این داستان تقدیم به شما
سلام به جیگرای خودم چه دختر چه پسر. ۲۵ سالمه اسمم رضاست.
من تو یکی از شهرهای شمالی زندگی میکنم . لیسانس گرفتم و شاغلم . قدم ۱۸۰ وزنم ۹۳ و موخرمایی و سفیدم. بدنمم پرمو. کیرمم ۱۵ سانت ولی کلفتیش بد نیست. ما یه خانومی هست تو فامیلامون خاله صداش میکنم اسمش معصومست که خاله مسیح صداش میکنیم. سبزه قد متوسط . مو فرفری و شیطون و پرانرژی. ۴۷ سال سنشه. یه کوچولو چاقه و شکم داره مث همه زنای ایرانی
شوهرشم معتاده و ازش ده سالی بزرگتره و معلومه نمیتونه به زن تقریبا خوشگلش برسه همه جوره. این خانوم خیلی با ما رفت و امد داره مخصوصا با خاله هام. زنی نیست که بگم جندست نه اصلا … یکی دو سال پیش بود یه گروه تلگرامی زدن خانواده . گروه ۴۰ نفر اینا بود. دیدم این خوشگل خانوم هم بود تو گروه. من علاقه شدیدی به زنای سن بالا دارم طوری که اصلا یادم نمیاد تا حالا با دختری رابطه جدی توی دوستی و رابطه داشته باشم. بگذریم…
گهگاهی میرفتم پی ویش و پیامهای مناسبتی میفرستادم و اونم میفرستاد . همه حرف ها و شوخی ها فقط تو واقعیت جلو همه بود و تو فضای مجازی اصلا کاری غیر این پیاما که میگم نداشتیم. یادمه یه بار خونه خالم اینا بودیم و شب برگشتیم دیدم معصی جون پیام داد سلام رضا جان خوبی گفتم سلام خاله خوبی؟ گفت رضا ساعتی که انداخته بودی دستت خوشگل بود چند خریدی و کجا خریدی؟ گفتم جوابشو بهش و اونشب گذشت. منم پیامامو بیشتر کردم و حال و احوال هم میکردیم. ولی خایه نمیکردم چیزی بگم . چون بهرحال احساس میکردم خطر بگا رفتنم خیلی زیاده. چند ماهی گذشت تا دیدم توی مهمونی ها خیلی خنده شوخی باهام میکنه و هی دست میزنه بهم به شوخی . منم جلو جمع خجالتی خخخخ. گذشت تا رسیدیم به شبی که فرداییش روز زن بود . پیام دادم و تبریک گفتم اونم گفت مرسی عزیزم گفتم خیلی دلم میخواد براتون کادو بگیرم گفت مرسی همینکه گفتی یه دنیا می ارزید گفتم خواهش میکنم ولی اگه بزارید برات بگیرم ممنون میشم. میشه فردا همو ببینیم کادوتونو بدم. دیدم پنج دقیقه ای جواب نداد بعدش گفت یعنی میخوای بهم کادو بدی کسب نفهمه؟؟؟ گفتم اره اگه بشه ممنون میشم گفت باشه فردا غروبش بهم ادرس یه ارایشگاه رو داد زنونه بود گفت اونجام بیار اونجا بده. رفتم یه کیف و کفش براش گرفتم خیلی خوشحال شد . سایزشو پرسیده بودم ازش عزیزان…. بعد شب پیام داد تشکر کرد گفت مگه رفیق زن نداری واسه من کادو گرفتی؟ گفتم نه. گفت دوست دختر چی گفتم نه والا. گفت میشه مگه؟ گفتم هر چی بود واسه گذشته بود گفت اوکی. گفتم میشه؟؟؟؟ گفت چی میشه؟ گفتم هیچی. گفت بگو گفتم میشه با من باشی؟؟ موندش چی بگه .
تعجب کرد یا نه نمیدونم هنوز. گفت چی میگی تو. تو منو خاله صدا میکنی ۳۰ سال بزرگترم شوهر دارم . گفتم خاله صدات کنم خب. خاله واقعی خونی که نیستی. ۳۰ سال بزرگتری و من میمیرم واسه همینش و شوهر هم داری خب تو کجا اون کجا. حقته عشق و حال کنی. گفت والا هنگم بهم فرصت بده. گفتم باشه. یه هفته ای گذشت پیام دادم بهش گفت رضا ببین من خیلی فکر کردم . مهم برام ابرومه. میتونی راز نگه دار باشی؟؟ گفتم اره چرا نتونم. گفت فقط حواست بشه ابرومون بره توی خانواده خیلی بد میشه. گفتم بخدا حواسم هست. شروع کردیم رابطه رو. حرف و پیام و تصویری و اینا. فقط میگفت موقعیت ندارم همیشه. پسرم و عروسم با من زندگی میکنم. منم گذاشته بودم هر وقت خودش پیام داد پیام میدادم. رسید بعد یکی دو هفته به سکس چت. من میگفتم اون میمالید خودشو حال میکرد عکس کیرمو میفرستادم حال میکرد. اونم همینطور عکس بدنشو میفرستاد. سخت بود جا پیدا کردن و با خیال راحت سکس کردن. اولین بار رفتم یه مسافرخونه تو شهرمون. قبلش یکی دو تا زن رو برده بودم اونجا و شب تا صبح با هم بودیم .اونجام دوباره ردیف کردم و چهار بعدازظهر و تو هوای بارونی شهر باران بردمش مسافرخونه. کلید گرفتم و با هم رفتیم تو اتاق. مانتو شالشو در اورد. اها راستی نگید مدرک نخواست مسافرخونه ازتونا. من معمولا فصلهای سرد که طرف سرش خلوته و از خداشه فقط مسافر بیاد میبردم اونجا. ایندفعه هم قبول کرد و فقط کارت ملی جفتمون رو گرفت . لباساشو دراورد رفتم تو بغلش. نشستیم سیگار کشیدیم با هم . بدنشو ناز میدادم. میگفت بیشرف خالتو اوردی کنی؟ گفتم جوووون قربون این خاله برم. سیگارو کشیدیم و پتو رو زمین پهن کردیم و دو تا پشتی و یه پتو واسه رومون. رفتیم زیر پتو و شروع کردم به بوس و خوردن لباش. خیلی حال میداد خدایی. لباشو میخوردم و بدنشو دست میزدم. پیرهن تاپشو و شلوار استرجشو در اوردم و با شورت و سوتین کنارم بود . شاید برای خیلیا جذابیتی نداشته باشه ولی برای من مثل بهشت بود . سن بالا و فامیل. فامیلی که همیشه جلوی چشمم بود. منم لخت شدم و با شورت کنارش بودم. توی هوای سرد زیر پتو و گرمای بدن هم. پاش لای پاهام بودم. لب همو میخوردیم. سوتین و شورتشو کندم و شورت خودمم در اوردم . لباشو میخوردم و با دستام کونشو میمالیدم و دستمو اوردم رو کسش و دیدم اوووف خیسه .
میمالیدم و حال میکرد حالت چشاش عوض میشد. کیرمم چسبیده بود به رون پاش. به پشت خوابوندمش و گردنشو خوردم و سینه هاشو میمالیدم . شروع کردم به خوردن سینه هاش حال میداد . نوکش قهوه ای و درشت بود سرمو لای سینه های تقریبا بزرگش میکردم و بو میکشیدم. عاشق بوی بدن زن هستم. اومدم پایین شکمشو خوردم زبونمو تو نافش میبروم شکمش و زیر شکمش. کسشو نتونستم بخورم خب سنش بالا بود و دلم نمیگرفت بخورم. ران پاشو خوردم و برش گردوندم و کون طاقچه ای خوشگلشو براش میخوردم و لیس میزدم لپای کونشو و کمرشو. همونطوری اومدم روش دراز کشیدم و کیرمو لای پاهاش گذاشتم و گوششو و لپشو و لباشو میخوردم. پنج دقیقه ای ادامه داشت تا گفتم بیا بخور برام. خوابیدم و کیرمو گرفت دستش و مالید و سرشو برد لای پاهام . اااخ. کیرم گرم شد رفته بود تو دهنش. وای. شروع کرد عقب جلو کردن. تو فضا بودم و کم کم با دستم سرشو بیشتر به سمت کیرم هل میدادم تا بیشتر ببره داخل دهنش کیرمو. خاله گلم حرف گوش کن بود قربونش برم. گفتم تخمامم بخور و طول کیرمم بلیس . وای چه حالی میده یه نفر ۳۰ نفر از خودت بزرگتر باشه و داره کیر و خایتو میخوره برات.بعد ده دقیقه گفتم بیا بشین روش . کیرم خیس بود ولی تف زدم به کیرم و اون اومد نشست روش. ااااخ ااااخ چه حالی . اروم برد توی کسش. کسش شیش تیغ بود نشست و اخ گفت و چند ثانیه ای صبر کرد و شروع کرد اروم بالا پایین کردن و منم دو تا دستام رو لپای کونش بود و دهنمو به سینه هاش به سختی میرسوندم و میخوردم . خیلی حال میداد. گفتم برگرد برعکس بشین. برگشت و نشست و منظره کون زیباش جلو چشام بود که داشت رو کیرم بالا پایین میشد . خسته شد و گفتم داگی بشین و منم کیرمو تف زدم و کردم تو کسش. تلمبه هام و کمرزدنام خیلی بهش میچسبید و بیشتر حشری شده بود موهاشو میکشیدم و و گاهی کمرشو میگرفتم کیرمو در میاوردم دوباره میکردم تو. خیلی به جفتمون حال میداد ولی نمیشد زیاد داد کشید چون بهرحال صدا میرفت بیرون.
گفتم به پشت بخواب . خوابید و پاهاشو باز کرد و رفتم لای پاش. کیرمو کردم تو و عقب و جلو میکردم . عرقم میریخت رو سینه هاش. میخوردم سینه هاشو و لباشو. داشت ابم میومد و و محکمتر ضربه میزدم و با چند ضربه وحشتناک ابم توی کسش خالی شد و خیلی زیاد ابم اومد. واقعا حال کردم و تموم نمیشد. پنج دقیقه ای روش بودم و اروم کیرمو در اوردم و دستمال کاغذی لای کسش گذاشتم و سیگارو کشیدیم رفتیم دستشویی و بعد لباس پوشیدیم و رفتیم. دو سه بار دیگه وقتی خونه مکان بود اوردم گاییدمش ولی زیاد موقعیت نداره بیاد بیرون. پسر و عروسش شاغلن و نوه ۶ سالش دست اینه. الانم که دارم مینویسم داستانو رو بروی هم توی حال خوابیدیم. خونه خالم اینا توی تهران. ۸ نفری اومدیم مهمونی. تا نیم ساعت پیش داشتیم زیر پتو با پاهامون پای همو میمالیدیم خیلی حال میده دزدکی اینکارا. هیجان داره. ممنون که وقت گذاشتید. رضا ساعت ۴ صبح تاریخ ۲ اسفند ۹۸
نوشته: رضا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید