این داستان تقدیم به شما
سلام، امید هستم ۲۰ سالمه
تصمیم گرفتم امشب از داستانی که برام اتفاق افتاده بنویسم . این اتفاق برای من از وقتی شروع شد که هنوز نمیدونستم و یا هنوز وارد #اجتماع نشده بودم. داستان من از جای شروع شد که من ۶ ساله بودم و با مادرم رفتیم #سوپری محلمون که مشتری دائم این آقا #محسن بودیم برای خرید سر ظهور رفتیم مغازه این آقا هوا خیلی گرم بود تویه کوچه و خیابونم کسی پر نمی زد تا رسیدیم دم مغازه مامان زودی رفت پشت یخچال آقا محسن چادر مامانو گرفت ازش منم قفل کرده بودم مامانمو میدیم رفته پشت یخچال، بهم چسبیدن و لب می گرفتند از هم دیدم دامن مادرم و زد بالا یه شرت تنش بود تا دیدن من میبینم آقا محسن بهم گفت یه بستی بردارم برو خونه منم برداشتمو رفتم خونه نمیدونستم چی بگم یا چی کار کنم. یه چند ماهی گذشت بود نزدیک های عید نوروز بود که بابا به مامانم گفت برو شیراز حوال پدر و مادرتم بگیر و منم میام شبای سال نو اونجا. منم خوش حال و قرار شد آخره هفته به سمت شیراز بریم، بابام دوتا بلیت برامون گرفت بود صندلی های جلوی اتوبوس، روز حرکت شد رفتیم به ترمینال جنوب بابام سر کار رفته بود ماهم ساعت ۳ بعد ظهر حرکت داشتیم که نمیدونم چی شد یا چی نشد مامان جندم یکی رو پیدا کرده بود نمیدونم هم مسافر بودیم یا آشنای مامان جندم. سوار اتوبوس شدیم مامان جاشو با یکی دوتا از مسافرهای اتوبوس که آخر اتوبوس نشسته بود عوض کرد منم برد پیش خودش نگو این آشنای مامانم جاش آخره #اتوبوس بود. مامانم تویه اتوبوس پیش مرده نشسته بود مردم تا خود شب مالید مامان منو شب یه جای پیداه شدیم یه چیزی بخوریم مرده با من آمد دستشوی مردونه بعد دستشوی که آمد بیرون یه ۱۰ دقیقه ای منتظر این آقا بودم که نمیدونستم کی هست چرا مامانمو این اقا انقدر نزدیکن که دیدم با مادرم آمد گفت بریم غذا بخوریم
خدا میدونه کجا رفت و چی کار کرده بود با مامانم. غذا رو حساب کرد رفتیم توی اتوبوس تاریک بود اما میدیدم داره میماله مامانمو #لب میگیرن تا خود صبح. ساعت هشت صبح رسیدیم شیراز که دیدم مادرم تازه شماره شو به این مرده میده گفتم تازه فهمیدم مادرم چه آدمیه یه عالمه دروغ به مرده گفته بود. گیج بودم چی بگم با یه بستنی خرم کرد باز به من گفت به کسی نگی ها، رفتیم اونجا بابام اومد عیدم اخراش بود که به بابام گفت تو برگرد من با علی برمیگردم یه دو سه هفته بعد. بابام قبول کرد و رفت به سمت تهران. بعد چند روزی رفتیم به سمت بند عباس پسرهای عمو مامانم اونجا زندگی میکردن دوباره تویه تاکسی تا بندرعباس با دوتا دیگه آشنا شد اونام میمالیدن مامانمو تویه پراید تا خود بندرعباس اونجا فهمیدم مادرم کرایه نداد شماره پسره رو گرفت و رفتیم بندرعباس خیلی خوش گذشت. شب آخر اونجا بودیم که مادرم گفت باید بریم شیراز از خونه پسر عموش خداحافظی کردیم آمدیم خونه یه زنه به اسم مهناز که شوهرش نونوا بود و یه دختره کوچیک تر از من داشتند شب شد شام خوردیم ما رو خواباندن خودشون رفت تو یه اتاق دیگه صبح که بیدار شدم دیدم مادرم نیست رفتم اتاق مهناز خانم نگو اینا دیشب سه نفره سکس داشتن مامان منو مهناز شوهرش سعید. برای من خیلی سخت بود تویه اون سند هنوزم بهش فکر میکنم. راه برگشت و تا تهرانم همین قضیه بود آشنای و مالیدن تو اتوبوس تا تهران، بعد اون با یه مرده به اسم علی زیاد تلفن صحبت میکرد چند باریم علی منو دیده بود منم همینطور تا روز به روز بزرگ تر میشدم ۱۰ ،۱۱ سالم بود که دیگه ندیدم مالیدن مامانمو اما هنوزم علی با مامانم رفیق بود میدیم از ماشین این پیاده میشه برام عادی شده بود با یکم پول دهنمو بسته میکرد. کارم شروع کرده بود تویه یه مغازه منم بزرگ تر شده بودم ۱۵ سالم بود پنج سالیم میشد کار میکرد هر چنده ماه کارشو عوض میکرد منم. پاساژ حافظ کار میکرد یه روز ساعت ۴ بعدظهر رفتم سر کارش میبینم با صاحب کارش رفتن تو انباری وقتی مامانم درومد خیس عرق بود زیر مانتشم کرست نداشت گفتم کوس و داده گفتم من میرم پارک ساعی شب دیر میام ۱۰ هزاری ازش گرفتم و رفتم. یعنی همه میدونستن مامانم جندست اما نمی تونستم چیزی به بابام بگم می ترسیدم.
کل زندگیم کل آرزو هام برام خراب شده بود زندگی هر روز بد تر از دیروز تا یه روزی مامانم علی رو آورده بود خونه بهم گفت #آبگرمکن درست میکنه رفتن تویه حموم نیم ساعت بعد آمد بیرون علی رفت مامانم آمد بهم یه ۵۰ تای بهم داد برو غذا بخور برو اینترنت بنداز تو گوشیت بازم سکوت. تا گذشت من ۱۸ سالم شده بود قرار بود باهم بریم شمال برای خریدن یه خونه تو شمال پدرم ما رو فرستاد ببینیم خونه رو تویه راه باهم خیلی صحبتم نمی کردیم که شب تویه هتل حموم رفت دره نبسته بود یا حواسش نبود به من روی کف پا نشسته بود کوسشو موبر میزد یه ۵ دقیقه ای داشتم نگاه میکردم چه کوسی چقدر تمیز هنوز قرمز بود با پرده های که از کسش اویزون شده خیلی شهوتی شدم رفتم ساک مامانمو باز کردم که یه تاپ سکس و با یه #شرت #لی #تنگ خیلی #کوتاه تو کیف مامانمه. به مامانم گفتم چی می پوشی این تاپ قرمزه گفت آره منم گرفتم شرت لی رو گذاشت جلویه حموم رفتم بیرون از هتل یه دو ساعت دیگه امدم رفتم تو اتاق چه کوسی شده بود بهش گفتم اینارو جلو بابا چرا نمیپوشی هیچی نگفت.
شام خوردیم رفتیم تو تخت خواب بهش گفتم امروز دیدم کوس تو هیچی نگفت گفتم منم میخوام هیچی نگفت نصب شب شده بود هرچی بهش می گفتم هیچی نمی گفت آخرم تصمیم گرفتم بهش پیام بدم، جواب بده. برام نوشت روم نمیشه بهت نگاه کنم چی تور میخوای بهت بدم. منم نوشتم چطوری از وقتی بچه بودم به بقیه میدادی گفت نه. من گوش نکردم رفتم پشتش خوابیدم در گوشش گفتم میخواستم شهوتی بشم روت که اینارو گذاشتم پیش حموم گفتم تو اینه خودتو دیدی کونت داره می ترکه تو این شرت، دستم رفت رو شرتش هیچی نمیگفت گفتم صاف کردی قراره به کی بدی هیچی نمیگفت منم پرو شدم دستمو لای پاش گذاشتم که فقط یه بنده یه سانتی روی کوس مامانم بود کردم ناخونمو کردم تو کوس مامانم هیچی نمیگفت پرو تر شدم ناخونمو جلو عقب میکردم حس کردم داغ شده شلواره خودمو کشیدم پایین کیر منم بد نیست کلفته خیلی گذاشتم لای پاش یکم عقب جلو کردم گفت کار تو کن زود بخوابیم بهش گفتم یه ساعت طول می کشه بخوابه فکر کرد شوخی میکنم. بدونه مقدمه کیرم یه تف زدم از بغلشرت گذاشتم تو کس مامانم، مامانم خشکش زده بود هیچی نمیگفت کم کم تلمبه زدنم شروع شد بعد چند دقیقه ای دیدم داره تخت خوابو چنگ میزنه یه لحظه احساس کردم دکمه شرت مامانم بازشده که دیدم دکمه رو خودش باز کرد منم که تازه کوس فری گیرم آمده بود فقط تلمبه میزدم هیچی نمیگفتیم. که کیرمو درآوردم شرت شو کشیدم پایین در گوشش گفتم میخوام مثل جنده ها باشی برام. هیچی نگفت بعد چند دقیقه بهم گفت تف زدی کردی تو کسم گفتم اره گفت کی ابت میاد گفتم فعلا زوده گفتم جنده چطوره کردن من هیچی نگفت دیدم حال نمیده گرفتم با یه حرکت خودمو زیر دادم مامانم گذاشتم رو کیرم زود خم شد که چشم مون بهم نخوره منم تلمبه زدن تند کردم یه ناخن مو کردم تو کون مامانم آه اش بلند شد گفتم این شد جنده لب شو گذاشت رو لبم گفت بکن الان بهت مثل یه جنده میدم بعد چند دقیقه تلمبه زدن بهش گفتم برام ساک میزی گفت نه گفتم لبات که میگه آره گفت توله سگ کیرم کرد تو دهنش یه دل سیر برام خورد دوباره خابوندمش کردم تو کس مامانم یه تف زدم گفت جنده پولی که نمیکنی تف میزنی اینجوری هیچی دوباره گفتم ببخشید تجربه شمارو نداریم جنده خانم خندید لبم مو گذاشت رو لبش تلمبه میزدم تا گفت میسوزه یه سبک دیگه بکن منم خوابیم رو تخت گفت خودت رو کیرم بالا پایین شو گفت کوس کش اینا رو ازکجا یاد گرفتی گفتم چه کونیم بچه خودتم یه خیس عرق شده بودیم که گفتم کجا بریزم گفت رو سینم همشو ریختم رو سینش لخت خواب مون برد.
یه ساعت دیگه بیدار شده میگه چی شدی پنچر شدی گفتم میخوای دوباره گفت آره گفتم خیلی جنده ای مامان گفت چی کار کنم گفتم بگیر ساک بزن تا بلند بشه، شروع کرد به ساک زدن درحال ساک زدن بهش گفتم از عقب بده گفت نه بابات میفهمم گفتم خیلی گشادی گفت دوباربر عمرت دادم میخوای دختر ۱۵ ساله باشم خندیدم سرش گرفتم کل کیرمو کردم تو دهنش از پشت فشار میدادم به کیرم رنگش قرمز شده بود من وحشی انتقام کل روزهای که بد بود به رویا تبدیل شده بود بلندش کردم از پشت کیرمو گذاشتم تو کوس مامانم تلمبه بزن بزن بزن که داشت گاییده میشد درآوردم دادم ساک بزنه بعد من شروع کردم به خوردن کس مامانم خیس خیس شده بود کردم کیرمو دوباره تو کوس مامانم یا چند دقیقه ای تلمبه زدن کل آب مو خالی کردم روی کس مامانم. خوابیدیم درجا صبح که از خواب بیدار دیدم نیست رفتم حموم تویه حموم یه کله سیر کردم مامانمو از اون موقع تا حالا چیزی حدود دو ساله که هفته چند باری سیر میکنم تو کس مامانم.
نوشته: امید بامبولی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید