این داستان تقدیم به شما

از زمانی که یادم میاد دنبال این بودم تا خونمون خالی میشد و توی تنهایی خودم قرار میگرفتم و بعد فکرای زیادی که از سرم میگذشت سر کمد لباسای مادرم و خواهرام میرفتم و اونایی که خوشم میومد تنم میکردم و خودمو توی آینه نگاه میکردم و توی خیالم به آرامش میریسدم چقدر لحظه های خوبی بود که در عمق تنهاییام با لباسای دخترونه توی خونه میگشتم … آره من از بچگی از جنسیت خودم ناراضی بودم و همیشه با خدا درگیر میشدم فکر میکردم خدا شوخیش گرفته که منو توی قالب پسر انداخته و الان بهم میخنده … خیلی سخت بود و نمیتونستم تحمل کنم و همیشه توی مدرسه از تمام همکلاسیام دور بودم و گوشه گیر رفیق نداشتم یا بهتر بگم کلی دشمن داشتم که کارشون مسخره کردن من بود چه گناهی مرتکب شده بودم که باید یک زندگی پر از درد و ناراحتی روحی رو تحمل میکردم …
روزها سپری میشد و من بزرگتر میشدم همه اونایی که منو میشناختن دیگه از درون من با خبر شده بودن که روحی زنانه دارم خیلی سخت میگذشت حتا پدر و مادرمم از وجود من ابراز تاسف میکردن ولی سه تا خواهر ناز و عزیز داشتم که منو درک میکردن خواهر بزرگم پزشکی قبول شد و دانشگاه شهید بهشتی قبول شد که بزرگترین حامی من توی خونواده بود بعد چند سال یه روز که برگشته بود خونه از من خواستش که با هم دوتایی بیرون بریم توی یه پارک با من کلی حرف زد که میخواد منو تهران ببره و پیش چندتا روانپزشک که باهاشون آشنا بود تحت درمان قرار بده ولی اولاش من مخالفت کردم که دیوونه نیستم ولی اون منو توجیح کرد که اگه ثابت کنم تمام روح و روانم تحت حاکمیت زنونگی قرار داره حتا میتونم با یه سری درمانها و عمل جراحی از این قالب در بیام و به قالب اصلیم یعنی همون زنانه بودنم برگردم و خلاصه چندی گذشت و ما رقتیم تهران و یکی از مراکز بهزیستی تحت مراقبت روانپزشکی قرار گرفتیم …
 
خیلی سفت و سخت میگرفتن و کلی تست و آزمونهای روانپزشکی که تونستم از اونا با موفقیت بگذرم و مراحل بعدی یعنی مراحل قضایی و دادگاه و گرفتن مجوز و… که اونا هم سختیای خودشو داشت ولی حدود یک سال توی این پروسه با کلی زحمت تونستم مجوز درمان رو بگیرم اولش هورمون درمانی که هزینه های زیادی داشت و از یک طرف بهزیستی کمک ناچیزی میکرد و خواهرم با هزار زحمت که هم درس میخوند و شبا توی کلنیک کار میکرد خیلی بهم کمک میکرد انگاری اون منو به دنیا آورده بود و تمام مسئولیت زندگیم به گردن اون بود پدر و مادرم حاضر نبودن حتا اسممو به زبون بیارن و…
 
بعد دو سال هورمون درمانی منو معرفی کردن برای عمل تغییر جنسیت که دکتر میروکیلی منو عمل کرد شانس برای اولین بار خودشو بهم معرفی کرد شانس واژه غریبی بود در زندگیم ولی توی اون چندتا عملی که داشتم واقعا خوش شانس بودم و زندگیم کلا عوض شد حالا دیگه دوباره متولد شدم زیر شکمم عمل شده بود و خبری از کیر نبود و یه کوس داشتم و سینه های برجسته که منو از سر به پایین دختر کرده بودن بعد از بهبودی از عمل نوبت جراحی صورت میشد که هزینه های زیادی داشتن و بهزیستی هیچ کمکی در قبال اونا نمیکردن نمیدونم معجزه شد یا دیگه شانس یه رفیق شیش شده بود با من ،یکی از استادای خواهرم فوق تخصص زیبایی بود و خواهرم که کلی باهاش درد دل کرده بود و اونم تمام عمل های منو رایگان قبول کرده بود و خلاصه عمل کردم و اونم سپری شد دیگه راحت میتونستم راحت مانتو روسری و …. بپوشم توی خیابون آزاد راه برم و بگردم خواهرم کلی کمکم میکرد که رفتارای اجتماع زنونه رو یادم بده و حالا یه دختر شدم که حتا دوست پسر هم دارم و که عاشقونه میپرستمش و اونم خیلی درکم میکنه و حتا توی سکس باهاش به قدری لذت میبرم که فکر نکنم هیچ زنی توی دنیا به اندازه من لذت ببره…

 
اولین سکسی که بعد از دو ماه آشنایی با هم داشتیم اومد خونه خواهرم که منم با خواهرم زندگی میکنم و بعد از ورودش کلی استرس تو وجودم شکل گرفته بود یه تاپ صورتی و یه دامن مشکی و یه جوراب سکسی تا زیر زانو پوشیده بودم و شرتم نپوشیدم یعنی اصلا یادم نبود شرت بپوشم و بعد از ورودش بغل هم نشستیم و بعد از کلی تعریف از من لب همو میخوردیم بدنمو لمس میکرد وقتی دامنمو بالا زد اولش خیلی خجالت کشیدم چون حرفی زد که اولش بهم برخورد گفت عجب جنده ای هستی که حتا برای سکس اولت با دوست پسرت آماده ی کوس دادنی ولی بروش نیاوردم و اونم یه کمی دستمالی کوسم کرد و خیلی زود لخت شد و کیرش که حسابی راست شده بود و تف مالی کرد و تا دسته تو کوسم کرد خیلی درد داشتم چون تا حالا این تجربه رو نداشتم ولی بعد از چند مین که تلمبه زد دردش کمتر شد و حالتای مختلف منو میکرد که ازم خواست از کون منو بکنه خیلی اصرار کرد چون عاشقش بودم قبول کردم اولش کونمو حسابی با روغن چرب کرد و با انگشتاش جاشو باز کرد که درد کوچیکی داشتم ولی فکر نمیکردم قراره چه اتفاقی برام بیوفته…

 
کیرش خیلی گنده بود هیچ وقتی یادم نمیره که سر کیرشو رو سوراخ کونم گذاشت و یه خورده باهاش ور رفت بعد یه لحظه با تمام قدرتش کیرشو تو کونم کرد انگار زمین و آسمون رو سرم خراب شدن فقط درد و فقط درد چشمام سیاهی رفتن کارم التماس و جیغ زدن بود میخواستم فرار کنم که بدجوری بهم چسبیده بود و کمرمو با دوتا دستاش مکم فشار میداد و تو کونم کیرشو تلمبه میزد فقط تلمبه میزد صدای ماهواره رو بالا زده بود دوست داشتم یکی به دادم میرسید ولی انگار نه انگار صدامو نمیشنیدن کیرش تو کونم روون شده بود ولی من درد داشتم و با هر تلمبه ای که میزد کلی درد از کونم به طرف مغزم موج میزد انگار نه انگار قرار بود آبش بیاد ولی بلاخره ارضا شد و آبشو توی کونم خالی کرد تنها چیزی که با اون همه درد احساس کردم خالی شدن آب کیرش توی کونم بود که انگار توی کونم نبض میزد دیگه از درد رمغی برام نمونده بود و روی زمین دراز کشیدم و اونم رفت دسشویی خودشو تمیز کرد و به گفتش خودتو تمیز کن من حالی نداشتم اومد کنارم نشست و کلی عذر خواهی کرد واقعیتش خیلی دوست داشتم از خونه پرتش کنم بیرون ولی عاشقش بودم
 
توی اون لحظه ها نمیتونستم درست فکر کنم ولی گذشت و الان دوساله به همیم و شدیدا عاشق همدیگه و قرار گذاشتیم که ازدواج کنیم ولی خونوادش خیلی مخالفن و حتا چندباری از خونه انداختنش بیرون ولی ما تصمیم خودمون رو گرفتیم که ازدواج کنیم …..

 
نوشته: لیلی مال من لیلی‌ مال تو

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *