این داستان تقدیم به شما

من اسمم ساراست، 24 سالمه، خیلی خوشکلم قدم 150 وزنم 55 سینه هام 75 اهل تهرانم، پاییز 95 واسه دانشگاه یه ترم قزوین پیش خالم اینا بودم، شوهرخالمو پسرخاله هام که یکی 22 و یکی 16 سالشه، کیر اولی 20 و کیر دومی 18 سانت بود.قبل رفتن خونه خالم اینا با هیچکی رابطه نداشتم، تا اینکه پسر خاله هام منو از راه به در کردن، هر کدوم بیش از ده بار منو از کون کردن، هیچکدوم هم نمیدونستن که به دادششم میدم، اون اوایل خوشم نمیومد بعدش کم کم بعد از چندین بار خوشم اومده بود ، دختر خرابی نیستم، حتی اون اوایل سوراخ کونم مو داشت که بعدش همیشه با تیغ اصلاح میکردم ولی انصافا کونم خیلی خوشکل و نازه، بعد از چندین بار گاییده شدن توسط پسرخاله هام تو دانشگاه هم با یکی دوست شده بودم که سه بار رفتم خونش بهش از کون دادم، کیرش 21 می اومد تو همین مدت تو محله خالم اینا هم با یکی دوست شده بودم، هفت بار منو برد خونش منو از کون گایید که البته میخواست از کس بکنه نزاشتم کیرش 23 بود و خیلی کلفت هر بار منو جر داد کلی اشک میریختم…
 
تا اینکه بعد یه مدت احساس کردم شوهر خالم بهم نظر داره، یه روز تو آشپزخونه بودم داشتم با موبایل با دوست پسر دانشگام صحبت میکردم، که دستم رو میز بود که به کمرم قوس داده بودم در حالت خم شدن بودم، که شوهر خالم داشت رد میشد یه انگشتی وسط کونم کشید، راستش خیلی حال کرده بودم، حرفی نزدم، تا اینکه یه شب ساعت 2 همه خواب بودن اومد اطاقم بدجور منو از کون گایید، یه بدی که شوهر خالم داره موقع عقب جلو کردن بدجور ضربه میزنه به کون آدم که یک شالاپ شلوپی راه می افته که نپرس، که منم بدجور درد می کشیدم اینم بگم کیرش 25 سانت بود و کلفت نمیدونم چطوری خالم کیرشو تحمل میکرد، سه شب دیگه هم منو به همین شکل گایید، دیگه از خودم بدم اومده بود، تو همین سه شب دو بار هم به پسر خاله هام داده بودم. تا اینکه یه شب موقع گاییدن کونم که بدجور تند تند میکردو لبامو میخورد، خالم مارو گرفت کلی داد و بیداد، شوهر خالم رفت کنار و خالم اومد سمتم که من از ترس به حالت دمر خودم به پهلو جمع کرده بودم، اومد شروع کرد به زدن کونم، گفت جنده اگه به مامانت نگفتم پسر خاله هام سر رسیدند، گفتند چی شده خالم بهشون گفت دیگه میخواستی چی بشه، منم لخت داشتم گریه میکردم، هرکدوم از پسرخاله هام با این فکر که عشقشون بهشون خیانت کرده، بهم نگاه میکردند، همه رفتند منو تو اطاق تنها گذاشتند، بعدش پسرخالم که 22 سالشه زنگ زد، بهم کلی بهم بدو بیراه گفت، گفت میخواستم باهات ازدواج کنم، کلی بهم فحش داد، خیلی اعصبانی شدم فقط شورتمو پوشیدم با چشمای گریونم برم اطاقش بزنمش، که همینطورکه رفتم اطاقش دم در یه سیلی محکم بهم زد، شروع کردم به گریه کردن منو کشید درو بست، شروع کردن به سیلی زدن به سینه هام، بعدش منو همونطور سرپا برگدوند کیرشو تا ته کرد تو شدید منو کرد منم که سه شب پشت سر هم به بابای کیر کلفتش داده بودم، خیلی درد داشتم، کیرشو در آورد منو برگردون آبشو کرد دهنم گفت بخورم تا حالا هیچکی باهام اینکارو نکرده بود…

 
بعد شرتمو برداشتم با گریه لخت رفتم اطاقم، دیگه هیچی برام مهم نبود که کسی منو ببینه چون میدونستم دیگه آبروم رفته، بیست دقیقه بعد کوچیکه اومد اونم بهم بد بیراه گفت، گفتم برو بیرون من لختم، گفت فیلم بازی نکن جنده عوضی، گفتم بابات بهم تجاوز کرد، من تقصیری نداشتم، گفت این حرفا حالیم نیست اگه میخوای برم باید بهم بدی، منم مثل جنده ها سرمو گذاشتم زمین کونم دادم بالا با دو تا دست نگه داشتم، گفتم بیا بکن، خیلی خسته بودم دوست داشتم بخوابم الکی گفتم شما ها همه مثل همین، عشق سرتون نمیشه، گفتم با زدن این حرف شاید بره. اونم اومد نیم ساعت تلمبه زد ولی عوضی دید سرم پایینه در حین کردن انگشت پاشو کرده بود دهنم حالم بهم خورده بود، مثل همیشه ابشو کرد تو کونم، بعدش رفت منم لخت رفتم تختم، حدودا ساعت شش و نیم بلند شدم، یه سوتین و یه دامن تنم کردم رفتم دستشویی که شوهر خالم اونجا منتظرم بود، جا خوردم دیدمش میخواست کار نیمه تمامشو تموم کنه، گفتم شوهر خاله تورو خدا من دیگه نیمتونم درد دارم، دیگه نمیدونست پسراش منو کردن، گفت ساراجون بهت عادت کردم این چند شب نمیتونم بدون دوریت بمونم، بعدش یه لب گرفت سوتینمو زد پایین سینه هامو خورد منو برگردوند دامنمو زد بالا کس و کونمو خورد، گفت چرا کونت اینقدر بوی آب کیر میده، گفتم شاید مال تو باشه شوهر خاله، بیشتر کسمو خورد کیرشو با بیرحمی بازم کرد تو با اینکه این همه داده بودم خیلی درد کشیدم…

 
بیست دقیقه تلمبه زد آبشو رو زبونمو سینه هام خالی کرد، بعد اون شب، با پسر خاله هام قعر کردم ، به خالمم قول دادم که میرم خوابگاه، اونم چیزی به خانوادم نگه، هرجوری بود راضیش کردم، با اینکه خالم به کسی چیزی نگفت ولی پسر خاله هامو آبرومو تو فامیل بردند که هرچند من انکار کردم ولی خیلی ها حرفاشونو باور کردند، و این موضوع خیلی عذابم میده. بعد با خونوادم صحبت کردم رفتنم خوابگاه. اما 9 بار دیگه رفتم خونه دوست پسر دانشگاهیم از کون دادم، بعد انتقالی گرفتم اومدم تهران همینجا الان با یکی دوست شدم واقعا عاشق همیم، چیزی از گذشتم بهش نگفتم، ولی دلم براش میسوزه چون بهم گفته تا حالا کسی رو نکرده، فقط با یکی دوست بوده که بهش خیانت کرده، خیلی عذاب وجدان دارم که از جندگی های ترم قبلم چیزی نمیدونه. و در حد بوس و بغل با همیم، عشق قبلیمو که همون دوست پسر دانشگاهیم بود رو فراموش کردم چون بعدا فهمیدم با چند نفر دیگه بوده، و الان فقط عاشق عشق جدیدم هستم، و فقط از این میترسم یه روز عشق جدیدمو از دست بدم، و اون بهم شک کنه….

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *