این داستان تقدیم به شما
سلام به همه
اسم من نیماس 34 سالمه اهل کرجم ولی ساکن تهران
اوایل سال 92 بواسطه یکی از آشناها( پارتی بازی و این حرفا) توی یه اداره دولتی استخدام شدم چون پارتیم کلفت بود در جا یه پست خوب و کم دردسر گرفتم و مشغول بکار شدم…
***
فضای اداره ایی ک مشغول شده بودم خیلی دلباز و بزرگ بود یه محوطه خیلی بزرگ و فضای سبز عالی داشت اتاق کار من هم ویوش روبروی فضای سبز بود و منم کلی خرکیف ساختمان اصلی اداره از دفتر من جدا بود و یه دفتر دیگه هم که در واقع اتاق بایگانی اداره بود کنار اتاق من بود که یه خانم تنها اونجا بود و منم خیلی تو نخش نبودم و اونم مشغول کار خودش بود و کاری ب کار من نداشت
بعد یه مدت ک مشغول بودم و دیگه حسابی هم تو اداره جا افتاده بود یه نفر دیگه ک سرپرست کارگرای فضای سبز بود به اتاق من اضافه شد اوایل یکم حالم گرفته شد ک ای بابا اینجا راحت بودم و حالا باید یه نفر دیگه رو هم تحمل کنم ولی یه مدت ک گذشت و با علی ک بیشتر آشنا شدم دیدم نه بابا عجیب بچه باحالیه و دوست شدیم ، دیگه اداره برام شده بود کویت هر روز بگو و بخند و حال و حول بود منو علی اکثر اوقات از بیرون غذا سفارش میدادیم چون غذای اداره مزخرف و گند بود
یه روز یه مهمون داشت علی و سه تا غذا سفارش دادیم ولی مهمون علی نیومد و یه دونه غذا موند رو دستمون خیلی هم گرسنه نبودیم ک اون غذا رو هم بزنیم ب بدن خلاصه علی گفت غذا تا فردا خراب میشه ببر بده به این همکارت تو اتاق بغل دیدم بد نمیگه غذا رو برداشتم و رفتم سراغ همکار، در زدم بفرمایید رو گرفتم و رفتم داخل، برای اولین بار از نزدیک چهره خانم احمدی رو دیدم یا ابرفرز یعنی این همه مدت این بغل اتاق من بوده و من الاغ ندیده بودم؟؟؟؟؟ یه خانم جوان تقریبا 26 یا 27 ساله،خوشگل و جذاب، تو دلم گفتم نیما خاک دو عالم تو سرت ک اینقدر گاگولی، خب حق داشتم همیشه فکر میکردم یه خانم چروک و عینکی داغون باید بایگان اداره باشه نه این خانم خوشگل ، تو همین فکرا بودم ک یهو گفت امری داشتین آقای …؟؟ به خودم اومدم دیدم غذا بدست وسط اتاقش وایسادم، عذرخواهی کردم و گفتم خانم احمدی واقعیتش ما یعنی منو دوستم همیشه غذا سفارش میدیم واسه نهار امروز با خودمون گفتیم شاید شما ببنید دلتون بخواد اینه ک امروز واسه شما هم گرفتیم قابل شما رو نداره، از جاش بلند شد اومد جلوتر تازه فهمیدم وااااای چه اندامی قدش متوسط بود یه مانتو مشکی و یه جین مشکی پوشیده بود ساق پای گوشتی و مچ پای سفید سریع رادار انداختم سایز سینشو 75 تخمین زدم و چندتا فحشم سریع بخودم دادمو دوباره غذا رو تعارف کردم اونم تشکر کرد و غذا رو گرفت پرسید چی هست؟؟ تو دلم گفتم عجب رویی داره گفتم لقمه نگین دار دوست دارید؟؟ گفت بله چه جورم عاشق کبابم گفتم خوب چقدر خوب منم کباب دوست دارم نوش جان خلاصه غذا رو دادم و اومدم بیرون رفتم تو اتاقم علی پرسید چرا دیر کردی گفتم علی این خانمه رو تو دیدی؟؟ گفت آره چطور مگه؟؟ گفتم دیوث چرا تا حالا بهم نگفته بودی اینقدر خوشگله گفت مگه خودت ندیده بودی؟؟ گفتم دیدم ولی از دور خیلی دقت نکرده بودم خلاصه یه چند دقیقه ایی دربارش حرف زدیم ولی چون علی دوست دختر فاب داشت خیلی استقبال نکرد و بحث تموم شد ولی واسه من تازه داستان شروع شده بود..
عاغا از فردا کار من شده بود ب بهانه های مختلف رفتن تو اتاق خانم احمدی، تقریبا هر روز بهش سر میزدم و یه کاری براش میتراشیدم چون اتاق هامونم بیرون از ساختمان اصلی بود خیلی راحت روزی چند بار میرفتم و میومدم ب هر بهانه ایی سر صحبت رو باز میکردم خدایی دختر گرم و خوش مشربی بود و یواش یواش صمیمی شدیم علاقه خیلی زیادی ب چای و دم نوش داشت دیگه هر وقت چایی تازه دم داشت یا دمنوش داخلی منو میگرفت ک برم اتاقش یا اون میومد اتاقم یا هم چایی میخوردیم و گپ میزدیم
یه روز ساعت کاری تموم شده بود و داشتم از اداره میرفتم بیرون ک دیدم اونم داره تو نگهبانی ساعت میزنه ک بره معطل کردم تا از در بره بیرون وقتی رفت سریع رفتم منم ساعت زدمو از اداره زدم بیرون یکم جلوتر سر خیابون تو ذل گرمای تابستون منتظر تاکسی بود جلو پاش ترمز زدم یه نگاهی کرد و منو دید شیشه ماشینو دادم پایین تعارفش کردم سوارشه گفت مزاحم نمیشم خواهش کردم و گفتم شما مراحمی تا هر جا مسیرم باشه میرسونمتون خلاصه سوار شد و راه افتادیم هوا خیلی گرم بود و کولر ماشین تقریبا خودشم از گرما هنگ کرده بود .
توی میسر گفتم خانم احمدی هوا خیلی گرمه موافقی بریم یه چیز خنک بخوریم استقبال کرد و پرسید جای رو سراغ داری گفتم چقدر وقت داری؟؟ گفت آزادم گفتم عالیه پس اگه موافق باشی بریم اندرزگو یه بستنی حسابی بخوریم؟؟ گفت بریم، گاز ماشینو گرفتم و انداختم تو صدر و رفتیم یه بستنی فروشی دنج سراغ داشتم تو اندرزگو و نشستیم و سر صحبت باز شد داشتم هنوز با اسم فامیلیش صدا میکردم ک گفت اینجا ک اداره نیست همون آیدا بگی من راحتترم یهو تو کونم عروسی شد گفتم پس شما هم منو نیما صدا کن گفت باشه در ضمن شما نه تو خیلی دختر راحت و اجتماعی بود خلاصه اونجا از خودش گفت ک سه سال پیش ازدواج کرده بوده و شوهرش مرد کاری نبوده و الواتی میکرده و یه سالی میشه ک طلاق گرفته و خودش تنها زندگی میکنه خونوادش سنتی بودن و اصلا موافق طلاقش نبودن برا همین همیشه سرزنش میشه خیلی دلش از زندگی پر بود و میگفت احساس بدبختی میکنه و خیلی وقته دیگه چیزی خوشحالش نمیکنه
محو صحبت کردنش شده بودم یه جورایی دلم براش میسوخت با این سن کمی ک داشت ولی سختی زیاد کشیده بود احساس میکردم دوست دارم بیشتر باهاش آشنا بشم و جزیی از زندگیش بشم خلاصه این سرآغاز قرارها و بیرون رفتن های من و آیدا شد دیگه همیشه تقریبا بیرون از اداره همدیگه رو میدیدیم و جاهای مختلف میرفتیم پارک، سینما، رستوران ، خرید، یه روز آدرس یه رستوران خوب توی دربند رو از یکی از دوستام گرفتم و ب آیدا زنگ زدم ک با هم بریم ساعت 6 اول هروی تو همت قرار گذاشتیم و رفت سراغش
سر ساعت رسیدم از دور دیدم یه خانم وایساده یه مانتو سفید کوتاه با شلوار جین آبی روشن کفش پاشنه بلند و یه روسری آبی روشن تو دلم گفتم چه تیکه ایی خوش بحال صاحبش جلوتر ک رفتم خانمه برگشت سمت من یا خداااا باورم نمیشد آیدا بود، هیچ وقت اینجوری لباس نپوشیده بود چقدر خوشگل و برازنده شده بود جلو پاش ترمز زدم سوار شد فقط نگاش میکردم گفت چیه آدم ندیدی؟؟ گفتم بخدا آدم دیدم تا حالا از نزدیک حوری ندیدم خندش گرفته بود و معذب شده بود گفت بهم میاد؟؟ گفتم عالیه ماه شدی گفت همه اینایی ک پوشیدم تو این مدت با هم خریدیم از اینکه اینو متوجه نشده بودم شرمنده شدم ولی ب روی خودم نیاوردم و راه افتادم
تو راه همش بهش نگاه میکردم خیلی خوشگل شده بود یه آرایش ملو کرده بود ک فوق العاده بهش میومد طاقت نیاوردم و بهش گفتم آیدا خیلی خوشگل شدی چرا تا حالا این کار رو نکرده بودی گفتم هر چیزی حوصله میخواد و انگیزه گفتم الان داری اینا رو گفت آره گفتم انگیزت چیه گفت تو. رو ابرا سیر میکردم اصلا انتظار نداشتم اینو بگه رک و راست گفت تو ،دستشو گرفتم و بوسیدم دستش گرم و داغ بود و البته لطیف.،
تجریش شلوغ بود یه سه ربعی طول کشید تا از ترافیک تجریش برسیم ب جاده دربند تو این مدت حرف زدیم تا رسیدیم ب دربند و رستوران توران…
رستوران قشنگ و شیکی بود آلاچیق های خونوادگیش اونطرف یه رودخونه بود و آلاچیق ها تو یه شیب ساخته شده بود و تقریبا بین بالایی و پایینی دید نداشت یکی رو انتخاب کردیم و نشستیم جای عالی و معرکه ایی بود خنک و دنج مسیرش تا محل سفارش یکم دور بود و باید با اف اف سفارش میدادیم هنوز برا شام زود بود یه قلیون و چایی سفارش دادم تا برای شام اماده بشیم پایین رودخونه بود و صداش و قلیون حسابی فاز میداد قلیون رو آوردن آیدا اومد نشست کنارم و مشغول ریختن چایی شد هر از گاهی یه پک هم قلیون میزد خیلی اهل قلیون نبود چاییمو با نبات شیرین کرد و داد دستم دیگه کامل بغلم بود و بهم تکیه کرده بود دستمو باز کردم و سرشو گذاشت رو بازم نمیتونستم ازش چشم بردارم سرشو بلند کرد و دید دارم نگاهش میکنم خندید و برگشت خودشو مچاله کرد تو بغلم سرش رو سینم بود و گرمای نفسش رو حس میکردم حال عجیبی داشتم نمی خوام بگم من الم و بلم ولی زن و دختر زیاد دیده بودم تو زندگیم ولی آیدا ی جور دیگه بود یه چیز دیگه بود، دوسش داشتم صداش کردم پاشد و زل زد تو چشام، وااای خدا چقدر چشماش خوشگل بود گفتم دوستت دارم آیدا ، فقط گفت منم.، همه هیکلم چشم شده بود و نگاش میکردم
ب خودم جرات دادم و رفت سمت لباش، تنم رعشه گرفته بود عین اسکلای بچه مدرسه ایی بدنم میلرزید انگار دفه اولم بود میخواستم کسی رو ببوسم شایدم میترسیدم ترس از ناراحتیش یا پس زدنم ولی اون هیچ حرکتی نمیکرد و ساکت بود حتما فهمیده بود میخوام ببوسمش دلو زدم بدریا و لبامو گذاشتم رو لباش یه نفس عمیق کشید با یکی از دستاش بازومو گرفت لباش داغ داغ بود چندتا بوسیدمشون و اومدم عقب تازه فهمیدم چشاشو بسته ، گفتم ناراحت شدی گفت نه دیوونه اومد جلو لبامو بوسید و دوباره مچاله شد تو بغلم انگار جفتمون منتظر جرقه بودیم چون بعد از اون سیر ماچ و بوسه ها راه افتاد تو بغلم گرفته بودمش و چپ و راست بوسش میکردم یه جای دنج و بی سر خر و دیگه هیچی حالیمون نبود خلاصه غذا رو سفارش دادیم و جاتون خالی شاه میگو با جوجه رو زدیم ب بدن
ماشالا هر دو بخور دیگه نای راه رفتن نداشتیم ساعتو نگاه کردم دیدم یه ربع ب دوازه بود باورم نمیشد تقریبا چهار ساعت اونجا بودیم و گذر زمان رو متوجه نشده بودیم پاشدیم ک برگردیم رسیدم دم در خونشون موقع خداحافظی دستشو انداخت دور گردنم و حسابی لبامو بوسید و گفت ک شب خیلی خوبه بوده براش خودمم خیلی بهم خوش گذشته بود منم ازش تشکر کردم و رفت خونه و گفت رسیدم بهش خبر بدم
وقتی رسیدم خونه گوشیمو چک کردم دیدم اس داده رسیدم یا نه بهش اس دادم ک آره رسیدم یه اس فرستاد با یه بوس و شب بخیر
فردا اون روز پنجشنبه بود و اداره تعطیل تقریبا تا لنگ ظهر خواب بودم ک با صدای زنگ موبایلم از خواب پریدم دیدم آیداس جواب دادم گفتم خوابی؟؟ گفتم آره خسته بودم گفت بسه دیگه پاشو، میتونی بیای اینجا کارت دارم گفتم باشه تا یکی دوساعت دیگه میام اوکی گفت و خداحافظی کرد منم پاشدم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم یه چیزی خوردم و یکم دیگش راه افتادم رسیدم سر کوچشون زنگ زدم ک سر کوچم بیا گفت نه تو بیا گفتم تنهایی گفت آره همیشه تنهام، ماشینو پارک کردم و رفت دم خونه زنگ زدم درو باز کرد رفتم تو یه آپارتمان نقلی چهار واحدی بود رفتم طبقه دوم در باز بود.
رفتم تو از تو آشپزخونه صداش اومد ک بیا تو خودشم اومد مثلا استقبالم خدای من بازم یه سوپرایز دیگه آیدا اومد با یه آرایش کوچولو و یه تاپ فسفری یقه باز نازک ک تقریبا میشد سوتین سفید زیرش رو دید با یه شلوارک چسبان سفید پا برهنه و رو نوک پاهاش دوید و اومد خودشو انداخت تو بغلم و صورتم و بوسید منم ماچش کردم و گفتم آیدا تو چرا اینقدر هر روز داری خوشگل تر میشی بابا قلب من با باطری کار میکنه از کار میفته ها گفت من خوشگل بودم بیا بشین نشستم و رفت تو آشپزخونه با دو تا لیوان آب طالبی یخ مال اومد نشست کنارم و لیوانمو داد دستم یه قلوپ خوردم جیگرم حال اومد تو اون گرمای تابستون گفتم چکارم داشتی؟؟ گفت هیچی دلم میخواست پیشم باشی بغلش کردمو گفتم قربون دلت برم ک همش چیزای خوب خوب میخواد تقریبا ممه هاش رو سینم بود و اونو به خودم فشار میدادم برگشت و پاهاشو رو دراز کرد رو پاهام دو تا رون و ساق تپل رو پام بود تپلی کسش هم کامل معلوم بود هر دومون میدونستیم قراره امروز چه اتفاقی بیفته دستامو گذاشتم رو پاهاش و شروع کردم با نوک انگشتام از رونش تا انگشتاش کشیدن و بالا پایین کردم تغییر چهرش رو کاملا متوجه بودم صورتش گل انداخته بود و چشماش داشت میرفت پاهاشو دادم پایین و کشیدمش با کون رو پاهام نشست، لب پایینش رو داشت با گاز میکند رفتم نزدیک گوشش و گفتم مطمعنی؟؟ یواش گفت آره
رفتم رو لباش، از پایینی شروع کردم گذاشتمش تو دهنم و شروع ب خوردن کردم اونم انگار تازه فهمیده باشه چه خبره شروع کرد لب بالای منو کرد تو دهنش و شروع کرد ب خوردن سینه ب سینه نشسته بود رو پام دستاش دور گردنم و با ریتمی ک هر لحظه تندتر میشد لبامو میخورد منم همراهیش میکردم دیگه تقریبا تمام لب همو میخوردیم و میبوسیدیم از پشت دستمو کردم تو موهای خوش رنگ و مش شدش و یکم ک دردش نیاد کشیدم عقب و سرمو بردم تو گردنش آهش بلند شد رفتم سمت گوشش نفسای بلند میکشید فهمیدم ک ب گوشش خیلی حساسه لاله گوشش رو کردم تو دهنم نفسش داشت میرفت کس و کونش و بهم فشار میداد و با دستاش سرمو بغل کرده بود کیرم حسابی بلند شده بود قشنگ فشار کسش رو روی کیرم حس میکردم دستمو بردم از پشت زیر تاپش و به خودم فشارش دادم سینه هاش سفت شده بود تاپشو از تنش در آوردم بدنش نقص نداشت کمر باریک و پوستی سفید و لطیف
بدنش رو بو کشیدم عطر تنش فوق العاده بود دوباره لبامو رو لباش قفل کردم خیلی خوب همراهی میکرد خودشو کشید عقب تیشرتمو در آورد دست انداخت بند سوتینشو باز کرد و ممه هاش رو انداخت بیرون خداااای من یه جفت ممه سفت و خوشفرم ک زل زده بود تو چشمام یه دست کشید تو سینم و شروع کرد از گردن به پایین بوسهای ریز کردن و اومد نوک سینمو خوردن دیگه داشتم دیوونه میشدم بلندش کردم و کشیدمش زیر خودم نیم خیز رو مبل خوابیده بود نشستم جلوش و سینه هاشو کردم تو دهنم مثل سنگ سفت شده بودن آه و ناله آیدا شروع شده بود موهامو میکشید و زیر لب آه میکشید دستمو بردم از رو شلوار کشیدم بین رونش و کسش قشنگ داشت میلرزید یکم پاهاشو باز کردم دست کشیدم لای پاهاش و روی کسش احساس کردم دستم خیس شد نگاه کردم دیدم بله آیدا جووونم کاملا لا پاش از آب کسش خیس شده دست ک ب کسش میکشیدم فریادش در میومد چشمش افتاد ب شلوارم با اینکه جین پوشیده بودن ولی کیرم داشت شلوارمو جر میداد بلند شد جاشو باهام عوض کرد و کمربندمو باز کرد و شلوارمو با شورتم یه جا کشید پایین…
کیرم عین فنر از جاش پرت شد بیرون خندم گرفته بود دو دستی کیرمو تو دستش گرفته بود و بالا پایین میکرد و نگاش میکرد سرشو آروم بوسید و یواش کرد تو دهنش باورتون نمیشه یهو انگار کیرمو کردی تو آبجوش از بس دهنش داغ بود یه میک زد و شروع کرد خوردن کیرم کم کم تا نصفه کیرمو میکرد تو دهنش و در میاورد سرشو حسابی برام میخورد من ب ساک خیلی حساس بودم و سریع آبم میومد پس بلندش کردم و لباشو شروع کردم ب خوردن، گفتم بریم تو اتاق خوابت گفت باشه و راه افتاد منم پشت سرش رفتیم و دراز کشیدم رو تخت آیدا هم اومد تو بغلم همه جای تنشو دست میکشیدم شلوارکشو از تنش در آوردم شورت نپوشیده بود حالا یه کس صاف و تپل و کلوچه ایی جلو دستم بود دست میکشیدم رو پوست لطیف تنش و با نوک انگشتام با یه ریتم خاص نوازشش میدادم دوباره رفتم سراغ گردنش نالش رفت رو هوا کمرش یکمی از تخت فاصله پیدا کرده بود تند تند ناله میکرد
آروم دستمو کشیدم رو شکمش رسیدم ب بالای تپلی کسش نفسش تند شده بود و سرو صورتمو بوس میکرد و میک میزد دستمو انداختم لای پاشو از هم باز کردم دستمو میکشیدم لای کسش چرب و خیس خیس بود آروم با انگشتم سوراخ کسش رو میمالیدم اومدم بالا تر انگشتمو گذاشتم رو چوچولش ب محض اینکه چوچولش رو پیدا کردم و مالیدم یه نیمچه جیغ کشید و بدنش رو مچاله کرد الهی براش بمیرم اینقدر پر بود ک تا دستم ب چوچولش خورد ارضا شد آروم نوازشش کردم و صورتش رو بوسیدم سرخ سرخ شده بود یه خط باریک از کسش آب زده بیرون رفتم لای پاش و اطراف کسش رو براش خوردم میدونستم وقتی زن ارضا میشه چند دقیقه طول میکشه تا دوباره ب حالت نرمال برگرده اصلا نمیخواستم اذیت بشه حتی حاضر بودم فقط اون حال کنه یه مدت ک گذشت بلند شد منو خوابوند اومد نشست بغلم و خم شد روم و شروع کرد ب خوردن لبام و گردنم کیر لای چاک کونش بود با کونش با کیرم بازی میکرد دیگه وقتش بود کیرم کسش رو میخواست بهش گفتم آیدا کیرم کستو میخواد بلند شد گفتم چشم الهی من فدای این کیرت بشم پس چی کسمو بهش میدم نزدیک کیرم شد و کیرمو گرفت کشید لای کسش میمالیدش رو چوچولش…
دستمو گذاشته بودم زیر سرم و فقط نگاه میکردم تنظیمش کرد دم سوراخ کسش و آروم سرشو کرد تو کسش لبشو گاز گرفته بود و یواش یواش نشست رو کیرم شاید باورتون کسش اینقدر تنگ بود ک احساس میکردم یکی با مشت کیرمو سفت گرفته و داره عقب جلو میکنه آروم کیرم تا ته رفت تو کسش کیر همه کسش رو پر کرده بود چند لحظه مکث کرد تا جا باز کنه و بعد شروع کرد بالا پایین کردن تقریبا نصفش رو درمیاورد و دوباره میکرد تو داشتم دیوونه میشدم دیگه خودمم داشتم کمرمو پایین بالا میکردم کیرم تا ته میرفت تو کسش و میخورد ب رحمش آه و ناله آیدا بالا رفته بود و داشت به فریاد تبدیل میشد سرعتمو بردم بالا یکم نیم خیز شدم تا ببینم دارم چکار میکنم کیرم قشنگ کس آیدا رو میشکافت و تو میرفت و موقع بیرون اومدن پوست کسش رو میکشید آیدا به حرف افتاد بود و فقط کیر میخواست ، آآآآخ نیما کیر میخوام، نیماااااا اون کیرتو بکن تو کسم نیما، وااااااای خدا دارم کس میدم، بکن نیما کییییییر میخوام ، چشماش گر گرفته بود دستاشو گذاشته بود روی سینم و با سرعت بالا پایین میکرد رو کیرم و یهو یه آهی میکشید و سرشو خم میکرد روپشتش و اووووووم میگفت، آره همینو میخوام، بکنم پسر بکنم، جوووون من دااااااارم بهت کس میدم، این کس منه ک داره کییییر میخوره …
کس داغ و تنگش داشت پوست کیرمو قلفتی میکند بلندش کردم آوردمش لبه تخت ب پشت خوابوندمش پاهاشو گذاشتم رو شونه هام کیرمو گذاشتم دم سوراخ کسش و یه فشار دادم کیرم تا نصفه رفت تو کسش دیگه نفسش در نمیومد اینقدر لبشو گاز گرفته بود جای دندونش رو لبش مونده بود کیرمو تا ته کردم تو کسش جیغ میزد. فریادش رفت آسمون و معلوم بود داره لذت میبره تلمبه رو شروع کردم اینقدر حرفای سکسی میزد ک منو وحشی کرده بود آررررره تند تر بکن منی تو نیما فقط بکن منو کسم مال توعه نیما میخوام همیشه بهت بدم کیرتو میخوام نیما این کس مال تو شد عوضی
دیگه با سرعت نور بر ثانیه تو کسش تلمبه میزدم آیدا پاهاشو انداخته دور کمرم و منو سفت گرفته بود تقریبا رو شکمش دراز کشیده بودم و کیرم تو کسش عقب جلو میشد و لبام تو لباش و سر و گردنش بود یهو دستاشو انداخت رو شونهام و ناخن هاشو فرو کرد تو تنم دوباره درحالی ک کیرم تا ته کسش بود ارضا شد و منو سفت گرفته بود داشت آبم میومد بهش گفتم با اشاره چشم گفت ادامه بده سه چهار تا تلمبه محکم زدم طوری ک اندام آیدا ب لرزه افتاد، انگار تمام خون تو رگامو کشیدم توی کیرم و داره ازش خارج میشه پر فشار هر چی آب داشتم خالی کردم تو کسش و همون جا افتادم روش
نای بلند شدن نداشتم پشتم میسوخت لامصب با ناخنش پشتمو زخم کرده بود یه قلت زدم و منم کنار آیدا افتادم رو تخت اومد تو بغلم نا منظم نفس میکشید
سر و صورتش و میبوسیدم و آروم آوردمش بالای تخت کشیدمش تو بغلم سرشو گذاشت رو بازوم و پاهاشو قفل کرد تو پاهام احساس میکردم خالی خالیم
بعد از حدود نیم ساعت بلند شدیم یه دوش گرفتیم و آماده شدیم ک بریم بیرون بچرخیم و شام بخوریم…
***
این خاطره اولین سکس من و آیدا بود ما هنوز هم باهمیم و از وجود هم لذت میبریم هنوز هم بعد این دوسال ک سکس میکنم باهاش احساس میکنم بار اولمه و تو اوج لذتم اونم همینطور.,
نوشته: نیما اینکاره
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید