این داستان تقدیم به شما

سلام.این چیزایی که مینویسم یه جور دلنوشته است…

***
پسرم دوسالش بود و یه کیست پایین شکمش بود که باید عمل میکرد.بردیمش بیمارستان و بستری شد که شب عملش کنن. همسرم پیشش موند و من اومدم خونه…
زنگ زدم به سحر که چند وقتی بود باهاش دوست شده بودم ولی تا الان رابطه مون در حد لب و لب بازی بود و جایی واسه عشق بازی نداشتیم.
 
گفتم امشب تنهام.اونم به آژانس اومد. در ساختمانو باز گذاشته بودم و چراغ های راه پله ام خاموش کرده بودم. اومد تو درو بستم و بغلش کردم. گفت چته؟ بزار بیام تو….
نشوندمش رو مبل و شروع کردم لب گرفتن اونم همراهی میکرد.خیلی حس خوبی بود یه لدت خاص…
محکم بغلش کرده بودم و لبام رو لباش بود و دستم با سینه و باسنش بازی میکرد…
هیکل قشنگی داشت.سینه های کوچیک و خوش فرم که وقتی میخوردمشون خیلی لذت بخش بود.
همینجوری که لب میگرفتیم لباسامو دراوردم و کمک کردم اونم لباسشو دراورد…
حالا لخت تو بعل هم بودیم… بعد از مدت ها که دنبال فرصت بودیم که همدیگه رو تو آغوش بگیریم….
مث وحشی ها از هم لب میگرفتیم با ولع همدیگه رو میخوردیم… دستمو بردم لای پاااش خیس خیس بود…
همینجوری که توبغلم بود اروم کیرمو گذاشتم جلو کسش …
چشاشو بسته بود و داشت لذت میبرد.. با یه فشار هل دادم تو یه جیغ کوچیک کشید… خیلی تنگ و داغ بود… چه لحطه ای بود … تو اوج لذت بودم.پاهاشو قفل کرد دور کمرم و محکم منو به طرف خودش فشار میداد…
با تموم وجود تلنبه میزدم تو کسش و لبم همچنان قفل بود به لبش…. دلم نمیخواست این حس تموم بشه ولی اونقد لذت بخش بود که ابم داشت با فشار میپاشید بیرون. کشیدم بیرون و رو شکمش خالی کردم اونم با دست کیرمو گرفت و کمک کرد آبم کامل خالی بشه..وای چه لذتی داشت وقتی با دستش کیرمو میمالید تا خالی بشه….
ازش تشکر کردم و گفتم خیلی حال داد اونم همینو گفت و گفت از وقتی از شوهر صیغه ایش جدا شده تقریبا دوماهی میشه سکس نداشته و خیلی بهش حال داده. رفت دستشویی خودشو شست و اومد .منم تو این فرصت رخت خواب پهن کردم کف اتاق .اومد بیرون و کنار هم دراز کشیدبم و شروع کردم لب گرفتن. با هم حرف میزدیم و کلی خوشحال بودیم که بالاخره به هم رسیدیم….دگتو همین لب بازی و تعریف کردن و مالیدن بودیم کا دوباره کیرم راست شد.اینبار با ارامش بیشتری حال میکردم. خوابید به پشت.رفتم بین پاهاش.پاهاشو دادم بالا و اوردم رو شونه هام.کیرمو با دستش گرفت میزون کرد رو کسش.فشار دادم داخل…وای چه لذتی چه حالی چه کیفی….
 
تا ته فشار میدادم و اونم همینجوری آروم داد میزد. لباشو محکم میمکیدم و تلنبه میزدم… گردنشو میک میزدم و گوشاشو میخوردم.اونم با دست تو موهام میکشید و ناله میکرد. بعضی وقتا کمرشو میاورد بالا کیرم تا ته میرفت تو و حس میکردم میخوره به انتهای کسش… خیلی قشنگ حال میداد. تو همون حالت چرخیدیم و من رفتم زیر و اون اومد روم… بالا پایین میکرد و با هرربالا پایین رفتنش سینه های کوجیکش تکون میخورد که منو بیشتر حشری میکرد….
چند دقیقه ای بالا پایین کرد که دوباره چرخوندمش و اومد زیر و من رفتم روش… با تمام وجود تلنبه میزدم و لباشو میک میزدم.واقعا خیلی لذت بخش بود… حرکاتم تند تر شد و کشیدم بیرون و دوباره با دستش کیرمو مالید و آبم پاشید رو شکمش. همونجور افتادم روش و آبم مالید به شکم دوتامون.هر دو خیس عرق بودیم… بوی عرق و منی و آب دهن و.. فصای اتاق و پر کرده بود….بی حال تو بغل هم بودیم که از فرط خستگی خوابمون برد.
آلارم گوشیم به صدا دراومد ساعت ۶ صبح بود و باید میرفتم بیمارستان.صداش کردم: سحر ..سحر پاشو باید برم بیمارستان.
بیدار شد.
دوباره لب تو لب شدیم و دوباره کیرم راست شد.بازم شروع کردم لباشو خوردن.اونم به بهترین شکل همراهی میکرد. با دست کیرمو گرفت و کشوندم روی خودش و کیرمو گذاشت جلو کسش که خیس اب بود… فشار دادم داخل و هر دو با هم یه اهی کشیدیم… دلم نمیخواست این لدت تموم بشه…با تمام توان تلنبه میزدم و سحر هم با تمام وجود خودشو در اختیارم گذاشته بود…. چقد شیرین بود این لدت.

 
دوباره تلنبه های تند تند و لب گرفتن های وحشیانه و مکیدن گردن سحر که از دیشب تا الان ادامه داشت…
مثل مار به هم‌میپیچیدیم. برش گردوندم به حالت داگی.از پشت کیرمو کردم تو که دردش اومد.ولی خیلی لذت بخش بود. همینجوری که از پشت تلنبه میزدم با دستام سینه هاشو میمالیدم و گردنشو بوس میکردم…
وقتی داشت ابم میومد برگردوندمش و دوباره رفتم روش و شروع کردم تلنبه زدن. با زهم ابم اومد و خالی کردم رو شکمش….
بعدش پا شدیم لباس پوشیدیم و سحر و رسوندم خونه خودش و رفتم بیمارستان…
 
 
نوشته: فری ۶۵

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *