این داستان تقدیم به شما

سلام من از خودم بگم اسم مانیه و 15 سالمه من و خانوادم چند ساله که تو تهران_افسریه_
زندگی میکنیم تعریف از خودم نباشه ولی هیکلم خیلی سکسی و چارشونه و قدمم170
بریم سر اصل مطلب ما توی کوچه ای که زندگی میکنیم همسایه ای داریم که مادرم کم و بیش با هم معاشرت میکنن و یه دختری دارن که همسن منه و اسمش غزله
باورتون نمیشه با اینکه چادریه ولی عین حوریاس و اون مو های قهوه ایش که دل ادمو میبره یه روز صبح که اونا برای اشنایی بیشتر به خونه ما اومده بودن من قبلش حموم رفته بودم و یه تیشرت توپ مشکی پوشیده بودم
وقتی که داشتم با مامانش سلام و علیک میکردم و اینا وقتی تموم شد دیدم زل زده به من عین چی!! بعدش که سلام کردم یه چشمک به من زدو رف
اون روز گذشت
هروقت که تو کوچه میدیدمش یه نگاهای باحالی به من میکرد که عشق تو چشاش موج میزد
بعدش من که تو فکر اون بودم اونو ندیدم تا دم عید…..
تقریبا یه ساعت تا عید مونده بود و ساعت1ظهر شده بود
من مامانم دقیقا همون موقع یه خریدی فوری بهم گفت که باید بگیرم ولی من اصلن حالشو نداشتم و به اصرار مامانم بلند شدم
وقتی رفتم دیدم نخیر پرنده پر نمیزنه بیرون و داشتم برمیگشتم به خونه دیدم از جلوی یه ساختمون نو ساز بعدش دیدم یه صدای ضعیفی میاد_کمک ….کمک-اقا منم رفتم دنبال صدا ببینم چه خبره
صدا از یه ساختمون نوساز بود که فعلا هیچ کی توش نبود
وقتی رفتم تو ساختمون برای کمک یه لحظه
فکر کردم نکنه دزدی چیزی باشه و چاقو یا….. داشته باشه بخاطره همین خیلی یا احتیاط رفتم تو صدا از طبقه اول ساختمون بود وقتی رفتم تو طبقه دیدم یه پسر16.17ساله رفته نشسته رو غزل ولی لباسشو هنوز نزاشته ولی چادرش دراورده بود در بیاره اقا تا منو دید گفت مانی کمک اقا منو میگی عین خر دوییدم پسررو گرفتم به کتک اونم کتک خورش ملس انقد زدمش که خون از دماغ و صورتو …. میومد بعد کلی کتک ولش کردم که در رفت من رفتم سمت غزل …..
اقا تا منو دید یه لب حسابی از من گرفت ومنم همین طور مونده بودم!!!
بعدش بهم گف که خیلی دوسم داره و عاشقمه منم بهش گفتم که بهش فکر میکردمو…..
بعدش شمارشو دادو راهی خونه شد

منم تو این فکر که حتما دفعه ی بعد میخواد بهم کس بده خوشحال راهی‌ خونه شدم
پایان

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *