این داستان تقدیم به شما
این داستان به سال۹۲ اون سال آخر دانشگاه بود بعضی رفیقام میخواستند جشن فارغ التحصیلی بگیرن که یکی از آنها گفت ۵ و ۶ عید تولد خودش با دوست دخترش میخواد جشن بگیره توی باغ کرج اسم من آریا به من گفت برای سیم کشی نور و باند بهش کمک کنم اونجا بمونم خلاصه روز جشن ها رسید ما توی جشن همه چیز داشتیم چشمم به دختری خرد بایک لباس سفید قشنگ خیلی مجذوب اش شدم دوستم کیارش ازش خوشش اومد پس رفت توی کارش که مخشو بزنه بلندش کنه که دختره اهل حال نبود پس قهر کرد رفت بیرون از ویلا تو باغ قدم میزد که رفتم دنبالش فهمیدم ناراحت نزدیک که شدم متوجه من نشد داشت گلایه میکرد از امیر که اونو ول کرده خواهرش مخ زده تازه فهمیدم این خواهر دوست دختر رفیقم که جشن گرفته دل زدم به دریابهش نزدیک شدم منودیدجاخورد گفتم بهش چراناراحتی اصلا خوش نمیگذرونی هیچی نگفت بعد گفتم از امیر ناراحتی جاخرد گفتم خریت کرد دختر به این خوشگلی رو ور کردش نشستم پیشش اروم اروم نوازش کردم که اومد بغلم اروم گریه کرد گفتم گریه نکن من هستم ارومت میکنم که برگشت به صورتم نگاه کرد اروم نزدیک شدم لباش خردم اونم داشت میخرد که پاشد گفتم چی شد گفت اینجا بریم یک اتاق خلوته بریم اونجا
خیلی حال کردم کیرم راست کرده بود رفتیم پشت ویلا یک اتاق بود خیلی کیف کردم اونجا شروع کردم به خوردنش راحت اروم اروم لختش کردم میخردمش حال میکردم که گفتم نمیخوای بهم حال بدی که شروع کرد برام ساک زدن حسابی بلد بود ولی حرف نمیزد گفتم چی شده حرف نمیزنی گفت که میخوام از امیر انتقام بگیرم به وسیله تو گفتم پایه ام نمدونم میخوادچیکارکنه پس به ادامه دادم شروع کرد به ساک زدن سریع تابلوحرفه ای بود که رفتم روش که خوابوندم بعد کیرم داغ کرده بود زدم تو کسش بعد خیلی که خردمش خیلی حال کردم بعد از ارضا شدن دوتایی ایم گفت میخوام برام کار کنی برام چیکار کنم کسی رو میارم اینجا اون بکن منم بهت کمک میکنم من نشستم اونجاکه بعد ۱۰ دقیقه اومد دیدم یک دختر باهاش که نشوند پیش من که از حسابی حال کرده بودم گفتم امکان داره کسی بیاد اینجا گفت چرا گفتم اخه خالی خالی ام گفت بجز انیر قبول منم زنگ زدم کیارش اومد ادرس دادم بهش اومد وقتی چشمش به دختر افتاد که گفت این دوست دختر امیره که تازه فمیدم انتقامش چیه گفتم که تو بگیر بکن بتوچه که کیه اونم ازخدا خواسته اونو کردش بعد ۵۰ دقیقه اومد بیرون که حسابی حال کرده بود دختره حسابی جر خرده بود که به الناز گفتم حال کردی خواهرت رو چاقال کردی برگرد گفت اون امشب گشاد میشد بدست این بدست امیر بعد با من تا دو روز دیگه ۱۰ بار سکس کرد ولی بعدی ها دیگه خشک نبود حسابی هم حال کردیم از خوردن نوشیدن اون انقامش از امیر گرفت که اون پرده اش نتونست بزنه هنوز هنوز که ادامه داره رابطه من هنوز نگفت که چه جوری خواهرش رو اوردش گفتش بعد ازدواج گفته بهت میگم ولی الان بعد ازدواج میدونم امیر باجناق من باهام قهره
ادمین: دوستانی که بتونن این کوستان رو ترجمه کنن کون نویسنده ی این کوستان به عنوان جایزه تقدیمشان خواهد شد
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید