این داستان تقدیم به شما

درود به گردانندگان سایت شهوتناک مدتی پیش به راهنمایی یکی از دوستانم که استاد دانشگاهه با این سایت آشنا شدم لازم است بگویم که دوستم دکتر ع.ط از چند و چون زندگی من و تصمیمی که 21 سال پیش گرفتم کاملا مطلع بود و ایشان یکی از منکرین من محسوب می شد و شاید بگویم همه دوستان و فامیلم جملگی ناصح و مخالف اقدامم بودند
میرم به اصل موضوع
من در 22 سالگی وقتی از سربازی برگشتم به اقتضای نیاز و سنم عاشق دختری شدم که بعد از چند ماه ختم به ازدواج شد چهار سال با توافق هم بچه دار نشدیم، هردو ادامه تحصیل داده من (کامران)در نهایت کارشناسی ارشدم را در رشته مهندسی برق قدرت گرفتم و شرکتی ثبت شده رتبه دار خریده پیمانکار توانیر شدم خانمم هنگامه لیسانس علوم آزمایشگاهی گرفت در یکی از آزمایشگاههای تهران استخدام شد در سال پنجم زندگی مشترکمون صاحب دختری شدیم به اصرار هنگامه اسمشو گذاشتیم هاله دختری بسیار زیبا و عاقل باهوش و همیشه شاگرد ممتاز مدرسه بود ضمنا در مدارس دولتی بدون کلاسهای تقویتی دیپلم را گرفت وارد دانشگاه در رشته پزشکی شد
 
منو هنگامه در دهه اول زندگی خیلی شاد و هنگامه برنامه های تفریحی و رقص و آواز و نوازندگی اش جزو لاینفک اعمالش بود منم با نواختن سازهای هم ردیف او و آواز و بگو لخند زوجی نمونه در فامیل بودیم و همه به زندگی ما حسرت می خوردند بدنیا اومدن هاله هم رنگ زندگیمونو شادتر کرده بود مشکلاتی نداشتیم. تا حدود 5 سالگی هاله روز بروز هنگامه اخلاقش عوض شد با شوخی و جدی همواره منو محکوم به ارتباط با زنان دیگر مخصوصا زنِ پسر داداشم می کرد که ابدا صحت نداشت حتی با زن داداشم که خانمی زیبا با ادب و خون گرم است منو از برادراش با اطمینان میگم بیشتر دوست داره متهم به رابطه سکس می کرد هر چه زمان می گذشت مخصوصا در اتاق خواب تا سکسمان به جایی می رسید که تو اوج همبستری و شروع گاییدن میشد شروع می کرد که. میترا چی گفت و شراره چرا اونجوری نگاه کرد و …
زهرمارم میشد خودشم لذتی نمی برد هر دو خسته می شدیم مخصوصا از زمانی که چادر نمازی به گفته خودش یکی از مراجعه کنندگان هدیه کرده بود و مذهبی شده بود شدید تر شد
پیش مشاور رفتیم بدتر شد پیش عقلا و معتمدین رفتیم بدتر شد به محل کارش رفتم سالم بود و همکاران شاد و سرحال همه خوش برخورد و مأدب بودند، تحقیقات زیادی کردم دریافتم با خانم معلمی دوست شده بود که مال مدارس قرآنی بود زن منحرفی نبود ولی خیلی مخش تعطیل و مذهبی بود هنگامه را الینه کرده بود همونی بود که نماز و خرافات را در واقع هدیه کرده بود با خانمه صحبت کردم چیزی نمونده بود منو لو بده بده که کافرم!! بله حالا خونه شاد ما شده بود یکپا معبد و مسجد!! تا وقت گیر می آورد قران و دعاهای مذهبی مثل توسل و ندبه و جوشن کبیر و صغیر و آیه و الفاظ مخ پوچ کن عربی میخواند هنگامه ای که در سالهای دهه اول ازدواج رقص و باشگاه و تفریح و خنده و طنازیش دقیقه ای فرصت به گوشه گیری و نفرین و ناله و متوسل شدن به خرافات را نمی داد حالا همه شادی آفرین ها شده بود گناه! عوضش عزلت گیری ها و چرندیات خرافی ثواب و انسانی!!

 
تا جاییکه دیگر هر چه هنگامه می گفت من انگار نمیشنوم و دعواهای لفظی و نفرین و ناله و حرفهای یاس آورش روزبروز زیادتر می شد دخترم متاسفانه می شنید و اعصابم داغون و اوقاتم تلخ می شد زندگی خوبی داشتیم خونه لاکچری، ماشین هر کدام جداگانه،حقوق هنگامه عالی منم کارم روتین و حساب شده ضمن اینکه هنگامه دیناری از حقوقش را برای زندگی مشترک خرج نمی کرد فقط به هاله در خرید لباس و امثالهم کمک میکرد
هاله با مامانش بارها دعوا می کرد که چرا بابامو متهم به عملی می کنی که امکان پذیر نیست چرا تشویقش می کنی تاثیری در اخلاق هنگامه نداشت. همه زنان فامیل حسرت یک دهم داشتن اخلاق و تیپ و ثروت و انسانیت منو در شوهرانشون داشتن ولی هنگامه تا منو میدید انگار گرگ دیده و یا دشمنشم!!
زندگی داخل خونه تلخ شده بود بدجوری
مدتها بود باور کنید منم دیگر داشتم بد اخلاق و بد عنق می شدم بخودمم دیگر خیلی نمیرسیدم وزنم شده بود 90 کیلو هر چند هنگامه هم چاقتر از من شده بود شکم اورده بود 100 کیلو شده بود البته هنوز زیبایی خودشو داشت چون قد بلند بود خیلی معلوم نمی کرد چاقیش بیشتر در ناحیه باسن و رونها و درشت شدن سینه تا 90 بود هنوز سکمش اویزون نبود ولی اون بدن 58 کیلو تا 60 باربی شاد رقصان کجا؟ این 100 کیلوی افسرده کجا؟! منم سنم رسیده به 48 نگاه به آئینه می کردم موهام جوگندمی روز بروز چاق و بی انگیزه میشدم …
ببخشید زیاد رفتم تو جزئیات
 
 
هاله سال اول دانشگاهش بود روزی با همکلاس و خواهر همکلاسش که سال چهارم دانشگاهش بود اومدن خونه ما منو معرفی کرد تو اتاق کارم مشغول رسیدگی به دفاتر بودم دیدم دوتا دختر زیبا چقدرم شبیه هم و چقدر سکسی و راحت پارمیدا با هاله همسن بود پردیس 25 سالش بود رشته روانشناسی میخوند
خیلی گرم برخورد کردند بقدری احساس راحتی کردم انگار دخترای خودم بودند هنگامه هم بود اونم خیلی خوب برخورد کرد
شب شد و خوابیدیم هنگامه گفت پردیس را دیدی با چه دقتی بتو زوم شده بود
گفتم هنگامه اونا مثل دخترمون بودند حالا پردیس را میخوای وصله بزنی بمن
گفت من زنم چشمای اون دختر تو را داشت می خورد
خلاصه تغذیه اون شب و چند شب دیگرمون شد پردیس اونقدر پردیس پردیس کرد تا هاله هم فهمید که جریان چیه
منو هاله عادت کرده بودیم بی خیال شدیم تا اومدن پردیس و پارمیدا به خونه ما تکرار شد پردیس پی برده بود که بین من و هنگامه عشقی نمانده به لحاظ رشته اش منو روانکاوی کرد خیلی سوالها پرسید رسید به سکس پرسید چند وقت به چند وقت سکس دارین
گفتم بیش از یکساله رابطه ای بینمون نبوده
 
تعجب کرد پرسید با کسی دیگری سکس داری ؟ گفتم من تو عمرم فقط با هنگامه سکس داشته ام و بس

دفعات بعددفقط از روابط می پرسید منم خجالت می کشیدم بعضی از پرسشهاشو جواب بدم
تا یک روز پرسید مهندس اگه من زنت بشم باز علاقه به سکس نداری ؟
پاسخ ندادم
تاکید کرد من دکترم پاسخ بده ناراحت نمی شم
گفتم اخه چیزی که محاله چرا می پرسی
گفت فرض کن که محال نیست بگو
گفتم من مشکل نعوذ و یا سکس ندارم
پرسید مطمئنی ؟
گفتم خودمو گول که نمی تونم بزنم
 
پاشد اومد شروع کرد لب گرفتن و منو بغل کردن و لخت کردنم تو اتاق کارم حالا هاله هم با پارمیدا تو اتاق خوابش دارن درس مرور می کنند البته اتاق کارم حالت مستقل دارد مانند یک سؤیت است
کرواتمو باز کرد تکمه های پیرنمو باز کرد کمرمندمو خواست باز کنه نگذاشتم گفتم شرمنده من دروغ گفتم مدتهاست نمیتونم تحریک بشم
لبی گرفت دستشو از کیر سفت شده گنده ام گرفت گفت پس این چیه
گفتم پردیس تو دختر منی
لبمو با بوسه ای بست گفت نه هاله دخترته من عاشقتم دیگه نفهمیدم چی شد تا بخودم بیام هر دو لخت بودیم و من آب بیش از یکسالم را ریخته بودم توی کص پردیس !!!
نوازشهای بعد از سکس را طبق عادتم می کردم خیلی زود ارضا شدم در کمتر از 5 دقیقه جالب اینکه پردیس هم ارضا شده بود
پردیس بکارت نداشت دوست پسری که داشته در 20 سالگی پرده اش را زده بود
سکس بعدیم ساعتی بعد از آن شروع شد و اینبار با برنامه و آهسته و حساب شده گاییدم مسئله دیگر این بود که خبری از هاله و پارمیدا نبود هنگامه هم شیفت دوم بود و ساعت 22 تعطیل می شد
گفتم پردیس آبستن نشی گفت نه روزهای اخرمه فردا یا پس فردا پریودم شروع میشه نترس حواسم هست
گفتم اخه تو بیش از 20 سال از من کوچکتری چطور حاضر شدی با من سکس کنی
گفت تا تو را دیدم گمشده ام را پیدا کردم

 
گفتم یعنی سکش های بعدی هم خواهیم داشت
گفت شرط داره
گفتم بگو ببینم اگه امکانش باشه حتمن انجام میدم
گفت باید برگردی به زندگیت
باید ورزش کنی
باید این پیه و دمبه را آب کنی باید دوباره جوان بشی …
رژیم غذایی میدم باید رعایت کنی
گفتم باشه هر چه تو بگی

 
و من 48 ساله در عرض کمتر از 5 ماه به استیل قبلیم 73 کیلو با بدنی ورزیده و عضلانی رسیدم چهره ام جوان شد همه تصدیق می کردند که 30 بیشتر نمی زنه موهای جوگندمی اگر نبود قطعا پایینتر هم حدس می زدند
دخترم هاله با پردیس هماهنگ بوده از سکس اولم باخبر بوده پردیس همه چیز را قبلا با هاله هماهنگ کرده بوده از مادرش قطع امید کرده او را به زندگی خرافی رها کرده طوری برنامه ریزی می کرد سالها مادرش پی به رابطه ام با پردیس نبرد تا متولد شدن کیانوش آنهم در هشت ماهگی مطلع میشود من با پردیس ازدواج سفید کرده ام و صاحب پسری هم هستیم ابتدا شیون و بلوا می کند تا هاله جوابشو می دهد که من مجبور کردم پدرم دوباره زندگی کند قرار نیست من یا تو چون طور دیگری فکر و زندگی می کنیم و پناه به رهبانیت و خرافات برده خود را تارک دنیا کرده ایم پدر و یا مثلا شوهر آینده ام تا پایان عمر بپای ما بسوزد
هنگامه با دوست معلم که رئیس دبستان قرانی هست موضوع را به میان میذارد گویا او می گوید بهتر
زندگی با کافر جز گناه توشه ای ندارد و راضی به آرامشش میکند
 
همه این مسائل بکنار الان که مینویسم 51 ساله ام ولی تن و استیل بدن و روحیه ام 20 یاله طوری که #پردیس 28 ساله با آن آتش سوزانش گاهی پیشم کم می آورد
تعجبم به این است هنگامه ی شاد و پر از نشاط با سواد و اهل مطالعه و آنهم علوم طبیعی که با واقعیتها سرو کار دارد چگونه الینه آن زن شد؟ و زندگی را با پوچ و نقد را با نسیه موهومات عوض کرد ؟!
و دریافتم سکس انسان را می سازد و نیروی محرکه پیش رونده است انسان بدون سکس نا امید و سرگردان است …

ببخشید به دازا کشید خیلی مختصرش کردم نشد از این کوتاه ترش کنم گفتم شاید نمود زندگی من راهنمای زندگیتان باشد که:
1. با چشم باز ازدواج کنید
2. قبل از ازدواج سکس را تجربه و تکرار کنید
3. عقده های سکس را هرگز مگذارید در دل بماند حداقل به طزف مقابل بگویید که من به توصیه ی پردیس به کسانی که شدیدا دوست داشتم با هم سکس کنیم و چه غصه ها خورده ام گفتم دو تن بودند همان هایی که هنگامه می گفت !! هر دو اعتراف کردند که حسی مثل من متقابلا داشته اند…
4. در لحظه زندگی کنید عمر به دمی بند است
5. به دخترتان سخت نگیرید بگذارید با چشم باز با پسری که باب میلشه رابطه داشته و سکس را تجربه کنه
6. به پرده بکارت ارزشی قائل نشوید که تابویی بیش نیست
7. #کودک #درون خود را دریابید و و او را شاد نگهدارید چون اگر بمیرد در واقع شما مرده اید
 
 
#بدرود #کامران

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *