این داستان تقدیم به شما
سلام
اسم من عارف 33 ساله از تبریز هستم 18 ساله بودم برادر بزرگترم با دختری بنام سیما ازدواج کرد16 ساله بود داداشم 27 سالش بود خیلی سریع اتفاق افتاد به همراه پدر مادر و داداشی بزذگتر از ما دو تا و زنداداش منیر و دو بچه اش تو یک خونه بزرگ زندگی می کردیم پدر و مامان و من تو دو اتاق و یک هال منیر و محمد با بچه هاش در یک واحد مستقل محمود و سیما هم که ازدواج کردن تو طبقه بالا چسب ما که میشود گفت یک سوئیت است زندگی را شروع کردند
بین داداشها من با وجودی که کوچکم ولی از هر دو درشت تر و خوشتیپ ترم از روز اول سیما منو جذب خودش کرد به هر بهانه ای دوس داشت من باهاش ور برم ولی نمیشد کاری کرد چون هم داداشم چهارچشمی مواظبش بود هم مامان و بابا از طرفی هم خونه شلوغ بود
چندین سال گذشت و نشد بکنمش هر چه تصمیم می گرفتم یک مودماغی پیدا میشد البته مطمئن هم نبودم آیا میذاره بکنمش یا نه
یک شب با پسر داداشم امید که 15 سالش بود اومدیم خونه دیدیم جز سیما کسی تو خونه نیست اول شب بود سیما هم داشت میرفت خونه مامانش ما رسیدیم دیگه نرفت و حالا سیما 21 ساله بود و بچه دارم نمی شد روز به روز زیباتر هم می شد شامو خوردیم تو اشپزخونه برای اولین بار کیرمو فشار دادم لای کونش دیدم هیچی نگفت تازه داشتم حال می کردم که امید از دستشویی اومد جدا شدیم
تو گوشش گفتم شب میام پیشت
گفت برای چی ؟
گفتم کار ت دارم
گفت چیه ترسیدم بگم میخام بکنمت
گفتم یه دختری دیدم رفیق شدم میخوام اونو بگم!
با خنده و ناز گفت بیخووود لازم نکرده ولی تو چهره اش دیدم قبول کرد چون پرسید دختره مثل خودت خوشگله ؟
گفتم آره ولی به خوشگلی تو نیست
شامو خوردیم منو امید تو اتاق بابا مامان خوابیدیم سیما تو اتاق خودش امید خوابش نمی برد تا خوابش ببره طول کشید
رفتم دیدم سیما رو یه پهلوش حوابیده باسن درشتش بزرگترم شده یواش خوابیدم پیشش شلوارشو ارام ارام دادم پایین باسن جادوییش کامل لخت شد شلوارمو دادم پایین کیرمو یواش گذاشتم در کصش که خیس و پر آب بود ارام ارام جلو عقب کردم تا با تکانی تا تو کصش ابمو ریختم و بغلش کردم نمیدونم چقدر طول کشید که خوابم برد بعدش بیدار شدم دیدم سیما تکانی نخورده کیرم سفت شده بود باز دلم خواست کیذمو باز ارام ارام کردم تو کصش از قبلشم لیز تر بود طوری که کیرم از نصفشم بیشتر رفت توش داشتم بد جوری لذت می بردم که صدای ماشین شنیدم سریع دویدم به اتاقی که بودم بعد چند دقیقه متوجه شدم بابامو مامانم بودند که پچ پچ کنان مامان تو حال برای بابا جا پهن می کنه خودشم اخر سر گفت برم پیش سبما بخوابم تنهاس
صد بار مردم و زنده شدم تا صبح شد مونده بودم صبح چه شیونی مامان بکنه چون شلوار سبما را فرصت نکردم بدم بالا وحشت می کردم که مامان میره ببینه چه می گه چون سیما خوابش خیلی سنگین بود مشهورم بود که خونه را سرش خراب کنی بیدار نمیشه طوری که من گاییدم متوجه نشده بود بر گشتم دیدم امید پیشم نیست !!
نگو امید بیدار میشه میبینه من نیستم می ترسه هر چه می گرده منو پیدا نمی کنه میره اتاق سیما پیش اون بخوابه خیلی ترسیده بوده میره پیش سیما میخوابه!
تا بیدار شدم فهمیدم چون رفتم در اتاق سبما را باز کردم دیدم یکطرفش امید خوابیده یکطرفشم مامان !!!
نگو تا من پاشدم برم اتاق امید دنبال من می گشته به توالت و حمام سر می زنه میبینه نیستم میره اتاق سیما میبینه تنها خوابیده میره زیر لحافش درست پشتش یواشکی می خوابه
مامان هم میبینه امید سبما را بغل کرده متوجه نمیشه چی شده ولی نزدیکای صبح می بینه روی امید بازه لحافو می کشیده میلینه شلوار سیما تا زیر باسنش پایینه سبما را بیدار می کنه که امید شلوارتو داده پایین این بچه چطور این کارو کرده سیما می بینه کصش پر آب کیره تعجب می کنه که امید 15 ساله یه وجب بچه چطور اینهمه آب ریخته تو کصش قضیه را مسکوت می ذارن مامان میگه به روی بچه نیار حتما نفهمید شلوارتو داده پایین با اون دول کوچولوشم خوب قطعا چیزی نکرده که بیدار بشی نگی به کسی ابروت می ره نوه بیچاره ام هم شرمنده میشه عقلش نکشیده ..
سیما این دیالوگ را عصر همون روز وقتی گیر اورد و گفت
پرسید چون تو هم این سن و سال ازت گذشته. چطوری یک پسر 14. 15 ساله اونم به این ریزی بتونه این کارو بکنه ؟! گفتم حالا شاید دستش اتفاقی به شلوارت خورده اومده پایین تو هم که همیشه ساپورت نرم و با کش الکی تنته
گفت اندازه بگم چند برابر آبی که داداشت می ریزه اب ریخته بود !! مگه میشه ؟ گفتم شاید من ریختم خخخخ گفت اخه امید منو بغل کرده چطور تو ریختی ؟!
دیدم راضی بوده من بکنمش که خندیدم گفتم مواظب باش امید ابستنت نکنه خخخخ
دعوای الکی مون شرو شد و به بهانه دعوا کیرمو چیزی نمونده بود بکنم تو کصش گفت مامان الان میاد بذار برای شب !!
داداش رفته بود برای جمع کردن سوابق بیمه اش تو کاشمر که سوابقش نمی اومد مونده بود خونه دوستاش هم زیارت و هم تجارت
گفتم مامان میاد پیشت نمیذاره تنها باشی تا من بیام
گفت مامان قراره بره ملافات خاله ات شبم می مونه بیمارستان به من گفته برم خونه مامانم باباتم که به اناق تو نمیاد سر بزنه تا خوابید بیا پیشم
حالا مامان اومده بود ما با دیدنش حرفامونو عوض کردیم
مامان به سیما گفت پاشو برای من شام بذار من غذای بیمارستان نمی خورم قراره شب پیش عصمت بمونم
گفت پس برای عارف و باباشم بذار خودتم که گفتی میری خونه مامانت
کته گذاشت با شامی کباب که اماده بود بار بندیلو بیتن و ماشین بابا را سوار شدن و رفتن قرار شد مامانو بذاره بیمارستان ماشینو ببره صبح بره مامانو بیاره
خونه مامان سیما با ما یک کوچه فاصلشونه
تا رفت بابا هم اومد منو بابا شاممون را خوردیم بابام رفت تو اتاقشون تماشای اخبار و سریالهای ترکیه ای ماهواره
منم اتاق خودم طولی نکشید سیما ماشینو میذاره پارکینگ آپارتمان بابا مامانش چیزی هم به اونا نمیگه جیم میزنه میاد خونه خودمون
تا اومد در اتاقمو زد باز بود اومد تو گفت اتاقتو ببند بیا پیشم
گفتم برو میام بذار بابام خوابید میام نکنه شک کنه
گفت پس من دوش میگیرم بیا گفتم صدای اب ممکنه لومون بده گفت وانو قبلا پر کردم میخوام عشقمو سوپرایز کنم گفتم برو منم اینور حمام میکنم تا تمیز باشیم
تا از زیر دوش در اومدم دیگه لباس نپوشیدم ورداشتم با حوله رفتم دیدم سیما با شورت و سوتین منتظرمه
درو قفل کردمو مشغول شدیم تا صبح از کص و کون گاییدمش
گفت دیشب اومدی منو گاییدی بیدار بودم خودمو زدم خواب ولی رفتی بخدا خواب بودم نفهمیدم مامان و امید اومده بودند هم نفهمیدم ولی میدونستم بیچاره امید روحشم خبر نداشت ولی چه شانسی اوردیم
11 شب کارمون سکس بود زمین و زمان دست تو دست هم داده بودند تا منو سیما به هم برسیم از اون شب تا حالا سکس داریم سیما از من آبستن شد یه دختر داریم مثل فرشته ها دو سال هم محمود تصادف کرد دو نفرو با ماشینش کشت 27 ماه زندان کشید یک شبم خونه مامانش نموند ولی مامان میدونست سیما را من می کنم هر چه اوایل سربسته گفت گوش نگرفتم تا یک شب پیش خودش که سه تایی در تراس خونه خوابیده بودیم #سیما را می گاییدم دستشو اورد کیرمو گرفت اول فکر کردم سیماست ولی فهمیدم مامانه صبح گفت سیما را می کنی لااقل ببر تو اتاقش بکن پیش من نکن دوم اینکه آبستنش کردی رعایت کن تا ببینیم چکار باید کرد الان 6 ماهشه زیرذزبانشو کشیدم بچه از توست چون محمود اون تاریخ نبوده دنبال مدارک بیمه بوده یک ماه و نیم خونه نبوده هر چند خنگه ولی من که #خنگ نیستم
گفتم طلاقشو بگیر زن من بشه
گفت #آبرو ریری میشه بذار #بچه دنیا بیاد تا #ببینم چی میشه که افتاد #زندان
از زندانم در اومد شده #راننده #اتوبوس هفته ای یک روزم خونه نیست
منم که دیگه خودتون میدونین
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید