این داستان تقدیم به شما

سلام. من کامران ۴۲سالمه این خاطره مال ۱۲سال پیشه که گفتم بدنیست شماهم بخونید
 
سال ۸۵ بادخترعموم ازدواج کردم من ساکن اصفهان هستم ولی خانواده عموم تویکی ازروستاهای اطراف شهرکردزندگی میکنند.چون خانومم دانشگاه شهرکرددرس میخوندرفتیم اونجازندگی کنیم.من دوتاخواهرزن دارم که سحرکوچیکس وتقریبایازده دوازده سال ازمن کوچیکتره اون موقع اون هجده نوزده سالش بود من خیلی دوستش دارم وخیلی باش شوخی میکنم پوست سبزه‌واندام نسبتالاغرداره ولی خیلی بانمک ودوست داشتنیه وخیلی بامن جوره تقریباسال دوم ازدواجم بودوسحرهروقت میومدپیش مایکی دوماهی میموندیه روزسحروخانومم داشتن داخل پذیرایی تلوزیون نگاه میکردندمن داخل اتاق درازکشیده بودم وداشتم باگوشیم فیلم سکسی نگاه میکردم که دربازشد سحراومدداخل ونشست یه کم باام حرف زدیم بعدش بلندشدم برم دستشویی که سحرگفت گوشیتوبده حوصلم سررفته چندتاآهنگ گوش بدم منم گفتم آخه گوشین توش فیلم لوختی هست گفت باشه طوری نیست منم رفتم پیشش وناخداگاه بش گفتم ببین اینافایل فیلم ایرانیه واینام خارجیه گفت باشه ورفتم دستشویی ونشستم پاتلوزیون
 
یه نیم ساعت گذشت رفتم داخل اتاق دروبازکردم دیدم داره به گوشی نگاه میکنه یه کم خودشوجم کردوگفت بیاگوشیتوبگیرمن گرفتم وبش گفتم فیلم هارودیدی چطوربودن باخنده گفت ای بدنبودن وگفت ابناروهواست باشه آجی نبینه ورفت بیرون فردای اون روزظهرگذشته بودوسحرداخل اتاق خوابیده بودوخانومم پاتلوزیون خوابش برده بودمنم رفتم داخل اتاق ورفتن درازکشیدم پیش سحرورفتم زیرپتوش وبغلش کردم چون همیشه همین کارومیکردم ولی این دفعه یه حسی داشتم شروع کروم به نوازش کردنش دستموگذاشتم روی شکمش ونوازشش میدادم دستموبردم زیرپیرهنش وشکمشومیمالیدم واقعا تحریک شده بودم دستموآروم بردم طرف سوتینش دستموکردم زیرش هیچی نگفت منم دستموبردم طرف سینه هاش کوچیک بودن به انداره یه پرتقال کوچیک آروم دستمومیکشیدم روسینه هاش به تکونی خوردودستشوآوردپایین منم شروع کردن به مالیدن سینه هاش وای چقدنازبودن یه کمی بعدنفس نفس میزدانگارتحریک شده بودمنم سرموبردم زیرپتوونوک سینشوکردم تودهنم شروع کردم به خوردن بعددستموآروم بردم پایین گذاشتم روشکمش وهمینطورکه داشتم نوازشش میکردم دستموبردم زیرشلوارش ونوک کوسشومالیدم

 
دستشوآوردپایین یعنی نکن منم دستشوگرفتم وشروع کردم‌به مالیدن کوسش دیگه شهوتی شده بودوهز نفس نفس میزدشلوارشوکشیدم پایین گفت نکن یه وقت آجی میادتومیبینه منم بیخیال بیشترمیمالیدمش دیگه کیرم داشت ازتوپوست میزدبیرون منم شلوارموکشیدم پایین وحسابی خیسش کردم وآروم چرخیدم خوابیدم روش وکیرموگذاشتن روکوسش وهی عقب جلومیکردم حسابی کوسش خیس لیزشده بودخیلی نفس میزدوآه میکشیدآروم درگوشش گفتم سحرجون دوست داری ارعقب بکنم سرشو تکون دادگفت نه همینطوری خوبه دوست دارم منم شروع کروم به تلمبه زدن وسط پاهاش معلوم بودکه دبگه داره حال میادچون خیلی آه آه میکردمنم تواوج شهوت بودم وسینه های کوچیکشو میکشدم داخل دهنم که یه دفع میخاست حال بیادکه دستمو گذاشتم دم دهنش که صداش نره بیرون تمام بدنش #خیس #عرق شده بودو #میلرزید و آه میکشیدچون باراولش بود کا ارضاع میشدمنم چند تا تلمبه زدم وارضاع شدم آبموریختم رو کوسش و با #کیرم آبمو #میمالیدم رو #کوسش خیلی بهم حال داد
 
ازاون روزبه بعددیگه سحرخودش میومد پیشم که #باهاش حال کنم وچند سالی ادامه داشت.
امیدوارم خوشتون اومده باشه

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *