این داستان تقدیم به شما
سلام من اوا هستم و میخوام داستان تجاوزی وخشتناکی که تو سیزده سالگی بهم شد و براتون تعریف کنم
اونروز توی کوچه داشتم به مغازه میرفتم که برای مامانم روغن بخرم دم ظهر بود و کوچه خیلی خلوت
وقتی از پیچ کوچه گذشتم یه دفعه سردی تیغی رو روی گلوم احساس کردم اینو بگم که من خیلی مذهبی و با حجاب بودم
یه حیغ کوتاه زدم که پسره دستشو گذاشت روی دهنم و گفت صدات دراد دخلتو میارم منم از ترس اطاعت کردم ولی از ترس ونفرت بغض کرده بودم گفتم ولم کن گفت به موقش
بعد منو به زور توی یکی از خونه های اطراف برد ولی من تلاش میکردم فرار کنم اما خیلی زورش زیاد بود و پستونامو که تازه در اومده بود محکم فشار میداد منم گریه میکردم
وقتی منو برد تو اتاق لباس و شلوارو شرتشو دراورد و منو به زور برد اتاق خواب و انداخت روی تخت چرمیش و لباسامو میدرید من جز گریه وا داد راهی نداشم که پامومحکم زدم به تخماش
اونم از درد داد زد و پستونامو جوری میخورد که داشتن کنده میشدن من گفتم توروخدااانکن آیییییییی هق هق
ولی الاغ گوش نمیداد بعد محکم ازم لب گرفتو کیرشو کرد تو دهنم گفت بخور زوددد ولی من نگاهش میکردم یکدفعه گازش گرفتم اونم چنان سیلی بهم زد که برق از سرم پرید و با ترس کلاهکشو دور زبونم میچرخوندم اما خودش خسته شد و تو دهنم تلمبه میزد و منم اشک صورتمو پوشونده بود
بعد رفت پایین و کس خیسمو بو کرد انگار خوشش میو مد پاهانو به زور باز کرد و منم میگفتم نهههه نهههه کمکککک بعد چوچولمو گرفت محکم فشار میداد بعد گفت دختری منم جوابی ندادم که یهو کیرشو کرد توکس کوچیکم و محکم تلمبه میزد من چنان دادی میزدم که گوش فلک کر میشدکه یه دفه کیرشو با هاله ای از خون دراورد بیرون و بلند بلند خندید بعد دوباره یه تف محکم انداخت تو کونمو کیرشو داد تو اولش نمیرفت و منم ناله میکردم همین که رفت از درد مردم و زنده شدم تلمبه که زد آبشو ریخت تو کسمو لبه کسمو به هم فشار داد ولم کردو منم با تمام دردن لباسانو پوشیدمو با گریه تف انداختم صورتشو فرار کردم اونم هی میخندید
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید