این داستان تقدیم به شما

این خاطره مال همین محرم امسال؛ شنبه هشتم مهر هزاروسیصد و نود و شش هست…

***

تو شیراز دسته های سینه زنی شب ها از همه جای شهر راه میفتن بسمت شاهچراغ که یه محله قدیمی و پر از کوچه پس کوچه س و اون شبها اون اطراف غلغله س مخصوصا اگر شب تاسوعا یا روز عاشورا باشه… اون شب، شب تاسوعا و ساعت یازده شب بود و من داشتم با سیل جمعیت تو پیاده رو که به شدت همه چسبیده بودن به هم و قدرت هیچ حرکتی نداشتیم از سه راه احمدی به سمت شاه چراغ میرفتیم.. از شانس من درست جلو من یه زن چادری بود با دختر سیزده چهارده سالش و اطرافم هم یه چندتا پیرزن پیرمرد که من همچین چسبیده بودم به این زنه که اونا فکر میکردن باهمیم و اصلا توجه نمیکردن…

زن چادریه زیر چادرش یه دامن پوشیده بود از این پارچه های ساتن و لیز، چون من همینکه دست به کونش میزدم دستم سر میخورد و میرفت درست وسط قاچ کونش… توی مسیر اول دخترش که اونم چادری بود جلوم بود ولی ازبس انگلش کردم و مالیدمش، فرار کرد و به زور یه جایی باز کرد و رفت جلو مامانش..وقتی مامانش اومد جلوم دیدم ای خداااااااا عجب کون خوشگل و نرم ولیزی مامانش داشته و من حواسم به دخترش بوده.. اول یه کم دست رو کونش کشیدم ببینم درچه وضعیتیه.. دیدم هیچی نمیگه.. یعنی چاره ای نداشت اینقدر پیاده رو تاریک و جمعیت چپیده بودن تو هم که کاری تقریبا نمیتونست بکنه با اون کون گندش.. درثانی یه نگاهی به اطرافش که کرد فهمید کسی هم حواسش نیست و نمی بیننمون، بیخیال شد.. برای همین فکر کنم خیالش راحت شد و دیگه حتی برنگشت منو نگاه کنه… منم از بابت اون که خیالم راحت شد دیگه بدون ترس قشنگ دستمو از همون روی چادر بردم لای پاش و شروع کردم کونش و کسشو مالیدن..جمعیت سرعتش خیلی کم بود و خود زنه هم فکر کنم از عمد هی وایمیستاد.. یکی از دستاش روی شونه دخترش بود و با یکیش هم چادرشو گرفته بود..

دست من هم همچنان لای پاهاش بود و اینقدر حشری شده بودم و کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد که دیگه هیچی حالیم نبود و با دستم لای پاش و کسشو چنگ میزدم.. خودشم فکر کنم داشت از حشریت میمرد و هی تلوتلو میخورد… یه کم که رفتیم بعد از بازار زرگرها یه مغازه بود که تعطیل بود، از این مغازه ها که یک دهنه و کوچولو و حالت زیرپله هستن و یه حالت گودی و تو رفتگی کنار پیاده رو داشت.. دیگه داشتم ارضا میشدم و هیچی حالیم نبود.. یهو بازوی زنه رو گرفتم و گفتم بیا وایسا اینجا.. خودم رفتم تو اون فرورفتگی مغازه ایستادم و زنه رو هم کشیدم طرف خودم.. بیچاره مثل اینکه مسخ شده بود هیچ کاری نمیکرد و هرکاری میگفتم انجام میداد، حتی یهو دیدم یه داد کوچولو زد سر دختره که: یه دقیقه وایسا اینجا ببینم ..و دخترش رو گرفت تو بغلش که جمعیت نبردش.. حالا من تو اون فرو رفتگی مغازه ایستاده بودم، زنه هم قشنگ چسبیده تو بغلم بود و تو بغل خودشم دخترش بود و جمعیتی هم که میومدن تو اون تاریکی و گودی مغازه و لباس مشکی و اینها تقریبا میشه بگی منو نمی دیدن… تو خیابون دسته های سینه زن و بلندگو و دود و یاحسین یا زهرا و نوحه و این کسشعرا، تو پیاده رو هم جمعیت داشت حرکت میکرد و تو اون گودی و گوشه تاریک هم من ایستاده بودم با یه کیر شق و وحشی، دستمم درست لای پای زنه و چسبیده بمن…

از عقلم دیگه فرمان نمیبردم؛ کیرم اداره امور رو بدست گرفته بود.. زیپمو کشیدم پائین و شرتمو زدم کنار و کیرم پرید بیرون… یواش یه گوشه چادر زنه و دامنش رو با هم دادم بالا و دستم رسید لای پاهاش و شرتش که غرق آب و خیسه خیس بود.. چادرش از دوطرف پائین بود و همه چیزو پوشونده بود و فقط مث یه نوار اون وسط اومده بود بالا که دست من لای پاش و تو شرتش بود و از هیچ کجا دید نداشت و حتی خودمم نمیدیدم دارم چیکار میکنم.. دخترش هم تو بغلش بود و غرق تماشای سینه زنی.. قشنگ یادمه کسش هم پشمالو بود چون خیس شده بود و موهای خیسش تو دستم میومد و براش میمالیدم.. کیرمو گرفتم گذاشتم لای پاش و چسبیدم بهش..

نمیدونم کسش بود یا کونش ولی کله کیرم سرخورده بود و رفته بود تو که یهو آبم اومد و با شدت ریخت اون تو.. اینا که میگم همش دو دقیقه هم نشد.. اگه میدیدنم کونم پاره بود .. آبم که اومد دوباره دستمو کردم لای پاش و تو شرتش و کسشو مالیدم.. آب خودم کف دستم بود و کس و کون و موهای کسش رو میمالیدم که یهو ازم جدا شد و لبه چادرش رو انداخت پائین و یه لحظه سرشو برگردوند و بهم گفت: بیشعور… و دخترشو هل داد و با جمعیت رفت… منم همونجا سریع کیرمو کردم داخل و زیپمو کشیدم بالا و تکیه دادم به دیوار و یه نخ سیگار روشن کردم و دور شدن زنه رو نگاه میکردم و کسش که سیراب شده بود و آب کیرم که احتمالا از لای پاش همینجور که میرفت چکه میکرد و میریخت رو پیاده رو…

***

تو خیابون سینه زن ها داشتن سینه میزدن و نوحه خون که میخوند: حسین لب تشنه، که کسی نبود که موقعی که سرشو میبریدن یه قطره آب بریزه تو دهنش…
 
نوشته: نیمو

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *