این داستان تقدیم به شما

سلام این خاطره ای که میخوام تعریف کنم برای 14 سال پیشه که 12 سالم بود، اسمم علیرضا،ساکن قم.
داستان از اونجایی شروع میشه که ما بخاطره یه سری مشکلات نمیگم از زندگی پادشاهانه نه، ولی از یه زندگی خوب مجبور شدیم بریم یه محله ی پایین شهر پره لات و لوت ….
و از یازده سالگی تا چهارده سالگی من اونجا زندگی کردم و اتفاقای جالبی هم برام رخ داد.
یه همسایه داشتیم بهش میگفتیم خاله، این اتفاقی یبار نگاهش به دول من افتاد و خلاصه بحث که ختنه کنید علیرضا رو از مادرم انکار که ختنه شده ی خدایی هست، و خداروشکر تا الان اوکیم.
گذشت و تقریبا سیزده و داشتم میرفتم چهارده، مادرم و پدرم میخواستن برن مشهد، و بخاطره همون یه سری قضایا نمیتونستن منو بزارن خونه فامیل و قرار شد من بمونم خونه خاله ( همون همسایه و بهش میگفتیم خاله ) که البته بدم نمیشه بگم چجور بود یه زن سی و نه یا بگیم چهل ساله بود با قد 160 کوتاه بود وزنشم فکر کنم 65 بود.
خلاصه پدر و مادرم رفتن تا سه روز اول همه چی عادی بود غیر از یه چیز که غذاهاشو اصلا دوست نداشتم، من لباس خوابم برای جیش کردنم جا داشت، خلاصه بعد سه روز من رفتم سمت دست شویی و چون فقط جیش داشتم عادت داشتم تو روشویی میشاشیدم، منم درآوردم دولمو و شروع کردم به شاشیدن، یهو خاله امد، تا دید گفت چیکار میکنی، من شاشیدنم داشت مقطع میشد از خجالت و ترس، گفت چرا اینجا ????? گفتم من همیشه اینجوری دسشویی میکنم، گفت اشتباهه و حرف تو حرف، بزور کارم تموم شد گذاشتم دوباره دولمو تو شلوارم، گفت نجسسس کجا ? گفتم چی شد ??? گفت بهت یاد ندادن بشوری ??? میخواستم برم نزاشت، امد منو برد طرف روشویی گفت در بیار من تو طول این مدت با خجالت زدگی و شرمندگی بودم گفتم زشته، گفت الان جلوم داشتی جیش میکردی گفتم خب بگو چرا تموم کردم گفت در بیار، در آوردم گفت قشنگ خالیش کن، مننننم زور زدم دو قطره بزورر امد، خودش بلند شد گرفت دستش ، خب من یه حالی بهم دست داد طبیعتا، گفت از زیر بوبولت لوله داره باید با دستت بکشی بیاری بیرون و خودش برام انجام میداد، بعد شستش برام و میگفت چقدر سفیده ( چون ختنه نشدم با ماله بقیه رنگش فرق میکنه یا هم نمیدونم ولی پوستش خیللللی سفیده )، گذشت و ناهار خوردیم و بعدظهر شوهرش رفت سرکار الان چهار روز گذشته بود و من حمام نکردم منم رفتم تو کوچه و اینا بازی ساعت شش بعدظهر برگشتم خونه، تا منو دید گفت برو حمام من الان میام !!!

الان میامش چی بود ?? الان لباسامو میاره ?? الان میاد حمومم کنه ? خدا بزرگه من رسیدم حموم ولی نه آبی باز کردم نه هیچ کاری کردم منتظر بودم ببینم این الان میامش چی بود، با استرس و خجالت صبر کردم یهو در باز کرد مثل این افرادی که خیلی سریع کار دارن میخوان تموم کنن برن! امد گفت واااااا چرا پس لخت نشدی ??? گفتم خب شما برو من لخت میشم، گفت خجالت نکش خاله منم جا مامانتم، گفتم خاله من با مامان هم نمیرم حموم خودم بلدم، گفتت هیس خب باشه دیگه سریع در بیار شلوارو تیشرتتو، منم تیشرتو در آوردم، یهو دیدم خودش با انگشت اشارش و انگشته بغلی شلوارم و از جلو کشید پایین جوری که دولم بین دو انگشتش شد دقیقا من یه لحظه کمرم و دادم عقب از دستش امد بیرون، حموم تو حیاط بود و تو یه حالتی نیمه تو زیر زمین، قشنگ زیر دوش خیس خیس که شدم از لای قطره های آب دیدم کاملا قفلی زده رو دولم ! منم خب حالیم بود اون قلقلکه رو داشتم و همین باعث شده بود که دولم که اشتباه نکنم اندازه یدونه انگشت اشارم و نصفیش بود وقتی راست میشد میگیم هفت هشت سانت، ولی بعد بلوغ تا الان خخخیلی بزرگ شد. خلاصه وقتی کامل بدنم خیس شد یه لیف و صابون آورد با صابون کامل بدنمو کف مال کرد، ولی وقتی میرسید به دولم همون صابونو هی میمالید بهش و من کامل راشت کرده بودم، لیف و کامل کشید و واقعا تمیز شده بودم و یجورایی دیگه حیا و کلا به باد داده بودم، زنگ در خونه خورد، در باز شد واییی خدا من کامل تو دیدشونم اونم کی ???? باکلاس ترین خانواده پایین شهر زن محمد اقا و دخترشون فاطی، منم لخت و دولم راست کرده درو باز کردن فاطی از من سه سال بزرگتر بود و واقعا خوشگل بود، خاله بهشون گفت برید تو تا تموم کنم بیام، اینا همینجور که نگاهشون به دولم بود رفتن تو، خاله گفت سریع باید برم تو یکار بکنم به کسی نمیگی ??? گفتم چی ? گفت بوس کنم دودولتو ? گفتم میخوای بخوری ??? گفت اره، گفتم باشه ولی کسی نیاد، منو از رو سکو که بودم کشید طرف خودش که از بیرون پیدا نباشم، چچچچچقدر لذت بخش بود برام احساس میکردم میخوام از کمر بشکنم، گذاشت تو دهنش قبل اینکه بزاره تو دهنش با لبش فشارش داد تو اوووووف آبه خاصی نداشتم اونموقع وگرنه حتما اگر شهوت الانو داشتم پاچیده بودم تو دهنش، داشت همینجوری میخورد با صدام که تقریبا کلفت شده بود خخخواهش کردم گفتم منم ماله تورو ببینم، که دستمو گرفت باهاش شرتشو کشید پایین اهههههه چی بود واقعا سیاه و پشم و خیلی برام تو اون سن با سفیدی و نازی خودم چیزه زشتی بود، منم دیدم و بیخیال شدم همش شاید باورتون نشه این اتفاقات تو سه دقیقه افتاد ولی من نتونستم درست جمعش کنم که من آبم دو رنگ بود ریخت تو دهنش…
در کمال تعجب تف نکرد وقتی قورت داد یه گاز کوچولو از سر کیرم گرفت و منو حوله پیچید دور باسنم بردم بالا، رفتیم از جلوشون رد شدیم منم مجبور بودم با حوله بشینم جلوشون، من فاطی و دوست داشتم و الان بعد این تجربه خیلی پرررو شدم، اونا گرم صحبا شدن و من دولمو گرفتم از لای حوله نشونش دادم خخخ یادم نمیره ذوق کرده بود و حالا خودش یه داستانه جدایی داره، ولی تو اون چند روزی که مادرم اینا برگردن من خیلی با خاله کیف کردم هرشب برام بازی میکرد میخورد حتی وقتی میخواستم برم دسشویی کردن یا جیش کردن باهام میومد و خووووووش گذشت …
نوشته: علی رضا زالزالک نژاد

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *