این داستان تقدیم به شما

۷ ساله بودم که طعم طلاق رو چشیدم. پدرم معتادی بود که ما رو دوست داشت ولی نمیتونست از پس مخارج بر بیاد. مارو با مادرم و خواهرم و یه خونه تو شهریار تنها گذاشت. مامانم سه سال تو یه خیاطی کار میکرد و بعضی وقتا هم تو خونه مون مشتری میومد یه مشتری داشت به اسم مرجان که خیلی خوشگل بود و همیشه با لباس های کوتاه تو خونمون میگشت و بعضی وقتا بعد از پرو لباس با همون شرت میشست پیش مامانم بعد از مدتی مامانم باهاش خیلی رفیق شد و رفت و امدش باهاش زیاد شد. دیگه سر کار نمیرفت و دایم با مرجان بود. صبحها ما رو میفرستاد مدرسه و ظهرها هم فقط واسه دادن ناهارمون میومد و سریع میرفت تا نزدیک غروب. من ۱۱ سالم بود که مامانم کلا تغییر کرد هیچ وقت بدون ارایش نبود خیلی به خودش میرسید. کم کم دیگه رفت و امد مامانم مشخص نبود من و خواهرم میدونستیم چی کار میکنه. وضع مالیمون خیلی خوب شده بود و هرچیزی که میخواستم مامانم فراهم میکرد. فامیل یا اشنایی تو شهریار نداشتیم و همکلاسی هام تنها اشنام بودن وقتی ۱۳ سالم شد مامانم دعوای شدیدی با مرجان کرد یه مدت تو خونه موند و بعدش به ما گفت وقتی از مدرسه میایید با خواهرت میرید تو اتاق. تو اتاقمون مجبور بودیم اهنگ گوش بدیم با صدای بلند حتی واسه دسشویی رفتن هم مجبور بودیم از حموممون که تو اتاق بود استفاده کنیم. مادرم علنی داشت جلومون فاحشگی میکرد خواهرم یک سال ازم بزرگتر بود و خیلی کنجکاو تر از من. همیشه از سوراخ در مشتری های مامان رو میدید یا به سر و صدا و جیغ های مامان واکنش نشون میداد. همین هرزگی مامانم باعث شد رابطه من و خواهرم هم تغیر کنه و جلوی همدیگه از الفاظی مثل کیر و کون و کس تو اون سن کممون استفاده کنیم. ۱۵ سالم شد و سن مامانم بالا رفته بود مشتری هاش به روزی ۱ نفر رسیده بودن قبلش هر روز بالای ۵ نفر میومدن با مادرم سکس میکردن. به پیشنهاد یکی از دوستاش یه دختر فراری از کردستان رو اورد خونمون و اتاق خودش رو‌ داد بهش اسم دختره ایدا بود و ۲۱ ساله. بینهایت خوشگل با بدن زیبا و سکسی. به نوعی خواهر جدید شده بود واسم همیشه رفتارش با منو خواهرم خوب بود و‌ باهامون مثل یه‌ دوست صمیمی رفتار میکرد. هم من و هم خواهرم دوسش داشتیم. خونمون دوباره شلوغ شده بود ایدا و مامانم تا همون دم غروب فاحشگی میکردن و از ساعت ۸ شب به بعد دوباره یه خانواده میشدیم. ۱۶ سالم بود که ایدا اومد تو اتاقم حموم و وقتی ازم حوله خواست بهم گفت بیا تو. واقعا خوشگل بود با بدن سفید و سینه های رو به بالا و سفت. دستمو گرفت گذاشت رو سینهاش که کیرم شق کرد. از بس مامانم و ایدا و مرجان جلوم لخت گشته بودن چشمام سیر شده بود ولی این اولین بارم بود. تو حموم شلوارمو کشید پایین و واسم ساک زد. ابمو اولین بار یه دختر اورد. قبلش وقتی ایدا رو میکردن و جیغ میکشید میرفتم تو حموم جق میزدم. ازش یواشکی عکس میگرفتم وقتی لخت میگشت واسه سوژه جق. خواهرم دیانا ۱۷ سالش شده بود و دایم درباره پسرا حرف میزد. رومون بهم باز شده بود و جلوم یه ساعت با پسرا تلفنی لاس میزد. ۲ تا دوس پسر همزمان داشت کم کم خواهرم هم داشت میشد عین مامانم. بد اخلاق شده بود و رفت و امدش خارج از کنترل. لباساش روز به روز کوتاه و تنگ تر میشد. ایدا هم متوجه شده بود که خواهرم دیانا میخاره و اونم یادش میداد. وقتی مامانم نبود به دیانا میگفت پسرا سینه بزرگ دوست دارن ولی تو سینه هات یکم کوچیکه باید بدی سینه هاتو بخورن. خود ایدا هم خواهرمو میبرد تو اتاقش سینه هاشو لیس میزد ولی جلوی من این کارو نکردن. یه بار هم وقتی تو اتاق با دیانا حبس بودیم سینه هاشو جلوم در اورد گفت دوس داری بخوریش که رفتم کردم تو دهنم. رابطم‌با خواهرم از این بیشتر نشد. هر سال مامانم مدرسمو عوض میکرد و سعی میکرد دور ترین نقطه شهریار به خونمون باشه. خواهرم تو ۱۷ سالگی پردشو زدن که این باعث‌خوشحالی مامانم شد. کم کم خواهرم هم قاطی بازی شد و من تنها تو اتاق حبس میشدم. بعد از یک ماه واسه اولین بار دیانا از کون داد و سخت راه میرفت تا دوروز ولی بعدش عاشق کون دادن شد. ایدا و‌ مامانم از کون نمیدادن و این یعنی پول بیشتر واسه مامانم البته واسه منم کم نمیذاشت و حتی بهم اجازه میداد یک هفته با دوستای بزرگ تر از خودم برم کیش و اصلا بحث‌مالی نداشت باهام. دیگه منم از حبس در اومدم و مشتری های مامانو میدیدم. بعد شش ماه که دیانا خواهرم تو خط جندگی افتاد مامانم ایدا رو رد کرد رفت. انقدری پول جمع کرده بود که خودش به خونه تو شهریار رهن کرد و رقیب مادرم شد ! دیانا درس و مدرسه رو ول کرد و با لذت تمام زیر مردا و‌ پیرمردای پولدار میخوابید. دایم تو خونه حرف سایز کیر و مشتری هاش بود خواستگار هم داشت ولی خاک بر سر کسایی که به جنده دل میبندن. یه روز سه نفری اومدن و پول سنگین دادن واسه ۳ ساعت سکس با خواهرم که شبش خواهرم مشکل مقعدی پیدا کرد و بردیمش دکتر که بعد از اون دیگه نتونست به کون دادن ادامه بده و از جلو میداد. هنوز ادامه داره کاراشون و بعضی از همکلاسی های خواهرم هم دارن به ما اضافه میشن…

 
نوشته: محمد

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *