این داستان تقدیم به شما

سلام دوستان.

 
من صادق هستم ۱۸ سالمه قدم ۱۷۲ وزنم ۵۴ کلا لاغرم و مامانم لیلا ۴۰ سالشه قدش حدودا ۱۶۷ وزنش هم حدود ۷۵ کیلو هیکل نرمالی داره کونش یک زده از متوسط بزرگ تره سینه ۷۵ چشم های مشکی رون های گوشتی بابام هم شغلش آزاده
یه دادش کوچیک دارم کلاس پنجمه. مامانم کلا یه آدم خاص و اخلاقش خشک و خیلی
رفتار قانونی داره به موقع میخنده به موقع هم عصبانی میشه. مثلا وای به حال من اگر لباسامو جمع نکنم یا اتاقم بهم ریخته باشه یا حتی سر و وضع ظاهریم نا مرتب باشه
 
خیلی گیر میده کلا دنبال بهونه میگرده . من اصلا به سکس با مامانم فکر نمیکردم یعنی وقتی دوستام در مورد این قضیه حرف میزدن حالم بد میشد میگفتم اصلا تو عقل نمیگنجه یعنی من برم کس مامان لیلا با این اخلاقش رو بکنم غیر ممکنه . دیگه تو اینترنت داستان خوندم و صحبت بچه ها بالاخره روم تاثیر گذاشت اولا فقط با شورت سوتینش حال میکردم و میمالیدم به کیرمو لیسشون میزنم همین جور پیش میرفتم که کم کم سینه هاشو تو سوتین های مختلف تصور میکردم . لباس پوشیدنش تو خونه عادی بود مثلا ساپورت یا دامن کوتاه شلوار راحتی و بلوز آستین کوتاه یا بلند بعضی مواقع هم لباسی که خط سینش دیده میشد.
دیگه کم کم شروع کرده بودم به دید زدنش یعنی دلم میخواست باهاش حال کنم همش نزدیکش بودم که اندامشو ببینم مثلا وقتی داشت جارو برقی میکشید یا از جلو نگاه میکرم که سینه هاشو ببینم یا از پشت به کونش نگاه میکردم که اگر دامن یا ساپورت پاش بود بتونم خط شرتش یا کونشو که وقتی دولا میشه و ساپورت نازک میشه بتونم ببینم . زمانی که دامن کوتاه پاش میکرد همش نزدیکش بودم که وقتی میخواد بشینه لاپاشو ببینم یا شرتشو ببینم…
 
کار هر روزم شده بود دید زدنش یا وقتی خونه تنهام جرق زدن با لباس های زیرش. یه بار رفته بودیم شهرستان خونه خالم که شب خانواده ما تو یک اتاق خوابیدن
اول بابام خوابیده بود بعد مامانم بعد داداشم آخر هم خودم اول که رفتیم تو رختخواب خوابیدیم که ساعت حدود ۲.۳۰ نصفه شب بود بلند شدم رفتم دستشویی اومدم بخوابم که یک لحظه چشمم خورد به قوس سینه مامانم اول دراز کشیدم بهش نگاه کردم کیرمو به پتو فشار میدادم شهوتی شده بودم دیگه زد به سرم که بهش دست بزنم داداشمو آروم آروم کشیدم تو جای خودم بعد خودم رفتم جای اون خوابیدم دیگه حالا کنار مامانم بودم که کاملا صاف خوابیده بود ضربان قلبم رو هزار بود نمیتونستم نفس بکشم از ترس دستمو خیلی آروم گذاشتم رو سینش ولی چیزی از نرمی سینش احساس نمیکردم چون سوتین اسفنجی به سینه هاش بسته بود خلاصه ضدّ  حال بدی خوردم.

 
یکم دستمو بردم بالاتر تا اون قسمتی که سوتین قرار نداره رو بتونم لمس کنم وقتی دستم خورد به سینش انگار دنیارو بهم دادن یکم فشار دادم مثل خر کیف میکردم چند دقیقه دستم روش بود دستمو برداشتم گذاشتم رو کسش وقتی دستم رفت روش یک لحظه سست شدم از اون کس های گوشتی بود شلوارش نازک بود چاک کسشو حس میکردم ولی جرئت نداشتم فشار بدم فقط کف دستم کامل روش بود اون دیگه دستمو برداشتم دلم میخواست لب بگیرم ازش ولی خایه نداشتم صورتمو بردم نزدیک صورتش …نفسمو حبس کردم که نفسم نخوره تو صورتش بیدار بشه و آروم بوسش کردم بلند شدم رفتم دستشویی سریع جرق زدم و اومدم خوابیدم البته داداشمو گذاشتم تو جای خودش و خودم هم سر جای خودم خوابیدم.
حالا گاییدنش از جایی شروع شد که تو همون قضیه دید زدن حالا دیگه ازش عکس میگرفتم باهاش جق میزدم…
 
یه روز که داشتم ازش عکس میگرفتم لو رفتم… ی دفعه برگشت گفت چیکار میکردی منم به مِن مِن کردن افتادم گفتم هیچی گفت داشتی عکس میگرفتی آره بهش گفتم نه بابا عکس چیه گفت برو تو گالری حالا از اون اسرار از من انکار
دیگه کاری نمیتونستم بکنم چون فهمیده بود آخرش عکسو دید تو گوشی بعد گوشی رو بهم داد هیچی بهم نگفت ولی با نگاهی که بهم کرد همه چیزو تو چشاش خوندم این قضیه تموم شد.
حدود یک ماه بعد فهمید به لباس زیراش دست میزنم و از لکه های روش حالیش شد که روش جق میزنم با گوشه کنایه بهم فهموند که خبر داره رو لباس زیراش خودارضایی میکنم . مثلا زیر لب میگفت چرا این شرت کثیف شده چرا این سوتین انقدر زرد شده . خلاصه همه جوره کیر شده بودم جلوش . آخرین باری که داشتم دید میزدمش انقدر غرق سینه هاش شده بودم که نفهمیدم داره بهم نگاه میکنه یک لحظه به خودم اومدم دیدم زل ده بهم دیگه کامل فهمیده بود همش به اندامش نگاه میکنم فردای اون روز از قصد یک لباس باز پوشیده بود
لباس های قبلیش جلوش به حدی باز بود که فقط سینش دیده میشد ولی اون روز با برنامه قبلی لباسی تنش کرده بود که نصف سینش کاملا دیده میشد منم دیگه هیچی حالیم نبود فقط نگاه میکردم
آخرش بلند شد اومد جلوم گفت صادق بلند شو بایست .گفتم واسه چی… با داد گفت میگم بایست من از ترس مثل میخ ایستادم یه دونه خوابوند تو گوشم که برق از چشمام پرید با داد گفت معلوم هست چه غلطی داری میکنی هر روز به من نگاه میکنی همش دنبال فرصتی که بدنمو ببینی همش ازم عکس میگیری همش روی لباس زیرام خودتو خالی میکنی مگه ما چه نون حرومی به تو دادیم که به مادرت نظر داری انقدر عصبانی بود که اگر حرف میزدم جرم میداد یک دفعه غاطی کرد اومد جلوم دستشو گرفت زیر چونم سرمو بالا گرفت گفت بگو چی میخوای همه اینارو با جیغ میگفت جوری هنجرش داشت پاره میشد چهار یا پنج بار گفت چیمو میخوای هان دِ حرف بزن دیگه لعنتی چی میخوای…

 
که من هیچی نگفتم یک دفعه تاپشو در آورد کرستشو کند با عصبانیت تمام گفت بیا بیا بخور انقدر به خودت زحمت نده که به بدبختی بهشون نگاه کنی چند بار با دادا گفت بخور دیگه من فقط سر به زیر نگاه میکردم یک دفعه سرمو گرفت گذاشت لا سینش محکم فشار میداد که آخرش گریه افتاد در همون حال که من سرم رو سینش بود اونم سرشو گذاشت رو سرم و گریه میکرد منم سرمو کشیدم و بغلش کردم گفتم مامان گریه نکن ببخشید اونم هیچی نگفت بهش گفتم مامان میزاری هم خودم هم خودتو راحت کنم گفتم میزاری ازت استفاده کنم اونم فقط سکوت میکرد. دیگه منم کارمو شروع کردم بلندش کردم بردمش تو اتاق خوابوندمش رو تخت سریع نرفتم بکنمش رفتم کنارش دراز کشیدم تا یک ساعت داشتم بوسش میکردم و باهاش حرف میزدم هی لباشو میخوردم …

 
بهش گفتم مامان اگر راضی نیستی همین الان تمومش میکنم دوبار ازش پرسیدم جواب نداد من که دیگه میدونستم خودش هم دلش میخواد بلند شدم رفتم از تو پذیرایی تاپش با سوتینشو آوردم همون سوتینی که دوست داشتم بود
رفتم رو تخت یه بوس رو سینش کردم و شروع کردم به بستن کرستش فهمید که دیگه من نمیخوام باهاش حال کنم برگردوندمش تا سوتینشو از پشت ببندم
این کارو کردم تاپشو برداشتم که تنش کنم آروم گفت صادق باز کن گفتم چی میگی گفت میگم باز کن از قصد گفتم چی میگی چیو باز کنم یکم صداشو بلند کرد گفت بهت میگم سوتینمو باز کن
گفتم واسه چی گفت توله سگ اذیتم نکن حالم خوب نیست سوتینو باز کن و با کارت ادامه بده منم با خوشحالی کرستو باز کردم دوباره پستوناش افتاد بیرون بهش گفتم ممنون مامان جون خندید و گفت کثافط آخر کار خودتو کردی !
گفتم مگه چیکار کردم گفت هیچی فقط منو جنده ی خودت کردی از امروز می‌دونم که روزی چند بار میآی منو میکنی‌ و شبا هم که دیگه از دستت نمی‌تونم در برم بهش گفتم تو پادشاهی مامان جون گفت مزه نریز تخم سگ (به شوخی) . من دیگه کامل لختش کردم بر خلاف ظاهرش که بد اخلاقه تو سکس مثل فرشته بود . خودم هم لخت شدم کیرمو دادم دهنشم یکم ساک زد که خوب حرفه ای نبود کیرمو گذاشتم جلوی کسش ولی نزدم داخل دیگه حشری شده بود منم سر کیرمو میمالوندم روی کسش هی داد میزد بکن توش منم نمیکردم هی داد میزد دیگه داشت از حشر بالا بی هوش میشد
دیگه دید من نمیکنم گفت پدر سگ بکن دیگه دستشو انداخت دور کمرم منو کشید به سمت خودش یک کس داغ و تنگ که تو خواب هم نمیدیدم یکم تلنبه زدم خودش هم با دستش روی کسشو میمالید …
 
دیگه داشت ارضاع میشد حالش دست خودش نبود گوشام کر شده بود کیرمو کشیدم بیرون باورتون نمیشه نزدیک نیم لیتر آب داشت دیگه بیحال شده بود منم دوباره شروع کردم به کردن اول کسشو گاییدم اونم بیحال افتاده بود کیرمو کشیدم بیرون یک دفعه کردم تو کونش که تا حالا به بابام هم نداده بود صفر کیلومتر بود وقتی زدم تو یک دفعه قرمز شد به حال اومد چنان جیغی زد که خونه لرزید منم عقب جلو میکردم که وقته میکشیدم به سمت بیرون دردش دو برابر میشد. ((افرادی که کون دادن میفهمن چی میگم خودم هم وقتی به دوستم سوراخ میدادم وقتی کیرشو میکشید بیرون جر میخوردم)) واسه همین سعی میکرد منو ثابت نگه داره واقعا هم درد داره کونی که بار اول یک دفعه بدون مقدمه یک کیر کلفت بره توش چی میشه. دیگه داشت گریه میکرد دلم سوخت واسش کیرمو دوباره کردم تو کسش دیگه نزدیک بار آبم بیاد مامانم انقدر شهوتی شده بود که میگفت آبتو بریز تو کسم ولی من اون لحظه عقلم کار میکرد دیگه تند تند تلمبه میزدم فهمید آبم داره میاد هی میگفت بریز توش …

 
یک دفعه دستشو انداخت دور کمرم که آبم بره توکسش ولی سریع کشیدم بیرون که اگر میخواست یک ثانیه دیگه توش باشه از گرمای کسش آبم میرفت تو کسش ولی من کشیدم بیرون رفتم کیرمو گذاشتم رو سینش که یک فشار دادم آبم ریخت رو سینه هاش و صورتش.
اون روز بابام که طبق معمول سر کار بود و داداشم هم از طرف مدرسه رفته بودن اردو و منو مامانم هم از ظهر تا ساعت ۸ و ۹ شب تنها بودیم و یک سکس حسابی هم کردیم. تازه اون مامان بد اخلاقی که من داشتم . باهم رفتیم حمام دیگه زیاده روی هم نکردیم که دوباره تو حمام بکنیم ولی یکم سینه هاشو خوردم و اومدیم بیرون. براش تعریف میکردم که کمرمو چسبیده بودی میگفتی آبتو بریز تو کسم تعجب کرده بود میگفت وای شانس آوردیم که تو اون لحظه میفهمیدی وگرنه الان بد بخت میشدیم !
 
ازش پرسیدم مامان مگه چند وقت سکس نداشتی که انقدر داغ بودی گفت نزدیک ۷ یا ۸ ماه بابات باهام کاری نکرده دیگه خودش اعتراف کرد اگر باتو امروز خالی نمیشدم شاید دیگه میرفتم با یکی میخوابیدم . واقعا هم داغ بود خیلی سخته یه زن ۴۰ ساله که تو سن اوج شهوته که دیگه یکی دو سال دیگه شهوتش فرو میکشه ۸ ماه کیر نبینه‌. ..
 
پایان .

 
نوشته: صادق

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *