این داستان تقدیم به شما
بچه تر که بودیم تابستونا صفای بیشتری داشت , ذره ذره ش خاطره میشد و میموند اما حالا بزرگتر که شدیم ( همین الان بگم من یکی که عقلم هنوزم بچه مونده ) زمان بدتر داره میگذره …
***
سرتونو درد نیارم یه بعد از ظهر قشنگ تابستونی بود و طبق معمول اگه کسی کار مهمی نداشت فکر و ذکرش یه بالش و یه گوشه برا خواب بود , اون روز خونه مادربزرگم بودیم . داییم و شوهر خاله ام تو اتاقی که من بودم کم کم فاز خواب گرفته بودشونو توی خواب و بیداری بودن . تو حال خودم بودم که دیدم دختر خالم از کنار این اتاق ما رد شد و رفت تو اتاق اون وری . با اینکه اونموقع من 14 سالم بود و اونم حدودا 13 ولی یه دختر تپل سفید با کون بزرگ و لبای گوشتی که من یکی رو حداقل تو اون روز روانی کرده بود . رفته بودم تو کفش که چجور بکنمش بدجور هم راست کرده بودم ولی نمیشد کاری کرد و داشتم بیخیال میشدم که بعد چند دقیقه که گذشت خالم اینا همگی از خدا خواسته بلند شدن که برن خونه
نمیدونم خونه کی اما بالاخره رفتنی بودن گمونم حتی منتظر بودن اون بیاد و برن و من موندم و دایی و شوهرخالم و دختر خالم که همشونم به جز دختر خالم که شک داشتم خواب بودن. چند دقیقه ای کاری نکردم تا آبها از آسیاب که بهتر افتاد از اتاق با هزار ترس و لرز بیرون اومدمو درم پشت سرم بستم که کسی بیرون اتاقو نبینه . از کنار اتاق کناری یه نگاه به داخل کردم دیدم رو شکم خوابیده کونشم قمبل زده بیرون با یه شلوار تقریبا گشاد.این صحنه رو که دیدم از خودم بیخود شدم که برم ولی گفتم یه چند دقیقه صب کنم ببینم واقعا خوابه یاا نه؟ چند دقیقه بعد دیدم حتی تکونم نمیخوره دیگه داشت میریخت بس که تو کف بودم رفتم با ترس تو اتاق پرده پنجره رو کشیدم درم بستم ولی خیلی ترس داشتم به همین سادگی این کارارو نکردم .
اتاق یه کم تاریکتر شده بود آروم رفتم نشستم کنارش دستم ر میمالوندم یواش رو کونش که قمبل کرده بود وای چه لذتی داشت . یواش یواش شلوارش رو کشیدم پایین تا رسید به رونش شرت هم پاش نبود وای تو سکته بودم دیگه کم کم از شهوت آروم پاشو باز کردم اوف یه کس صورتی گرم گرم که دوست داشتم همون لحظه بخورمش ولی نمیشد . یه کم انگشتمو تر کردم مالیدم به سوراخ کون گندش ولی لامصب خیلی تنگ بود هیچ کاری نمیشد کرد . از کفی داشتم میمردم که پاهاشو جفت کردم سر کیرم رو تف زدم گذاشتم لای پاش کونشم چسبیده بود به شکمم خیلی حال میداد وقتی عقب و جلو میکردم کیرم به کسش میخورد خیلی حال میداد…
بعد از حدود 2 دقیقه آبم داشت میومد که دراز کشیدم کامل روش و دستاشو آروم گرفته بودم تا تموم شد . دوست نداشتم اصلا پاشم ولی اوضاع خیلی بی ریخت بود سریع شلوارش رو کشیدم بالا و در رفتم . ناگفته نماند هفته بعدش یه جوری نگام میکرد که فهمیدم بیدار بوده و هیچی نمیگفته . الانم شوهر کرده و داره با شوهرش حال میکنه .
پایان
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید