این داستان تقدیم به شما

سلام به همه .
آرین هستم 18 سالمه چشمام عسلی و درشته که قیافمو منحصر به فرد کرده به خاطر ورزش  بدن خوب و خشکی هم دارم تقریبا خانواده مرفه و روشنفکری داریم که روابط دختر عمه و پسردایی اینا خیلی راحته و کسی زیاد رومون زوم نیست از نظر جنسی مشکلی ندارم حتی خیلی از دخترایه هم سن محلمون ( دخترایه پارک شفق) یا دخترایه محل کارم(نجات غریق هستم تو یکی از استخر های مرکز شهر) روم زوم هستن و دوست دارن باهام تیک بزنن اما هیچکودومشون واسم جذاب نبودن و همیشه عاشق دخترایه بزرگتر از خودم بالای 25 سال بودم یه دختر عمه دارم به اسم مونا که دیوونه وار تو نخش بودم نه به خاطر سکسی بودنش به خاطر ساده بودنش از نظر لباس یه دختر عمه چشم ابرو مشکی 30 ساله متاهل با قد متوسط که روانشناسی هم میخوند و خیلی با هم خوبیم و دوست.
***
اون روز من رفته بودم خونه مادربزرگم که درس بخونم طبقه بالا داشتم درس میخوندم که زنگ در زده شد از طبقه بالا نگاه کردم مونا بود با همون تیپ زنونه و ساده و جذابش یه مانتو معمولی کرم با شال مشکی و کفش های کالج ساده اومد تو منم نشستم به درس خوندن اما همه فکرم پایین بود تو همین فکرا بودم که اومد بالا دیدمش صدایه پاشو شنیدمو منتظرش بودم دیدمش به به سلام مونا خانم دختر عمه جان_سلام پسردایی چطوری چه خبر روبوسی کردیمو نشست با هم 5 دقیقه ای حرف زدیم که گفت خب آرین چه خبر از دوست دخترا
کی من و دختر( با خنده)
آره جون عمت تو که اصن نمیدونی دختر چی هست
دیوونه عمم که مامان خودته هههه
آره راستی حواسم نبود جون خودت
بعد لحنش جدی شد گفت راست بگو آرین چنتا دوست دختر داری گفتم باور کن ندارم
الکی نگو بچه تو با این چشما مگه میشه نداشته باشی
آخه از دخترا خوشم نمیاد
_ یعنی چی مگه همجنسبازی؟؟!!
زدم زیر خنده نه بابا راستش دخترا خیلی سبکن من بیشتر به خانمایه جوون و بزرگتر از خودم علاقه دارم…

 
خیلی علاقمند شد ازم بدونه گفت مثلا چند سال؟ منم با پر رویی گفتم همسن تو مونا. چشاش درشت شد و گفت جدی میگی گفتم به خدا من خیلی دوست دارم با یکی مثه تو باشم اما متاسفانه فقط دخترایه کم سن و همسن خودم دوروبرمن با یه حالتی گفت یعنی من جذبت کردم گفتم دروغ چرا خیلی ازت خوشم میاد با خنده گفت ینی داری پیشنهاد میدی آرین گفتم خب اینجوری حساب کن
مونی گفت آخه من همسنه مامانتم دیوونه ما دنیامون فرق میکنه پسردایی کوچولو من یادمه وقتی بچه بودی گفتم خب ربطی نداره مونا باور کن خیلی جذابی واقعا دیوونه رفتارا و ظرافت زنونتم
 
همینجوری با لبخند و تعجب نگام میکرد دستشو گرفتم دستاش گرم و زیبا بودن دستشو بوسیدم و گفتم من میپرستمت مونا دست کشید تو موهام گفت دیووونه کوچولو گفتم بهم نگو کوچولو من میخوام با سن کمم مردت باشم تکیه گاه محکمت نگام کرد رفتم سمت صورتش لباشو بوس کردم وایی چه لبایی بوسیدنی و گرم برای بار دوم رفتم رفت عقب گفت چیکار میکنی آرین مگه من همسنتم گفتم مونا توروخدا به خاطر بچگیام که همیشه مونی صدات میکردم لباتو ازم نگیر گفت برو بچه زشته گفتم اذیتم نکن توروخدا یه ذره نگام کرد با عشق و لباشو آورد جلو به سرعت لباشو بوسیدم و ماهرانه شروع کردم به خوردن لباش میدونم اونم دوسم داشت اما خب حیا میکرد لباشو میخوردم زبونشو میک میزدم وایی نمیدونید تو 18 سالگی خوردن زبون یه زن 30 ساله چه لذتی داره اومدم پایین تیشرتشو درآوردمو تاپشو دادم پایین دوتا ممه قهوه ای با سایز 75 نوک ممشو بوسیدم گفتم اجازه میدی بانو گفت بخورش عزیز دلم شروع کردم به میک زدن براش ماهرانه میخ
وردم میخواستم مونا لذتو احساس کنه همینطورم شد به خودش میپیچید و منو به سینش فشار میداد پستوناشو میخوردمو باهاش حرف میزدم اوووممممم چه خوشمزس مونا اونم میگفت آییییی جووون دوس داری پسرم؟؟ میگفتم آره فدای اون حرف زدنت بشم قربونت برم

 
مدام قربون صدقش میرفتم رفتم پایین شکم و نافشو میخوردم شلوار پارچه ای شو در آوردم یه پاهایه گندمی بدون مو صاف با یه شرت سفید لبامو از رو شرت گذاشتم رو کسش و کسشو میخوردم از رویه شرت به خودش میپیچید و میگفت جووون برو تو کسم آرین کسمو بدون شرت بخور شرتشو کشیدم پایین کس تپل گندمی و تیره لبامو گذاشتم روش نرم و داغ شروع کردم مثه تشنه ها خوردن کسش لیس میزدم میک میزدمو میخوردم مزه خوبی داشت و بوی سکسی میخوردم و میگفت بخور عزیزم خیلی حال میده گاهی رونشو لیس میزدم گاهی کسشو و وسط خوردن بودم که مادر بزرگم صدامون کرد اه لعنت به این شانس ضد حال از این بیشتر لعنتیییی…

 
مونااااااااا آرینننن بیاد پایین ناهار زودباشید مونا بلند شد شرتو شلوارشو کشید بالا گفت بدو بریم پایین منم وایسادم تا کیرم خوابید و بعد رفتیم پایین سفررو انداختیمو غذا هیچوقت یادم نمیره کشک بادمجون بود میخوردیم مونا یه نگاه مهربون و خاصی بهم داشت ناهارو خوردیم یه کم راجب سریالایه جم حرف زدیمو دوباره به مونا اشاره کردمو رفتم بالا اما هرچی منتظر شدم نیومد مادربزرگم داشت باهاش حرف میزد هیچ وقت به اون اندازه از مادبزرگم حرصم نگرفته بود تا اینکه به بهونه سوال درسی کشوندمش بالا اومد بالا گفت چیه چته مگه هولی گفتم دارم میمیرم مونا بدو دیگه گفت چیه کسم تو دهنت مزه کرده گفتم آره گفت جووون یادت نره کجا بودیم نشست رو مبلو کسشو انداخت بیرون گفت بیا بخور رفتم لایه پاهاش و کسشو حرفه ای میخوردم اونم کیرمو گرفت تو دستش که لذت وحشتناکی داشت و میمالید تو چشاش نگاه میکردمو کسشو میخوردم خودش میگفت وقتی میخوری تو چشام نگاه کن نگاه میکردم میگفت بخوور بخوور نوش جونت همش مال خودته باید بخوری تا ارضام کنی
 
وحشتناک حشری بودم اومدم پایین تر ساق پاشو میخوردم حتی انگشتایه پاشم لیس میزدم که بلندم کرد گفت چیکار میکنی دیوونه پاهامو نخور کسمو بخور بازم شروع کردم به خوردن کسش گفتم میشه بکنم تو کست گفت نه عزیزم تا اون حد دیگه نه آنقدر دوسش داشتم گفتم هرچی تو بگی نفسم دستشو بوسیدم و کسشو میخوردم تند تند میک میزدم نفساش تند تر شد تند تند آه میکشید جیغ کشیدو یه لحظه ثابت شدو کسشو فشار داد تو دهنمو ارضا شد و ولو شد گفتم خوب بود عزیزم گفت هیچکس تاحالا اینجوری کسمو نخورده بود ممنون آرین گفتم عزیزم خوشحالم لذت بردی گفت دیگه کارت در اومد هر روز باید بیای خونمون و کسمو بلیسی گفتم چشم دختر عمه تو جوون بخواه بعد از اون میرفتم خونش هر وقت حشری میشد و براش میلیسدم باورتون نمیشه یه بارم پشت فرمون بود براش لیسیدم تو ماشین تا ارضا شد…
 
 
نوشته: آرین

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *