این داستان تقدیم به شما
من و دختر دایی ام حدود 8 سال با هم سکس داشتیم از بچگی،بعد دیگه گفت حرام است و از این حرف ها!! یه روز با فامیل های دامادمون رفته بودیم خونشون دیدم کس کش تاپ پوشیده بود جلوی فامیل ها سینه هاش بیشترش بیرون! رفتم توی سالن و برم دستشویی،دیدم با داداش دامادمون داره لب میگیرند! هیچی نگفتم قایم شدم پشت دیوار،می خواستم بدونم تا کجا ادامه پیدا می کنه!دیدم دست پسره رفت به سمت کسش،سریع گوشی را در آوردم،دیدم دستش را کرد توی شلوارش خواست که بمالد،یه دفعه یه سرفه کردم!ترسیدن پسره رفت از درب حیاط بیرون،منا(دختر دایی ام) هم الکی رفت به سمت دستشویی،سریع رفتم دستش را گرفتم،گفتم خیلی پستی برا من نه،برا اون آره!!!،گفتم پویا ولم کن،چرا چرت میگی؟!!!گفتم فیلمش را گرفتم،دری وری نگو!!!،گفت بیا بریم بالا ببینم،چی میگی؟رفتیم بالا،فیلم را نشون دادم؟،از ترس داشت میشاشید به خودش،گفتم مگه من چه ایرادی داشتم برات!!!این همه هم که خرجت کردم،نشست روی مبل و شروع کرد به گریه،ناراحت شدم،گفتم آخه چرا با خودت و من این کار را میکنی؟گفت ببخشید میشه اون فیلم را پاک کنی؟غصه ام شد واسش پاک کردم گفتم حالا میشه بعد دو سال یکم سکس کنیم گفت نه!!!!!
گفتم: منا جرت میدما!عصاب من را را خورد نکن،گفت تو الان دیگه هیچ مدرکی از من نداری،سریع فیلم را ریکاوری کردم،گفتم حالا میرم پایین جرت میدم! شلوارم را گرفت!گفت خوب حالا من یه حرفی زدم،عصر که مهمون ها رفتن شروع میکنیم!،گفتم: راست میگی گفت آره!،گفتم ببینم کست را،دیدم و یه عکس کامل از بدنش گرفتم،رفتیم پایین،رفتم توی دستشویی و یه جق زدم با عکسش،عصر که مهمون ها رفتن،پیش مامان باباش،گفت پویا میتونی کامپیوتر من را درست کنی؟!!گفتم آره،گفت بالاست بیا بریم،درستش کن!!!رفتیم بالا توی اتاقش،اومدم باهاش بحث کنم که چرا با غریبه ها سکس میکنی با من نه!شلوار و شورتم را کشید پایین و شروع کرد به ساک زدن همین طور که داشت ساک میزد،صدای پایی را توی راه پله ها شنیدم،سریع کشیدم بالا شلوار را،رفتیم به سمت کامپیوتر،گفتم روشن نمیشه؟ مشکلش چیه؟دیدم زن دایی با یه بشقاب میوه اومد تو،لباس مهمونی پوشیده بود،انگار می خواستن جایی بروند!،گفتم جایی میخواین برین؟گفت آره مامانم یکم حالش خوب نیست می خوایم بریم یه سر بهش بزنیم،گفتم خوب ما هم میایم گفت نه با مامانت و اینا میخوایم بریم!!،زود میایم،شما بمونید ما زود میایم،همه رفتن و من موندم و منا،از شدت هیجان نمیدونستم چکار کنم!!!
لباس هام را در آورم و خوابیدم لب تخت،شروع کرد به مکیدن کیرم،بهش گفتم لباس هات را در بیار،کست را بگذار دمه دهنم،اومد روی بدنم و شروع کردم به لیس زدن کسش،داشتم انزال میشدم،گفتم پاشو،خوابوندمش روی تخت و شروع کردم به لیسدن کسش،کیرم دوباره شل شده بود یه دستی بهش کشیدم و دوباره شقش کردم،آروم گذاشتم توی کسش،دیگه مثل اون روزا آخ نمیگفت!!راحت رفت توی کسش!!دراز کشیدم روش و شروع کردم به چرخودن کیر تو کسش، دیدم داد زد گفت پاشو!!همین که کیرم در اومد از توش، دیدم تمون شکم و و دور کیرم خیس شد از آبش!!!!!گفتم یعنی اینقدر زود!!!!!!گذاشتم تا یکم حالش بیاد سر جاش،دوباره دراز کشیدم روش و کیرم را کردم توی کسش و شروع کردم به تلمبه زدن و بوسیدن لباش،حسابی حشری شده بودم، داشت آبم میومد،گفتم خوبه که بلند بشم از روش،آبم نریزد توی کسش،دیدم دستاش را حلقه زد دور کمرم،آه و اوه میکرد!چند ثانیه بعدش ریخت توی کسش،همون طور که کیرم بال بال میزد تو کسش،آروم آروم شل شد،همون طور یه دو دقیقه ای همون حالت بودیم،آروم بلند شدم،رفت سمت دستمال کاغذی و آبم کیرم را پاک کردم،گفت به منم بده،گفتم تو که باید از توشم در بیاری!!!،گفت بیخیال بابا،رفتم تمیزش کردم،و بلند شدیم،لباس ها را پوشیدیم و گفتم یه زنگ بزن ببین کجاند؟زنگ زد گفت ما تا شب نمیایم!!
مامان جون حالش خوب نیست،من گفتم بگو میایم اونجا،گفت نه تو یه چیز واسه شب درست کن ما هم میایم،/گفتم بگو مامانم و اینا میمونند،گفت آره!!!گفتم خوب خدا را شکر!!!،خداحافظی کرد و گفتم منا بیا بریم حموم،گفت آخه،گفتم آخه نداره که بیا بریم،گفت تو لباس نداری که میفهمند،گفتم حوله از تو منم همین را میپوشم،لباس ها در آوردیم و رفتیم حموم،اونجا هم شهوت ول کن نبود!!! بعد از این که هم دیگه را شستیم و با حوله همدیگه را خشک کردیم،گفتم لباس نپوش و برو روی تخت،گفت پویا باید شام درست کنم،زشته الان میرسند،گفتم نترس درب را قفل کن و بیا!!من خودم براشون شام میگیرم،رفتیم روی تخت و دوباره شروع کردیم اما این بار با ماساژ!!دراز کشیدیم پیش هم و شروع کردیم به لب گرفتن،توی همون حالت دستم را کردم توی سوراخ کسش و بهش گفتم تو هم بکن!!کیر وکوس هم دیگه را ماساژ دادیم و گفتم برعکس شو،از پشت گذاشتم توی کسش و شروع کردم به بوسیدن کمرش و مالوندن پستونش از پشت،یه آه و اوه میکرد که نگو!!!!!کم کم داشتم انزال میشدم! سفت چسبیدم بهش و بدنش را می مالوندم،بلند شدم گفتم روی شکمت بخواب!کردم آروم سر کیرم توی سوراخ تنگ کونش و دراز کشیدم روش،انگار براش خیلی سنگین بودم داشت له میشد و هم از کون دردش میومد!!،گفتم فقط چند ثانیه دیگه تحمل کن!
،صورتم لابلای موهاش بود چه لذتی،شروع کردم به چرخوندن کیرم،آبم اومد! همون حال بر عکس شدم و خوابیدم روی تخت،گفتم ببین این بدنت داره با من چکار میکنه لامصب!اونم همون حال خوابیده بود،خندید و گفت: حال هم ندارم دوباره برم حموم،گفتم تا تو باشی شهوتی نشی!!!!!یه چند دقیقه ای طول کشید گفتم بریم فقط پایین تنه را بشوریم و بیایم،گفت: میرسنا!!!گفتم سریع باش و شستیم و اومدیم بیرون و لباس ها را پوشیدیم،گفت حال هم ندارم قضا درست کنم! گفتم ول کن بابا،خودم یه چیزی میگرم یه زنگ بزن ببین کجاند؟منا زنگ زد، زن دایی ام گفت: داریم میایم،گفت: مامان، پویا میگه خودم یه چیزی میگرم نمیخواد درست کنی،گفت اتفاقا بابات هم همین را میگه،گفت خوب باشه خداحافظ،منم همون طور بی جون دراز کشیده بودم،گفتم مونا قول میدی همیشه با هم باشیم،یه مکثی کرد و گفت آره!! گفتم جنده ی منی فقط و دیگه تموم شد تا اونا رسیدند. اون روز بهترین روز عمرم بود.
نوشته: پویا فاکر
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید