این داستان تقدیم به شما

سلام .

من علی هستم 23 ساله یه پسر ابانی و احساسی و البته شهوتی قد بلند و هیکلی البته فکر نکنین کوه عضله هستما نه …بگذریم.

این خاطره برمیگرده به سال نود و دو که مجرد بودم و کف کف,اقا اونزمان من با پدر و مادرم منجیل زندگی میکردیم و یه دوست داشتم بچه رستم اباد که اسمش یوسف بود و از خودم کوچکتر بود یه سالی,من یه ابجی دارم که اونم منجیل زندگی میکرد با شوهرش و بچه هاش,یه روز مامان و بابام به دعوت خواهرم واسه ناهار و شام گفتم شما برید بچه ها شیطونی میکنن نمیذارن فوتبال ببینم بعدش تموم شد میام من بابام ده تومان داد گفت پسر واسه ناهارت پس یه تن ماهی چیزی بگیر گفتم باشه خلاصه اینا رفتن ساعت دوازده اینا بود یه شماره کوس رشتی یکی از رفقام داده بود یهو یادش افتادم زنگ زدم بهش اسمش مهین بود یه زن چهل و خوردی ساله قد کوتاه سفید و چادری البته دروغ نگم خوشکل نبود اصلا ولی باسن طاقچه ای داشت گفتم مهین خانوم منجیل میای اخه رفیقم گفته بود کلا رشت نمیده میاد رودبار منجیل رستم اباد واسه دادن گفت مکان داری گفتم اره گفت کجا ببینمت گفتم بیا پارک شهر با موتور میام دنبالت,گفت باشه

من ساعت دو یا سه میرسم منجیل از یه طرف خوشحال بودم از یه طرف ناراحت خوشحال از بابت کردنش و ناراحت به خاطر اینکه اولا میترسیدم یه وقت بابام اینا برگردن دوما خب کلا ده تومان پول داشتم در حالی که رفیقم گفته بود مهین سیخی ۴۰میگیره از مشتریای خاصش ۳۰ تومان یدفعه یادم اومد امروز یکشنبه هست و یوسف با عموی رفیقش اومده یکشنبه بازار منجیل میوه بفروشه زنگیدم بهش و گفتم یوسف پول مول داری دست و بالت گفت اره دادا چطور گفتم مهین که شمارشو داده بودم بهت میخواد بیاد خونه دستم خالیه گفت بیارش من ساعت یک و نیم اینا هرجور شده میام فقط سیگار رو تو بگیر که بدجور تو کفم گفتم اوکی گفت راستی منم باید بکنمشا گفتم باشه پول بیار حرفی ندارم خلاصه رفتم یه پاکت کنت قرمز و یه کیک گرفتم از گشنگی نمیرم کلا پنج تومان موند,یوسف اومد یکم سیگار کشیدیم و بعدش زنگ زدم مهین گفت منجیلم بیا دنبالم موتور رو برداشتم رفتم سوارش کردم اومدیم خونه البته اونو یک کوچه بالاتر پیاده کردم اخه همسایه روبه رویبمون فضول بود همش پشت پنجره بود اومدم دید زدم دید نیست درو پهلو گذاشتم زنگ زدم مهین گفتم پاشو بیا مهین در مشکی تو کوچه ماییم در بازه زود بیا تو و درو ببند کلا تو کوچه در خونه ما مشکی بود فقط خونمون ویلایی بود اومد و درو بست یوسف رو که دید چشماش باز شد گفت دو نفرین که ترسیدم برگرده بره گفتم بعله جبران میکنیم گفت اشکال نداره نفری سی تومان میشه ها گفتم چشم خب یوسف داشت دیگه رفت تو اتاق خواب لخت شد موهاش تقریبا کوتاه بود سینه هاش ۷۵ کونش گرد و شکمش یکم بزرگ پوستشم سفید گفت بیاین تو من که یکم خجالتی بودم گفتم یوسف بیا نوبتی اول من بعد تو من جلو تو خجالت میکشم اول یوسف یکم قر زد ولی راضیش کردم رفت بیرون و درو بست مهین رو رخت خوابم که از قبل پهن کرده بودم دار کشیده بود و گفت اول سی تومان راستی یادم رفت بگم شمارشو من از رفیقم که گرفته بودم خودش مشتری همیشگیش بود و وقتی گفتم از فلانی گرفتم گفت سی تومان وگرنه چهل میگرفت گفتم مهین خانوم قراره دوستم حساب کنه خلاصه با بدبختی قبول کرد

من قبلا یکبار سکس داشتم اما خب تو بیابون بود و هیچی نفهمیده بودم از سکسم واسه همین ذوق داشتم که چیزایی که دوست داشتم و روش انجام بدم من عاشق لیسیدن سوراخ کون زنا بودم و خوردن کوسشون اول خواستم لب بگیرم اما علاقه ای نداشت زیاد یکم نوک سینه هاشو نوبتی تو دهنم کردم با دست کوسشو میمالیدم لذت میبرد اومدم پایین پاهاشو باز کرد که کوسشو بخورم یک دونه مو نداشت سفید و گوشتی شروع کردم به لیس زدن کوسش داشتم دیوونه میشدم دیگه کیرم راست شده بود با صدای جون گفتنای مهین من بدتر حشری میشدم شلوارم و در اورم من کیرم زیاد بلند نیست پانزده سانته ولی کلفتیش نقصه طولشو پوشونده هرچی گفتم ساک بزن گفت نه اخرش یه چند ثانیه گذاشت تو دهنش و میک زد گفت بکن تو کوسم منم پاهاشو دادم بالا و کردم توش اروم عقب جلو میکردم یواش یواش تند کردم من که و کف کون بودم بعد دو سه دقیقه در اوردم گفتم قمبل کن چهار زانو میخوام سوراخ کونتو بخورم قمبل کرد منم اومدم چند تا گاز از لوپای کونش گرفتم و شروع کردم چند دقیقه ای تف کردن و لیس کشیدن رو سوراخ کونش.

خواستم بکنم کونش نذاشت گفت کون نه از پشت بذار جلو منم گذاشتم یکم که تلمبه زدم ابم اومد و تو کوسش خالی کردم,بعدش اومدم بیرون یوسف رفت تو اتاقو درو بست یوسف اولین باری بود که سکس میخواست بکنه خلاصه یوسف کرد و اومد بیرون گفت خب حالا پول یوسف رفت اتاق گفت داداش حقیقتش من چهار تومان پول دارم قرار بود اقای اکبری که همون عموی رفیقش و صاحبکارش بود بهم حقوق بده اما گفت فردا میدم گفتم یوسف خب چرا نگفتی میگفتی نمیاوردیمش گفت داداش خب یجور راضیش میکنیم پنج تومانم رو رو چهار تومان یوسف گذاشتم شد نه تومان دادیم به مهین اما عصبی شد ترسیدم داد و بیداد کنه که گفتم من یه هندزفری بلوتوث دارم بهت میدم برو بفروشش هفتاد میارزه تو کارتنش کردم و دادم بهش و رفت اینم بگم که ظاهرش سالم بود و اما خودش خراب,اونم که سواد نداشت و چیزی بارش نبود با ذوق گرفتش و رفت…چه روزی بود یادش بخیر من نود و چهار ازدواج کردم ولی دوستان هنوز تو کفم زنم سیرم نمیکنه.

نوشته: علی

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *