این داستان تقدیم به شما
سلام. اسمم مهدی از همدان شهرستان کبودراهنگ. خاطره ای که میخوام بگم مربوط به خاله خانمم هست…
***
این خانم اسمش هست شهناز نمیدونین چه کون وکوسی داره سینه 75 کون قلمبه کوس ناب یه روز تابستان خانوده خانمم و خالشون باهم رفتیم شمال بعد ه رسیدیم رفتیم یه سوئیت گرفتیم خانمها توی یه اتاق مردها هم تو اتاق دیگه تازه که رسیده بودیم من رفتم استراحت کردم سه چهار ساعت خوابیدم دم عصر ساعت 6 بود که بیدار شدم دیدم همه رفتند دم ساحل منم یه چای از فلاکس ریختم خوردم بعد سیگارو روشن کردمو بعد کم کم راه افتادم برم پیششون بعد که رسیدم دیدم پدر خانم وشوهر خاله خانم نیستند از خانمم پرسیدم که کجا رفتند گفت:رفتند وسایل برای شام بگیرند بعد دیدم مادر خانمم که 42 سالشه سرحال با شهناز که 33 سالشه دارن والیبال بازی میکنن منم رفتم پیششون.
دیدم اول رفتند توی آب بعد اومدن برا بازی چون لباساشون گلی شده بود مخصوصا خاله خانمم گفتم این چه وضعیه برو تو آب خودتو بشور تا توبیای من با مادر خانم بازی میکنم گفت باشه اون رفت توی آب بعد منم با مادر خانم سه چهار دقیقه بازی کردم بعد گفت خسته شدم خودت شهنازو صدا کن با اون بازی کن اینو گفتو رفت منم شهنازو صدا کردم گفتم دیگه بسه بیا والیبال گفت باشه اومد دیدم سوتینش قشنگ معلومه شلوار کرم رنگ پوشیده بود شورت سفیدش معلومه ده بیست دقیقه بازی کردیم خانمم با مادرش رفته بودند سوئیت منم که دیدم نیستند به شهناز گفتم بریم تو آب هوا هم خنک بود عصر ساعت 7 شده بود گفت باشه بریم رفتیم تو آب شنا بعد یکم تو آب با توب بازی کردیم کیر منم داشت توشلوار خودشو جر میداد گفتم بیا یه بازی دیگه گفت چی بازی گفتم توپ را از دست همدیگه بگیریم گفت باشه.
اول توپ دست شهناز بود منم رفتم ازش بگیرم از عمد توپو ازش نمیگرفتم عوضش بهش میچسبیدم که مثلا دارم توپو از دستش دارم میگیرم ولی هواس من به کونو سینه هاش بود یه لحظه رفتم پشتش که توپو بگیرم چسبیدم بهش کیرم قشنگ رفت لای پاش خودشم فهمید ولی چیزی نگفت از عمد کونشو هی عقب میداد که کیرم قشنگ بره لای کونش منم دیدم چیزی نمیگه یه مرتبه مثلا میخواستم توپو بگیرم دستمو گزاشتم روی سینه هاش اونم هی میخندید و چیزی نمی گفت بعد از کمرش گرفتمو بردم زیر آب دستمو گزاشتم دم کونشو هی فشار میدادم اونم نامردی نمی کردو بعضی وقتها دستشو رو کیرم میکشید بعد چند دقیقه بازی گفت بریم سوئیت منم گفتم باشه تا وارد سوئیت شدم دیدم خانمم اینا نیستند با تلفن همراه زنگ زدم گفتند رفتیم بیرون تا یکم بگردیم تا نیم ساعت دیگه میایم پدر خانم هم زنگ زدیم گفت از شهر دورشدیم گفت میگن یه جایی هست برا فروش ماهی میریم واسه شام ازاونجا بگیریم گفتم باشه…
تلفنو قطع کردم و شهنازو صداش کردم دیدم داره می خواد بره حموم اون رفتو منم لباسامو عوض کردمو رو تخت دراز کشیدم بعد یه مدت کوتاه بلند شدم رفتم دم در حموم گفتم شهناز جون چیزی لازم نداری گفت که شیر این دوش خرابه آب گرم کم میاد گفتم خودتو با حوله بپوشون تا بیام ببینم چش شده گفت باشه بعد یکی دو دقیقه گفت بیا منم رفتم تو دیدم حوله رو دور خودش پیچیده اومدم دیدم بله شر دوش آب گرم کم میاد یکم باهاش وررفتم بعد به شهناز دروغکی گفتم بیا ته این مهره را بگیر تا منم این شیرو سفت کنم بازم بدنم بهش خورد هی تکون خوردم تا ی دفه حوله افتاد تا اومد دولا بشه باز کونش به کیرم خورد همون شورتو سفید پاش بود منم دیدم فزصت غنیمته یدفه کیرمو فشار دادم لای کونشو از پشت گرفتمشو اونم هی میگفت ول کن الان میان بعد دستام رفت روسینه هاش دیدم شل شد گفتم زود دوش بگیر بیا بیرون بعد 5 دقیقه اومد رفت تو اتاقشون تا لباس عوض کنه.
رفتم تو اتاقش بازم گرفتمش روتخت انداختم بعد میگفت نکن الان میان منم فرصتو غنیمت شمردمو اول کوسشو که صاف صاف بود لیس زدم آه نالش رفته بود هوا منم کیرمو دراوردم دم کوسش گزاشتم گفت زودباش دیگه الان میان منم کیرمو تا ته کردم تو کسش بعد چندتا تلمبه آبمو ریختم رو شکمش شهناز هم ازرضا نشده بود چون میترسیدیم خانمم با مادرش از راه برسن زود خدمونو جم و جور کردیم تا دوسه روزی که اونجا بودیم تا وقت میشد انگولکش می کردم بعد که برگشتیم خونه یه روز فرصت شد رفتم خونشون تا 5 ساعت وقت داشتیم سه بار ارضاش کردم الان سه ساله که با منه میگه می خوام ازت بچه داشته باشم منم همینجور مونده تا ببینم چی میشه..
همدیگه رو خیلی دوست داریم به همدیگه کادوهای مختلف میگیریم خیلی هم از هم راضییم
نوشته: جا دو با
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید