این داستان تقدیم به شما
سلام خدمت تمام دوستان.
اسم من مهدی هستش بچه سنندج یه خواهر دارم بنام محدثه ۲۴ سالشه قدش ۱۶۹ و زنش ۷۰ منم ۲۷ سالمه محدثه خیییییلی خوشٔگل و خوش هیکله منم ادمی هستم از سکس و دید زدن خواهرم لذت میبرم یه بار با ابجیم رفتیم تهران خونه عموم شب که خواستیم حرکت کنیم با اتوبوس تهران حرکت کردیم محدثه ساپورت پوشیده بود با مانتو کوتاه باسن و سینهاش آدمو دیونه میکرد
از او ن لحظه اول که سوار اتوبوس شدیم شاگرد اتوبوسه دیدش میزد چند بار هم انگشتش کرد من تحریک شدم .شب ساعت دو بود من خودمو زدم به خواب دیدم برا محدثه پیام اومد بیا کنار آب سرد کن صندلی ما هم پشت آب سرد کن بود محدث بلند شد رفت دیدم شاگرد اتوبوس هم اونجاست محدثه روبه آب سرد کرد ایستاد شاگرد اتوبوس از پشت بغلش کرد گفت داداشت بیدار نشه محدثه گفت نه خیالت راحت خوابه خلاصه در استراحتگاه و باز کرد رفتن تو من یواش رفتم پایین شاگرد اتوبوسه گفت از جلو محدثه گفت نه از عقب بکن خلاصه یه ربع کردش گفت من بر م راننده گفته باید منم باشم محدثه اول قبول نکرد ولی قانع شد منم سریع اومدم سر جام شاگرده اومد بیرون دوسه دقیقه بعد راننده که حدودا ۵۰ سال داشت رفت تو
اول لامپ داخلو روشن کرد گفت چند وقته میدی گفت دوساله خلاصه من ک کون آبجیمو دیدم شاخ در آوردم سوراخ کون ش باز باز بود راننده شروع کرد تف انداخت رو کیرش و شروع کرد نیم ساعت بیشتر آبجیمو کرد بدشم ریخت تو کونش اومد بیرون .من رفتم سر جام محدثه اومد بیرون گفتم کجای بودی گفت از راننده اجازه گرفتم پایین خوابیدم .
نوشته: پرنده ی بی قفس
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید