این داستان تقدیم به شما

من جوانی ۱۹ ساله تازه دیپلم گرفته بودم در روستایی از شهرستان قیدارخدابنده زندگی می کنیم که فاطی قدم به دودمان ما گذاشت فاطی ۱۷ ساله بود داداشم ۲۶ ساله ازدواجشان سر گرفت از همون اولین باری که فاطی را دیدم عاشقش شدم به دانشگاه رفتم و دانشجوی کشاورزی رشته باغبانی تحصیل می کردم هر چه دختر و زن تو دانشگاه و شهر می دیدم هیچکدام به زیبایی فاطی نبودن شب و روز فاطی از ذهنم پاک نمی شد دو سال از ازدواجش رفته بود داداش در کارخونه‌ای در قزوین استخدام شده بود کارپرداز بود و شب و روز نداشت اغلب در تهران دنبال خرید لوازم بود آنجا شرکت مهمانسرا داشت شبا می موند اونجا در ماه سه یا چهار روز بیشتر خونه نمی ماند تازه اونم روزهاش در باغ یکی از سهامداران کارخونه کار می‌کرد.
 
کتابی که مال قدیم بود از نیازهای جنسی زنان را در کتابخانه‌ی دانشگاه بطور تصادفی در دست یکی از دوستام دیدم گرفتم خوندم فهمیدم که زنان در ایام جوانی بیشتر از مردان نیاز به سکس دارند
فکری کردم که فاطی چگونه این همه دوری را تحمل می کنه ما دو برادر و یک خواهریم که خواهرم از ما بزرگتره نوه و نتیجه هم تازگی ها دارد
پدر مادرم پیر هستند بابام مغازه‌ی کوچکی داره و مامانم به امور رتق و فتق خانه می رسه و تعدادی گوسفند و یک راس گاو داریم اونها را تغذیه و رسیدگی می کند فاطی هم کمکش می کنه من با فاطی خیلی شوخی می‌کردم و راحت بودم از چگونگی شکل اندام های زنان خیلی سؤال می کردم و شکل کس زنان آیا با هم از نظر ظاهری فرق میکنه یا نه فاطی هم می گفت آره فرق داره شکل اندام تناسلی زنان تقریبا شکل لب و دهن فرد هر زنه!
 
تهران بودم اتفاقی از فروشگاهی سر درآوردم که تاناکورا بود همش لباس زنانه اکثرا لباس زیر داشت هر چه پول داشتم از نو ترین و سکسی ترین و خوشگل‌ترین هاشو خریدم برای فاطی آخرای خرداد بود مخفیانه لباس ها را دادم بهش تا دید بغلم کرد بی هوا بوسم کرد من بی تجربه بودم بوسش نکردم بعد پشیمان شدم گفتم تا خونه شلوغ نشده برو بپوش ببینم بهت میاد یکی از پوشیده ترین هاشو انتخاب کرد رفت اتاقو بعد دقایقی اومد چادر انداخته بود دوشش اومد جلوم چادرو باز کرد و بست قلبم پرید دهنم !! تا اون روز رونهای فاطی را لخت ندیده بودم کمی از ساقشو دیده بودم که سفید صاف بود سرم گیج رفت
گفت بمن میاد ؟گفتم خوب ندیدم چادرو بنداز از پشتم ببینم که لوس شدو هر چه کردم فقط یه لحظه چادرو ورداشت چرخی زد باور کنید ضربان قلبم رفت رو ۲۰۰ تا تشکر کردو خونه شلوغ شد و دیگه وقت گیر نیومد تا بگم بقیه را هم تن بزنه اما فرداش گفت دونه دونه پیش داداشت همه را شب پوشیدم انگار تنمو دهها با متر کردی اما داداشت تا صبح نذاشت بخوابم ! پرسیدم چکارت کرد؟ گفت از اون کارا! دست زدم به باسنش گفتم اینو چکار کرد گفت همش تو بغلش می لرزید دستمو کشیدم وسط پاش گفتم این کوچولو را چی؟ گفت همش گریشو در می آورد دستم رو کسش بود و می مالیدم حواسمون نبود که مامان یهویی دید دستم لای پای عروسشه با هردومان دعوا کردو گفتم فاطی شکمش درد می کرد دلدرد داشت می‌مالیدم که حسابی دعوامون کرد نبینم دیگه اینکارا رو بکنید گناهه! (نسل اسکول خرافه و حماقت هستن دیگه. گناهه! خخخخخ )

 
تابستان شد خونه بودم اتاقی داریم در طبقه دوم پنجره ای رو به غروب داره مناظر زیبای دشت و جنگل و جاده و کوه را مانند تابلوی زیبا در دل دیوار اتاق نقاشی می‌کنه خونه من بودمو فاطی جون فاطی با موهای طلایی و بلند جلو پنجره ایستاده بود چادری به دوش انداخته بیرون را نگاه می کرد منم رفتم از پشت چسبیده به تنش نگاه کردم تا باسن خوش فرم و زیبایش خورد به کیرم بد جوری تحریک شدم کیرم دو سوته سفت شد اما شلوار جینم نذاشت به لای باسنش بخوره دستمو انداختم از دو سمت گردنش سینه هاشو مشت کردم پرسیدم سوتینت چه اندازه است گفت خودت خریدی خیلی هم راحته از کجا اندازمو میدونستی ؟! گفتم تو انگار حک شدی تو تنم همه چیزای خوب را با تویی که تو تنمی اندازه می‌گیرم چیزی نگفت و بیشتر باسنشو مالید جلوم کیر و خایم بد جوری عذاب می کشید دستمو آوردم دکمه شلوارمو باز کردم زیپمو دادم پایین فاطی هی حرف می زد از من می پرسید اون کوه اسمش چیه اون درختا مال کیه و … کیرم آزاد شد شورت تنم نبود شلوارم تا زیر زانوهام افتاد پایین فاطی رام و با رضایت در بقلم بود چادرش شل شد افتاد دیدم تاپ و دامن کوتاه استریچی که من گرفته بودم تنشه حالا اون رونهای سفید و زیباش چسبیده بود به رونهای من تا کیرم خورد به لای باسن در واقع رو چاک کسش خودش دامنشو داد بالا چشاشو بست گفت نکوووون گناهه اما دولا شده بود که کیرم بره تو کسش آخه شورتم نداشت!

منم کیرمو با دستم گذاشتم لب کسش خیس و پر ابش و داغ تا فشار دادم سر کیرم رفت تو کسش گفت آخخخ بیشتر باسنشو داد بغلم تا اونجا که میشد کردم تو کسش دیگه نشد تلمبه بزنم ابم ریخت تو کسش سینه هاش دستم بود و میمالیدم. تختخواب چوبی مال بابام تو اتاق بود بغلش کردم بردم روش گفت میخای چکارم کنی؟ گفتم میخام کستو بخورم ،باز کیرمو بکنم توش گفت مگه مال زنو میخورن ؟ گفتم من مال تو را میخورم حاضرم شاشتم بخورم ناز می کرد که نه اما خوابید دامنشو در آوردم تا اون روز من سه تا کس کرده بودم هیچکدام به زیبایی و تپلی و داغی کس زنداداشم نبود لبمو گذاشتم همه‌ی کسشو خوردم صدای آخخخخ و اوووهش بلند شده بود گفت بیا روم جررم بده دوس دارم اون کیر کلفتت پاره ام کنه من جنده‌ی تو ام تو زن داداشتو داری میگای کونمم باید پاره کنی همه جام مال توعه که کشیدم بالا اینبار طولانی تر گاییدم و ابم اومد فاطی هم قبل من آبش اومد از اون روز دیگه با فاطی خیلی راحت سکس دارم فاطی عاشق سکسهای منه چون طولانی می کنمش کاملن سیرابش می کنم خیلی مواظبیم کسی بو نبره کونشم چند بار گاییدم یکبار کیرمو خورده آبمم ریختم دهنش خودش اصرار کرد من حس می‌کردم بی ادبی به عشقمه دیگه نمی‌ذارم کیرمو بخوره فقط میذارم بوسش کنه و به ذور چند باری سرشو کرده دهنش میگه دوس دارم تو چرا اونهمه با لذت کسمو میخوری بذار منم کیرتو بخورم نمی‌ذارم فاطی وقتی ارضا می‌شد نمی‌ذاشت دست به سینه هاش بزنم.
 
تازه کشف کردم به زور سینه هاشو بعد از ارضا شدنش فشار میدمو میخورم نفسش قطع میشه اول می‌گه نهههههه اما یهویی دیوانه وار با یک حالت خاصی منو بغل می‌کنه و لبمو میخوره و خودشو در اختیارم می‌ذاره چنان با حرارت کسشو به کیرم فشار میده و عینهو دهن ماهی کیرمو کسش گاز می‌گیره که زیباترین صحنه ها را می‌سازه تا با چه شدتی و هیجان و سرو صدایی ارضا میشه مثل مرده میفته تو بغلم اونم یه حال خاصی به من و خودش می‌ده که بعضی وقتا تو اون حال آبمو میریزم تو کسش…

 
 
دوستتون دارم «پ لام»

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *