. شاید 41 اینا. که بیانکا گفت 42 هستن. اون شب تا صبح همش خواب و بیدار بودم. کف پاهای بیانکا از جلو چشمام نمیرفت. تا حالا اونقدر خودم را زیر پاهای یه نفر ندیده بودم. اثر حسیش بیشتر از بوسیدن پاهاش بود حتی. چون بوسیدن یک ثانیه رخ میده و تمام.
فردای اونروز السیا اومده بود پیش بیانکا و اینکه من را ببینه. به من پیام دادن که برم خونه در حالیکه توی سوییتم لم داده بود و به این فکر میکردم چقدر دوست دارم به پاهاش سرویس بدم. وقتی وارد شدم دیدن دو تایی با خانم نشستن و دارن ایتالیایی گپ میزدن و بلند بلند میخندیدن. تا من رفتم بهم گفتن بیا بشین. منم رفتم روی صندلی بشینم، السیا به بیانکا گفت که خیلی باهوش نیست انگار. من متوجه نشدم چون ایتالیایی گفت ولی بیانکا به انگلیسی به من گفت ابروی منو بردی و حرف السیا را به انگلیسی ترجمه کرد. بعد همه سوییچ کردن به انگلیسی. السیا گفت وقتی دوست داری برده کسی باشی. یعنی همیشه باید کنار پاهاش قرار بگیری و حد خودت را بدونی. این درس اول. من از روی مبل با خجالت اروم رفتم کنار پاهای بیانکا نشستم. بعدش بهم گفت درس دوم اینکه باید دوزانو بشینی و نه اینجوری چهار زانو. که من دو زانو شدم. بعد به بیانکا گفت نه حرف گوش کنه! فقط اموزش ندیده. بعدش السیا بلند شد جهت من را تغییر داد به شکلی پشتم به بیانکا میشد و به بیانکا گفت پاهاش را روی شونه های من بذاره و از دو طرف صورتم رد کنه. ساق هر پاش که روی یکی از شونه من و در چند سانتی من روی پاهای بیانکا را میدیدم وقتی مستقیم به جلو نگاه میگردم. به من گفت فقط به انگشت های پاهای بیانکا خیره میشی. به هیچ چیز دیگه نگاه و فکر نمیکنی. ناخن هاش رنگ قرمز خونی داشت. اونها دوباره شروع کردن به ایتالیایی صحبت کردن و هردفعه میخندیدم. حرکت انگشت هاش منو جادو کرده بود انگار. یه نیم ساعتی که گذشت. السیا به انگیسی گفت چند تا سوال ازت میکنم. به پاهای بیانکا که نگاه میکنی چه حسی میگیری؟ گفتم حس حقارت در برابر این خانم و پاهای زیبا. انگار قوی ترین چیزهای دنیا برای من هستن. گفت بیشتر دوست داری با بیانکا رابطه جنسی داشته باشی یا برده باشی؟ گفتم در حال حاضر فقط دوست دارم پاهاش را بلیسم و انگشت هاش را ساک بزنم. گفت یعنی با دختر به این خوشگلی نمیخوای رابطه جنسی داشته باشی؟ گفتم نمیدونم ولی الان فکر پاهاش همه وجودم را تسخیر کرده. السیا گفت درحالی به پاهای بیانکا خیره هستی، دمپاییش را از روی زمین بردار و شروع کن به لیسیدن کف دمپایی. حالا ها زوده بتونی به پاهاش سرویس بدی. من درحالی که همچنان به پاهای بیانکا نگاه میکردم چون به لیسیدن دمپاییش کردم. و دوباره خانم ها نیم ساعتی به ایتالیایی حرف زدن. بعدش السیا به انگلیسی گفت این برنامه را اگر پیش ببری خوب روش جواب میده. تازه فهمیدم ایتالیایی که صحبت میکردن داشتن برای من برنامه ریزی میکردن. و رو به من گفت، از بیانکا میسترس بهتری نمیتونی توی ایتالیا پیدا کنی. تمام تلاشت بکن این موقعیت از دست نره. نهایتا السیا خداحافظی کرد و رفت و بعدش منم مرخص شدم و رفتم.
دیگه ارتباط های از اون حالت خیلی صمیمی جدی تر شده بود. من میرفتم کارهام در خانه را خیلی سریع انجام میدادم و برمیگشتم به سوئیتم. تا اینکه یکروز با پیام احضارم کردن. بیانکا گفت که دیگه رابطه امون یک کمی تغییر کرده و من و خانم راحت نیستیم تو ازاد باشی. این چستیتی را بگیر و بپوش. و از این به بعد جلو ما برهنه هستی. من خیلی سختم بود که برهنه بشم ولی چاره ای نبود. تمام لباس هام را دراوردم و چستیتی را بستم و کلیدش را به بانو (بیانکا گفته بود منو الهه یا گادس صدا بزن دیگه) دادم. و گفت از امروز باید برنامه تربیتت را شروع کنیم. معمولا برنامه اشون این بود که ساعت ۷:۳۰ اینا شام میخوردن و از حدود ۸ تا هروقت حوصله داشته باشن کتاب میخوندن و با موبایل و لپ تاپشون کار میکردن. به من گفتن هرشب ساعت ۸ اینجا باش که زیر پاهای من قرار بگیری. له له پاهای منو بزنی. مثل قبل یا منو به صورت دو زانو پشت به خودشون میشوندن و پاهاشون را از دو سمت صورت من رد میکردن که من همش نگاهم به روی پاهاشون بود. یا پاهاشون را روی میز جلوی صندلی میذاشتن و من را جلوی میز مینشوندن که در فاصله چند سانتی کف پاهاشون باشم. ولی اجازه تماس و بوس و لیس نداشتم. بعضی وقت ها هم میگفتن زبونت در بیار و در همون دو پوزیشن قبل برای پاهام له له بزن. دو هفته ای کارم همین شده بود. عمیقا به لحاظ روحی داغون و تحقیر شده بودم. تا اینکه یکبار کننرلم از دست دادم و زبونم را در به پاهاشون کشیدم. خیلی عصبانی شدن. اینقدر با روی پا و کف پا بهم سیلی زدن که صورت سرخ شده بود. تجربه سختی بود که متوجه بشم بانو چقدر جدی هستن. با دو ماه تمریناتی که روح من را تسخیر میکرد و بعدش دو ماه تمریناتی که مهارت من را در سرویس دادن به بانو بیشتر میکرد، دیگه من یه برده پا تمام عیار شدم. توی این مدت خانم که ابتدا علاقمه ای نداشتن علاقمند شده بودن و افتخار سرویس دادن به هر دو بانو و خانم را داشتم. اتفاقی که برای من افتاد و تمریناتی که انجام دادم خیلی متفاوت بود از چیزهایی که قبلش خونده بودم. فکر کنم به خاطر مشاوره های السیا بود. اول عمیقا روح و ذهن مال خود کردن و بعد شروع به اموزش تکنیک بهم کردن. بهم گفته بودن که بعد از اتمام فوق لیسانسم دیگه ۱۰۰٪ برای اونها کار کنم و بهم یه حقوق کمی هم میدادن. ولی من دیگه تمام وقت در اختیار اونها خواهم بود.
نوشته: برده تحصیل کرده
نوشته های مرتبط:
دُر گرانبها یادگار شبی لذیذ
سرگذشتی متفاوت از انسانی متفاوت
کافه ایتالیا
سکس زنم در ایتالیا
من و همسرم شیما و تجربه یه لذت متفاوت (۲)
من و همسرم شیما و تجربه یه لذت متفاوت (۱)
تجربه ای متفاوت
ماه عسل متفاوت
سکس متفاوت سعید
ضربدری متفاوت
زندگی متفاوت
یک سکس متفاوت (آرش و مینا)
حس متفاوت
بدن متفاوت من
دو سکس متفاوت
روز متفاوت (۱)
متفاوت ترین در تفاوت
یک دنیای متفاوت (۱)
سکس متفاوت با هلیا
اشتراک متفاوت
سکس گروهی من و زنم در یک پارتی متفاوت (۲)
سکس گروهی من و زنم در یک پارتی متفاوت
حس متفاوت ولی عجیب (۱)
دو آدم از دو دنیای متفاوت (۱)
تقاص متفاوت در یک اشتباه
سکس متفاوت (1)
یک بعدازظهر متفاوت
اولین تجربه، عجیبترین تجربه
تجربه جدید نسیم
زمانی برای تنوع و تجربه لز
تجربه تلخ همراه با لذت
اولین تجربه نزدیکی
اولین تجربه مهدی
تجربه نفر سوم زوج شدن
نزدیک ترین تجربه
باز شدن در دومین تجربه
اولین تجربه سکس سه نفره من و همسرم
اولین تجربه با دوست دختر مطلقه
تجربه نفر سوم مفعول شدنم
اولین تجربه سکس من با جنده
اولین تجربه مفعول شدن
تجربه کردن کیر عربی
داستان عجیب و تجربه بردگی
اولین تجربه سکس با کمک نرم افزار دوست یابی
اولین تجربه کون دادن
اولین تجربه بیغیرتی رو در رو
تجربه نفر سوم من و خانم از فانتزی تا واقعیت
اولین تجربه بردگی با بانوی افغان(۵ و پایانی)
تجربه یه رابطه سکسی با پسردایی
اولین تجربه نفر سوم شدن
تجربه تلخ گی با سن بالای دروغگو
تجربه عجیبی بود!
اولین تجربه گی مهدی
دلم میخواست و تجربه کردم
اولین تجربه با مبینا
اولین گی تجربه من با یک آدم سن بالا
اولین و آخرین تجربه بیدیاسام
اولین تجربه بردگی با بانوی افغان (۲)
اولین تجربه با جنس مخالف در نوجوانی
اولین تجربه ارضا شدن
اولین تجربه با دختر دایی
تجربه ی بد دلدادگى
اولین تجربه با دختر فامیل
اولین تجربه سکسی بعد از ازدواجم (۴)
اولین تجربه پالیسی و فوتجاب
من فقط میخواستم تجربه کنم (۳)
اولین تجربه مسیحا
اولین تجربه دادن
تنها تجربه خوب من از گی بودنم
اولین تجربه گی
اولین تجربه در دبیرستان (۲)
میخاستم تجربه کنم (۱)
اولین تجربه در دبیرستان (۱)
اولین تجربه کردن یک پسر
تجربه بچگیم باعث شد عاشق گرمای کیر بشم
وقتیکه تصمیم گرفتم برای اولین بار کون دادن تجربه کنم
اولین تجربه سکس با زوج (۱)
نزدیکترین تجربه به سکس با زندایی
گی با مرد با تجربه (۲)
بهروز و تجربه گاییده شدن عالی
اولین تجربه من، پگاه
اولین بوسه ای که تجربه کردم
اولین تجربه ی سکس رویا
تجربه اولین گی زندگیم وقتی 18سالم بود
یک تجربه واقعی از ضربدری
اولین کون کردنم تو آزمایشگاه مدرسه و بهترین تجربه ام
اولین تجربه کون دادنم
دختر بامزه دنبال تجربه ساک
اولین تجربه لز
تجربه یک عمر زندگی سکسی
تجربه لز
بهترین کیری که تجربه کردم
همسایه ی بی تجربه
تجربه ی شیرین نیلو
خاطرات شیرین و تجربه های تلخ (۲)
تجربه اولین سکس با پسر
تجربه تلخ وحید
یک تجربه قشنگ
تجربه اول امیرعلی
اولین تجربه رویایی من با مطلقه!
تجربه لز با بیمارم در مطب
اولین سکس با دوست دخترم ولی با تجربه بالا
عمیق ترین و عجیب ترین تجربه جنسی من (۱)
اولین تجربه سکسی من با زهره
اولین تجربه های سکسی من (۱)
تنها تجربه گی من
اولین تجربه سکس من با زن دیونه روستا
بهترین تجربه سکس من با دالیا
اولین تجربه گی من
تجربه بالباستینگ
اولین تجربه بچگی عسل
وقتی جر خوردن رو به معنای واقعی تجربه کردم
تجربه اولین گی
اولين تجربه گي در دالاس
یکبار تجربه آتنا حشری
اولین تجربه گی علی کون طلا
دانشجوی بی تجربه و دختر پتیاره
اولین تجربه سکس علیرضا
پارسا و اولین تجربه سکس با عسل جون
اولين تجربه سكس ضربدري من
اولین تجربه سکس میلاد
اولین تجربه مفعول بونم
اولین تجربه سکس امین
تمام تجربه نرگس با جنس مخالف
سه روز زندگی متاهلی رو تجربه کرديم
اولین تجربه های محمد
اولین تجربه گی در 13 سالگی
از اولین تجربه ام تا عاشق شدنم
لز بهترین تجربه من
تجربه تلخ سکس قبل از ازدواج
شکست یا تجربه (1)
اولین تجربه گروپ سکس
اولین تجربه سکسی من با مریم خانم تپل
اولین تجربه سکس رامبد
اولین تجربه سکس عسل و فرزام
اولین تجربه با دختر هلو
عشق ناکام دختر بی تجربه
اولین تجربه سپهر
تجربه سکس ضربدری
اولین تجربه سکسی من با بقال محلمون
از میل به تجربه تا عشق
اولین تجربه ویسکی
اولین تجربه روسپیگری
بهترين تجربه زندگيم
تجربه فراموش نشدنی
تجربه کون دادن به سن بالا
تجربه سکس برای بار اول
اولین تجربه من
اولین تجربه سکس با مرد
عشق , هوس , تجربه
اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره
دیدگاهتان را بنویسید