این داستان تقدیم به شما
سلام دوستان. کامبیز هستم ساکن یکی از شهرهای استان گلستان. داستان من که البته اولین داستانم هس مربوط میشه به همین چند روز پیش . اولین سکسم بود در ضمن من 23 سالم هس و قیافه معمولی دارم. خب بریم سراغ داستان
ما یک همسایه دیوار به دیوار داریم که یه خانم هس به اسم مینا. شوهرش راننده ترانزیته و 20 روز به 20 روز میاد. یه بچه یکساله هم داره. خود مینا خانم هم حدودا 25 سال سن داره. این مینا خانم قصه ما بی نهایت بامزه و خوش سرزبون و خوشکله. من از وقتی اومدن همسایه ما شدن ازش خوشم اومده بود. یعنی همه اهل محل ازش خوششون میاد از اوصاف مینا خانم یک زن سفید با موهای مش شده و قدی حدود 172 و 60 کیلو حدودا وزن و خیلی بدنش روی فرمه. و البته بسیار زیبا و دارای یک صدای سکسی و دلنشین هس. خدا می دونه چند صد بار با تصور ایشون جلق زدم.
مینا عصر وقتی آفتاب رخت می بنده میاد خونه ما و توی حیاط ما که بزرگ هس با مادرم و دیگر همسایه ها می شینن و غیبت میکنن. منم تا میتونم دید میزنم. اکثر مواقع با بلوز و شلوار میاد و مانتو یا دامن نداره. وقتی بچشو شیر میده سینه هاشو زیاد دیدم فک کنم سایزشون 70 باشه با سر پستونای صورتی. خلاصه من چندین بار قصد داشتم به مینا بفهمونم که بهش علاقه دارم اما نتونستم اما بطور غیرمستقیم یه کارایی می کنم مثل اینکه اگه کاریی، خریدی و ….داشته باشه با شوق و ذوق براش ردیف می کنم. خلاصه محبت زیادی بهش میکنم و می کردم. تا اینکه یه روز وقتی رفتم خریداشو بهش بدم بعد از گرفتن خریداش گفت وایستا و رفت و خریدا رو گذاشت و برگشت و با اعتماد به نفس صد در د ازم پرسید : تو چرا اینقد به من توجه داری و تا ازت چیزی میخام برام انجام میدی؟
راستش کپ کردم ولی منم حاضر جوابم و گفتم همسایه ایم خوب. شوهرتونم که نیس و تنهایید. پس شما باید از کی کمک بخواین؟؟ اینو گفتم و راه افتادم به طرف در حیاط یدفعه گفت آقا کامبیز گفتم بله. گفت : خودتی. منم خنده ای ملیحانه زدم و اومدم بیرون. توی کونم عروسی بود الان مطمئن شده بودم که طرف بو برده و این یک گام به سوی موفقیت بود. عصر دو سه روز بعد رفتم طبق روال اکثر بعد از ظهرا پسر خوشکل و نازش رو گرفتم تا ببرمش با موتور یه دوری باهاش بزنم. بیست و پنج دقیقه بعد اومدم خونه تا پول بردارم و برم بنزین بزنم و بچه توی بغلم بود و در حیاطم چون عجله داشتم باز گذاشتم رفتم داخل ساختمون مادرم رو صدا زدم دیدم نیس . یه دوری توی خونه زدم دیدم نه خبری نیس. کیف پولم رو برداشتم که برم یدفعه دیدم مینا خانم که انگار داره میاد داخل خونه و مادرم رو صدا میزنه. فاطمه خانم….فاطمه خانم. نمی دونم چی شد درحالی که بچش توی بغلم بود سریع رفتم توی اتاقم و مینا خانم طبق عادت همیشگیش اومد داخل ساختمون و صدا میزد فاطمه خانم. من از توی اتاقم صدا زدم مینا خانم بفرمایید من توی اتاقم دستم بنده. یدفعه دیدم داره در اتاقم در میزنه. گفتم بفرمایید. اومد توو و سلام کرد. گفت مادر نیس گفتم نه رفته خونه خاله ( دروغ) امشبم میمونه.
گفت اذیت نکرد این پسر شیطون ما؟ گفتم نه بابا. بچشو گرفت و خدافظی کرد و رفت. کیرم به سنگ خورد. پاشدم با ناراحتی تموم زنگ زدم به مادرم گفتم کجایی گفت نسرین خانم همسایه دو سه خونه اونورترمون حالش بد شده همراهش رفته بیمارستان. گفتم کی میای گفت نمی دونم اگه مرخصش نکنه امشبو میمونم. گفتم از این فرصت بهتری گیر نمیاد. تلفنو گذاشتم و دوباره شماره خونه مینایینا رو گرفتم خودش برداشت سلام کردم و گفتم مامانم اومده اگه کارش دارین بیایین. گفت باشه بچو رو میخوابونم میام. می دونستم پسرش بدخوابه و حداقل 20 دقیقه طول میکشه فی الفور انداختم خودمو حموم و یه دوش سریع برای رفع بوی بد بدن گرفتم. بدنمم تمیز بود. لباس که پوشیدم دیدم آیفون صدا کرد. خودش بود در رو باز کردم و رفتم اتاقم. اومد داخل و مادر رو صدا زد ولی جوابی نیومد رفت آشپزخونه البته فک کنم. دید کسی نیس اومد در اتاق منو زد و بعدِ بفرمایِ من داخل شد. گفت رآقا کامبیز مادر کجاس.؟ گفتم کار مهمی پیش اومد رفتن .عذرخواهی کرد و رفت.گفت باشه من میرم گفتم حالا بیاین بشینید یکم حرف بزنیم. برگشت گفت در چه موردی گفتم هرموضوعی. یدفعه یادم اومد و پرسیدم چرا اون روز گفتی خودتی؟ منظورت چی بود ( لحن حرف زدنم رو باهاش عوض کردم و با تو مورد خطاب قرارش میدادم) بازم برداشت گفت : بازم خودتی.
گفتم ای بابا مینا تو چرا اینقد دوس د اری منو حیوون جلوه بدی. یدفعه یه چیزی گفت که حال کردم . برداشت گفت : چون هنوز با این سنت نمی تونی حرف دلت رو بزنی. یه لحظه کپ کردم. برداشت گفت کامبیز خان بیداری و دستشم جلوی صورتم تکون داد. بخودم اومدم گفتم آره و ادامه دادم : مینا راستش روم نمیشد بهت بگم ولی حالا که موضوع باز شده میگم : از اون روزی که اومدین این محله و از همون اولین باری که دیدمت یعنی وقتی که داشتی اثاثتون رو خالی میکردین، بهت علاقمند شدم.حقیقتش اگه قرار باشه با یکی ازدواج کنم دوس دارم یکی مثل تو باشه. من خیلی شبا با یاد و فکر تو میخوابم. مثل یه شوهر دوس دارم کارهاتو عاشقانه انجام بدم چون دوستت دارم. سرمو که بالا آوردم دیدم مینا داری گریه میکنه گفتم چی شده؟ اونوقت قصه زندگیشو برام گفت که قیّمش که عموش بوده اونو به ازدواج یه مرد متاهل که 15 سال ازش بزرگتره درآورده. انوقت فهمیدم که حسن آقا شوهر مینا زن داشته و این مینا دومی هس. واسه همینم اینقد دیر به دیر بهش سر میزنه. رفتم جلوتر خودمم داشتم برای عشقم گریه میکردم از جلو دستامو باز کردم و سرشو چسبوندم به سینم زار زار گریه میکرد و منم همراهیش میکردم آخه دوسش داشتم.اشکاشو پاک کردم و نگاه به چشماش کردم و گفتم گریه بسه از امروز خودم میشم شوهرت. حاضری مثل شوهرت که دو تا زن داره تو هم دو تا شوهر بکنی؟؟( بیخیال شرع و عرفو و دین اسلام و این کس و شرا) دیدم داره می خنده و میگه دیوونه شدی گفتم آره دیوونه تو شدم.گفتم زودباش دارم میمیرم دلم گرمای تنت رو میخاد. بگو حاضری برای هم باشیم. و بلافاصله گفت که من مینا…. برای همیشه مال کامبیز…… هستم و عاشقشم.
اینو که گفت سرشو گرفتم توی دستام و کشیدمش به رف خودم و لباشو گرفتم حالا نخور کی بخور. گردن و گوشاش رو استاد کردم دیدم از بس این زنو بهش نرسیده اون شوهر دیوسش، داره با یه لب گرفتن از حال میره. بلندش کردم تا ببرمش از پله ها بالا و بندازمش روی تخت اتاقم که یادم افتاد خونه ما نه پله داره و نه تخت واسه همین بردمش توی اتاقم. روی زمین جا انداختم و سرپایی لباسامونو درآوردیم بدنش از شدت شهوت و حشر داشت مدام می لرزید. گفتم از کی سکس نداشتی گفت تقریبا سه ماهی میشه. دلم براش سوخت ولی بهش گفتم خودم جبرانش می کنم.بعد از انجام استایل 69 اومدم روش و خواستم بکنم توی کسش دیدم چقد بدن تراشیده و صاف و صوفی داره. گفتم تو همیشه اینقد به بدنت میرسی گفت نه این واسه شما بوده. گفتم یعنی چی؟ گفت قبل از اینکه زنگ بزنی و به دروغ بگی که مامانت اومئه من با مامانت تلفنی حرف زدم و وقتی که زنگ زدی و گفتی مادرم خونس من می دونستم داری دروغ میگی و حتما برام نقشه ای کشیدی توی اون مدت رفتم و به خودم صفا دادم.
دهنم باز مونده بود واقعا اینه قضیه. اونوقت فهمیدم که چقد منو دوس داره و طالب سکس بوده به هر ترتیب من الان 8 ماه که با مینا خانم یه روز در میون سکس داریم. قراره از شوهرش طلاق بگیره و منم منتظر جاری شدن صیغه طلاقشم چون بلافاصله میخام بگیرمش. باور کنید توی سکس هیچی کم نمی گذاره. عاشق اون ناله و جیقای وسط سکسشم. انگار 30 ساله که این کارشه. در ضمن قسمش دادم که با کس دیگه ای سکس نداشتی و قسم خورد که بجز شوهرش با کس دیگه ای نبوده. مینا جونم فقط جنده ی خودمی…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید