این داستان تقدیم به شما

من بهنام ۳۰ سالمه اهل شیراز هستم و مجرد چهره ام معمولی و هیکلم هم تقریبا نه چاق و نه لاغر وکیر تقریبا ۱۷ سانتی دارم .داستان مال سال ۹۴ هست…
راستش دو سال اتن پایتخت یونان بودم و برگشتم ایران یعنی خودم رو دیپورت کردم سال ۹۴ .افسرده شده بودم و تنها .تو گوشی برنامه بیتالک نصب کرده بودم و با اون خودمو سرگرم میکردم البته سر کار هم میرفتم تو شرکت.تا اینکه یه روزی یه درخواست دوستی فرستادم به یه دختر ک فاصلش با من زده بود ۵۰۰ متر دوستانی که بیتالک داشتن متوجه میشن که چی میگم.خلاصه قبول کرد درخواستم رو و با هم اشنا شدیم اسمش سمانه بود و متاهل بود میگفت که پنج ماهه ازدواج کرده و اسم شوهرش اصغر بود.یه چند روزی داخل بیتالک پیام میدادیم و هر کاری میکردم شماره نمیداد بهم میگفت که میترسم و از این حرفها ، خلاصه با هر بدبختی بود شماره رو داد و با هم تلفنی صحبت کردیم متولد ۷۱ بود و خونش دقیقا آپارتمان روبرویی ما بود طبقه چهارم که از تراس اپارتمانشون حیاط خونه ما کاملا دیده میشد برای اولین بار اومد و از تراس خونه به حیاط ما نگاه کرد و همو دیدیم تا اینکه راضیش کردم بیاد بیرون همو ببینیم.سمانه دانشجو هم بود و اولین بار که قرار گذاشتیم همو ببینیم از نزدیک قرار شد من ببرم برسونمش دانشگاه.سر کوچه سوارش کردم و واقعا جا خوردم چون هیکل بسیار خوب و قد تقریبا ۱۷۵ داشت واندام گوشتی با سینه حدود ۷۵ و چهره بسیار زیبا. تو راه با هم کلی حرف زدیم و رسیدیم جلو دانشگاه پیاده شد و خداحافظی کردیم و رفت. پنج دقیقه بعد زنگ زد و گفت که کلاسم برگزار نمیشه اگه زیاد دور نشدی بیا دنبالم. منم از خدا خواسته. رفتم دنبالش و گفت بریم یکم بچرخیم فعلا وقت دارم و شوهرم سه چهار ساعت دیگه میاد خونه .رفتیم باغ ارم .
حدود ساعت ۲ ظهر بود و باغ ارم تقریبا خلوت بود. یه گوشه دنج که تو دید هم نباشه گیر آوردیم و نشستیم به صحبت کردن که خودش شروع کرد به آمار دادن و بهم یه لب داد. خلاصه بلند شدیم ک ببرم برسونمش بین راه در حین رانندگی دستم رو گرفت و گذاشت روی رونش و فشار میداد منم که همینو میخواستم و یه باره دستم رو بردم لای پاش و از روی شلوار کسش رو میمالیدم خیلی حشری شده بود سمانه و اینو از چشماش میدیدم یهو دکمه شلوار و زیپش رو باز کرد و دستم رو برد تو شلوارش گذاشت رو کسش.باورم نمیشد به این زودی دستم به کس سمانه رسیده بود. خلاصه کلی انگشتش کردم و مالیدمش ک ارضا شد و دستم خیس خیس شد.رسیدیم سر کوچه پیاده شد که یوقت همسایه ها نبینن از ماشین من پیاده میشه و رفت.رسید خونه و زنگ زد گفت که ببخشید که اینکارو کردم خیلی احتیاج داشتم ارضا بشم بیست روزه که سکس نکردمو از این حرفها.و از مشکلاتش با اصغر گفت که خیلی سرد و بد اخلاقه . و پشیمون شده که باهاش ازدواج کرده .خلاصه قرار شد فرداش که شوهرش میره سر کار زنگ بزنه که برم خونه پیشش و باهاش قلیون بکشم و اصلا حرفی از سکس وسط نبود.خلاصه صبح ساعت ۷ شوهرش رفت و حدود ساعت ۹ بهم زنگ زد و گفت بیا. با ترس و لرز رفتم سمت اپارتمانش اخه اولین باری بود که میرفتم خونه یه زن متاهل.در زدم و در رو باز کرد تازه از حمام اومده بود بیرون و هنوز حوله تنش بود رفتم داخل .در رو که بست بغلم گرفت و شروع به لب خوردن کردیم و یه راست کشیده شدیم به سمت اتاق خواب.رسیدیم به اتاق خواب من یه چیزی دیدم که هنگ کردم .باورم نمیشد روی چوب لباسی اتاق ، لباس پلیس آویزون بود.گفتم اینا مال کیه گفت شوهرم.شوهرش سروان بود.قشنگ کپ کردم گفتم من خیلی میترسم. گفت نگران نباش تازه بهش زنگ زدم سر کارشه محل کارش حدود ۳۰ کیلومتر بیرون از شیراز بود. خلاصه نشتم لبه تخت اونم نشست رو پاهام شروع کرد به لب خوردن.حولش رو از تنش در اوردم هنوز تنش نم داشت و بغلش گرفتم از پشت و سینه هاشو میمالیدم فوق العاده بود سینه هاش.

لباسامو در اوردم و خودش زانو زد جلو پام و شرتم رو پایین کشید و شروع کرد به خوردن کیرم خیلی حرفه ای ساک میزد. بلندش کردم و خوابوندمش رو تخت به کمر ، و شروع به خوردن کوسش کردم داغ و تپل بود کسش .دو سه دقیقه ای خوردم براش ک بهم گفت بهنام بکن.خیلی بهت احتیاج دارم میخوام جرم بدی. پاهاشو دادم بالا و با سر کیرم میمالیدم در کسش که خیس خیس شده بود و فرو کردم اولش اروم ولی تا ته میکردم که ازم خواست تند تند بکنم و منم محکم و تا دسته میکردم تو کسش.بعد خوابیدم و اومد نشست رو کیرم و خیلی حرفه ای بالا و پایین میکرد. ابم داشت میومد ازش خواستم ک بلند بشه و مدل سگی بشه و از پشت گذاشتم در کسش و دو سه دقیقه ای محکم و تا ته میکردم و اونم به اوج لذت رسیده بود.ابم رو ریختم رو کمرش و با دستمال پاکش کردم.و هر دو بی حال ولوو شدیم رو تخت یه نیم ساعت گذشت بلند شد دوباره به شوهرش زنگ زد که مطمئن بشه نمیاد.خلاصه قلیون کشیدیم و کلی حرف زدیم و من اومدم خونه. از اون روز به بعد رابطمون خیلی زیاد شد و هفته ای دو سه بار بیرون همو میدیدیم و هفته ای دو بار حداقل سکس میکردیم سمانه زن بسیار حشری بود .تا سه ماه. خیلی به هم وابسته شده بودیم و یه جوری شده بود که وقتی شوهرش تو خونه کنارش بود هم زنگ میزد و پیام میداد .شوهرش بهش شک کرده بود و واقعا میترسیدم زندگیش بهم بخوره. این شد که ازش خواستم کات کنیم خلاصه با کلی گریه و زاری سمانه این رابطه تمام شد .ما هم خونمون چند ماه بعد جابجا شد و دیگه ندیدمش.خیلی دلم براش تنگ شده. امیدوارم هر جا که هست خوشحال و سالم باشه و زندگی خوبی داشته باشه.
ممنون که وقت گذاشتید و خوندید
نوشته: بهنام نام نام نام …

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *