این داستان تقدیم به شما

از وقتی با سحر ازدواج کردم و پام به خانواده اش باز شده بود و خواهر کوچیکش بد جور رو مخم رفته بود . من سعید هستم 40 سالمه و خیلی شهوتیم ، قبل از ازدواجم با سحر با ده دوازده تا زن سکس داشتم قد و هیکل متناسبی دارم 180 قدمه 90 کیلو وزنمه که اصلا شکم ندارم نمیخام خالی ببندم و هرچی مینویسم براتون واقعا اتفاق افتاده و خب برم سر اصل مطلب.
آره میگفتم وقتی تقریبا چند ماهی از ازدواجم گذشته بود بدجور هوس کردن کون خوشگل سارا رو داشتم سارا اون موقع 18 سالش بود خیلی بدن عالی داره قدش فکر کنم 170 میشد و سینه های درشتی داره و از همه مهمتر کونشه که خیلی گرد و قلمبه و تو چشم هست عطش کردن اون کون دیونم میکرد و به جای کون سارا هر هفته سحر رو از کون میگائیدم بدجورم میکردمش ولی سحر اولش از درد گریه میکرد و بعدش که کونش گشادتر میشد هی میگفت بزن تو کونم بزن تو کونم . خلاصه این روند همینطور ادامه داشت تا اینکه منو سحر بچه دار شدیم و چند سال بعدشم سارا براش خواستگار اومد و اونم ازدواج کرد سارا 25 ساله بود و در کمال شهوت خیلی با من شوخی میکرد و منم از هرفرصتی برای مالوندش استفاده میکردم اونم فقط بعضی وقتا بهم چشم غره میرفت و گاهی هم هیچی نمیگفت دیگه تحملم برای کردنش تموم شده بود و الانم که دیگه راه کسش باز شده بود دوست داشتم یه دل سیر کسشو بخورم از وقتی شوهر کرده بود دیگه خیلی راحت لباس میپوشید و اکثر وقتا تو مهمونی خودمونی با یه ساپورت چسبون و نازک میومد جلوم خدائیش باید میکردمش . یک سالی شد که ازدواج کرده بود یه روز که اصلا توفکرش نبودم دیدم بهم زنگ زد و با یه صدای گرفته سلام کرد منم سلامش کردم گفتم چی شده سارا جون افتاب از کدوم طرف دراومده یادی از ما کردی اونم یه کمی سکوت کرد من پرسیدم چی شده سارا چرا هیچی نمیگی گفت حالم خوب نیست گفتم چی شده مگه علی نیست گفت نه نیست سرکارشه گفتم بگو چی شده سارا منو نگرانم کردی زد زیر گریه و هی من اسرار که چی شده اونم حق حق گریه اخر به زور گفت دلم میخاد با یکی حرف بزنم گفتم اگر دوست داری بیام پیشت؟گفت اره بیا و قطع کردم و راه افتادم .
تو راه بهم زنگ زد کجائی گفتم نزدیک خونه تون گفت من میام پائین گفتم باشه و سر خیابونشون منتظرش شدم . اومد نشست تو ماشین با اینکه ارایش کرده بود ولی چشماش معلوم بود از گریه قرمز شده بود سلام و علیکی کردیم و گفتم چی شده سارا گفت برو بهت میگم راه افتادم و بازم زد زیر گریه کلی اشک ریخت بعد اروم شد گفت من خیلی بدبختم سعید گفتم چرا چی شده مگه؟ یه کاغذ دراورد داد دستم اولش فکر کردم حکم دادگاه باشه ترسیدم بازش کردم دیدم برگه ازمایشه گفتم این چیه گفت برگه ازمایش علی هست گفتم خب؟گفت بخون متوجه میشی گفتم خب تو برام بگو گفت علی عقیمه بچه دار نمیشیم و بازم گریه کرد دیگه حال منم خراب شده بود هی دلداریش میدادم که درمان داره و چیزی نیست و از این حرفها بلاخره ارومش کردم بردمش یه کافی شاپ و نشستیم و یه چیزی باهم خوردیم پرسیدم سارا اینو به علی نشون دادی گفت نه گفتم میخاهی نشونش بدی؟گفت نمیدونم اصلا نمیدونم باید چکار کنم هیچی به ذهنم نمیرسه گفتم خب تصمیمت چیه سارا جون گفت سعید من بچه میخام بچه خودمو میخام حالا باید چکار کنم ؟یکمی مکث کردم بهش گفتم سارا یه چیزی میخام بهت بگم ولی زود قضاوت نکن و برو خوب فکراتو بکن گفت چی سعید؟گفتم اگر راضی باشی این قضیه علی بین خودمون بمونه در عوض من بهت کمک میکنم بچه دار بشی گفت یعنی چه چطوری؟گفتم خب اینو دیگه باید خودت بدونی خب ؟یکمی با عصبانیت بهم نگاه کرد بلند شد گفت منو برسون خونه بردم سمت خونه اش تا اونجام لام تا کام باهام حرف نزد و پیاده شدو رفت . تو دلم ترسیدم که بره به سحر بگه چندروزی دلهره داشتم ولی هیچ اتفاقی نیافتاد خیالم راحت شد که به سحر هیچی نگفته هفته بعدش دیدم دوباره بهم زنگ زد سلام کردم گفتم چکارم داری سارا گفت میتونی بیائی خونه ما ؟گفتم اگر کاری داری بگو گفت نه باید همدیگرو ببینیم باید حرف بزنیم گفتم باشه و میدونستم راجب موضوع بچه هست سریع رفتم خونه اش درو برام باز کرد صبح بود ساعت 10 بود که رفتم خونه اش دیدم به به چه کرده یه دامن کوتاه پاش کرده با یه تاپ حلقه ای خیلی خوش رو بهم سلام کرد و بهم دست داد منم کشیدمش جلو بوسیدمش سلام کردم گفتم ازم ناراحت نیستی که گفت نه سعید جان بیا بشین باهاش رفتم روی مبل نشستم اونم کنارم نشست گفتم خب چی میخاستی بهم بگی گفت سعید من تصمیمو گرفتم گفتم خب خیره گفت اره خیره برای توهم خیره گفتم چرا سارا جون ؟گفت مگه نگفتی بهم کمک میکنی بچه خودمو داشته باشم گفتم اره سر حرفم هستم ولی تو عصبانی شدی ازم خودشو تو بغلم انداخت گفت ببخشید عزیزم حالا میخام کمکم کنی عزیزم خم شدم لبمو گذاشتم رو لبش و یه لب حسابی ازش گرفتم گفتم مطمئنی دیگه گفت اره تا پشیمون نشدم بریم تو تخت منم که دیگه کیرم سیخ شده بود بلندش کردم بغلش کردم بردمش تو تختشون گذاشتمش

وای رونهای قشنگش داشت چشمک میزد رفتم رو تخت و سرمو بردم لای رونش و روی کسش یه شورت طوری پاش بود از زیرش کس نازش پیدا بود منم از روی شورت میلیسیدم اونم اه و ناله میکرد عجب کس و کونی داشت شورتشو زدم کنار و زبونمو انداختم تو کسش که خیس اب بود حسابی از کسش لذت میبردم اینقدر کسشو خوردم و کونشو لیس زدم که چندبار دیدم ارضا شد و جیغ و دادش رفت هوا تنش میارزید کیرم داشت منفجر میشد سریع همه لباسشو از تنش دراوردم سینه های خوردنیش ومک میزدم یا لباشو میخوردم یا سینه هاشو یا کس و کونشو خود سارا هم هی میگفت وای اخ جون سعید جون دیونه ام کردی بلندشو بکن تو کسم عشقم ولی من دلم میخاست بیشتر بخورمش بلاخره منم لخت شدم سارا تا چشمش به کیرم افتاد یهوئی گفت وای سعید این چیه چرا اینقدر بزرگه گفتم خب بزرگه دیگه میخاست بگه نه نمیخام افتادم روشو ازش لب میگرفتم و کسشو میمالیدم که دوباره شهوتی بشه دیدم بخام معطل کنم شاید پشیمون بشه سریع خوابوندمش پاهاشو گرفتم از هم بازشون کردم سارا بهم گفت تورو خدا یواش سعید من میمیرم زیر این کیر کلفتت خندیدم گفتم نه عزیزم نمیمیری نترس خواهرتم نمرد یکمی دلداریش دادم سر کیرمو گذاشتم لای کسش میکشیدم بالا و پائین و داشتم میمیردم که این کس الان مال من شده صدای ناله های سارا هم بلند شده بود میگفت اخ بکن تو کسم تورو خدا بکنش توش یکمی دیگه سینه و لباشو خوردم التماسم میکرد بکنمش بلند شدم گفتم عشقم میخام بکنمت سارا هم داشت با چشماش التماسم میکرد منم کیرمو گذاشتم دم کسشو اروم کردمش توش سارا یه اخخخخ بلندی گفت لبشو کردم تو لبم و شروع کردم تلمبه زدن سارا هم کم کم داشت از درد کسش لذت میبرد ناله هائی میکرد که نگو منم که دیگه میخاستم براش جون بدم همش سعی کردم جلوی ارضا شدنمو بگیرم هی تو کس داغ و خیسش و البته تنگش تلمبه میزدم و کیف میکردم واقعا کردن سارا ارزویی بود برام که بهش رسیده بودم یه بیست دقیقه ای روش تلمبه میزدم و سارا داشت دیگه از لذت غش میکرد هی میزدم تو صورتش تا از ارضا دربیاد لبشو زبونشو مک میزدم و نوک سینه هاشو چنان مک میزدم و جیغ میزد دیگه داشت ابم میومد و حسابی تو کسش میزدم و نفسمو حبس کردم و کیرمو ته کسش نگه داشتم و ابمو ریختم توش

هرچی اب منی داشتمو توش خالی کردم چند دقیقه روش بودم و کنارش دارز کشیدم سارا هم مثل من بی رمق شده بود از گائیدن چنین کسی بینهایت لذت بردم سارا رو بغلش کردم حسابی محکم به خودم فشارش میدادم ازش لب میگرفتم قربوون صدقه اشمیرفتم ازش پرسیدم چطور بود عزیزم ازم راضی هستی سارا که هنوز خسته از گائیده شدن بود گفت سعید کشتی منو تاحالا اینطوری کس نداده بودم گفتم قربونت بشم سارا جونم منم تا حالا چنین کسی رو نکرده بودم کلی نوازشش کردم تا سرحال شد ولی ازم خجالت میکشید گفتم الان خجالت بکشه دیگه بهم کس نمیده کلی براش زبون ریختم و بغلش کردم و گفتم باید اگر بچه میخاهی چندین نوبت با هم برنامه داشته باشیم با یه بار احتمالش خیلی کمه گفت باشه سعید گفتم سعید خالی؟خندید گفت باشه سعید جون لبشو بوسیدم گفتم من دیونتم سارا جونم دلم میخاست توهم مثل خواهرت مال خودم میبودی گفت حالا که کارتو کردی دیگه چیرو میخاهی گفتم من ازت سیر نشدم سارا من بازم میخام حتی اگر بچه دارت کنم گفت وای نه سعید نمیشه دیگه گفتم چرا میشه مگه الان بهت بد گذشت گفت نه ولی خب نمیشه یهموقع یکی بفهمه چی یه موقع سحر بفهمه چی نمیشه گفتم میشه تو نترس کسی نمیفهمه از کجا میخان بفهمند خوابوندمش و افتادم به لیسیدن سینه هاش کلی لذت میبرد میگفت سعید علی هیچوقت نتونست مثل تو منو ارضام کنه ولی تو دهبار بیشتر منو ارضام کردیگفتم من نوکرتم عشقم دیگه نزاشتم تا عصر لباسشو تنش کنه همش لخت تو بغل هم بودیم دوبار دیگه هم باهاش سکس کردم و حسابی توش ابمو خالی کردم سارا گفت سعید حامله میشم ؟گفتم باید ببینی پریود میشی یا نه با علی هم سکس کن که اگر حامله شدی بگی از تو بوده اون برگه ازمایشم نشونش نده گفت باشه ازم خیلی تشکر کرد گفتم سارا جون من خیلی دوست دارم نمیخام ناراحتیتو ببینم برای همینم کمکت کردم دیگه نزدیک برگشتن شوهرش بود و منم لباسمو تنم کردم بهش گفتم امشب هرطور شده باهاش بخواب گفت چشم لپشو بوسیدم گفتم انشاالله که حامله میشی نترس تا منو داری ازش خداحافظی کردم و سریع زدم بیرون و رفتم وای باورم نمیشد با سارا خوابیده باشم عجب چیزی بود طلا بود بهشت بود تقریبا یک هفته ای ازش خبر نداشتم که خودش زنگ زد گفت سعید پریود شدم گفتم عیبی نداره دوباره برنامه میزاریم گفت باشه
خلاصه بعداز پریودش زمانهائی که تخمک گذاری داشت باهاش سکس کردم چه مزه ای هم میداد دق دلمی رو خالی کردم اینقدر که گائیدمش دیگه خودشم راه میومد غیر زمان تخمک گذاریش منو دعوتم میکرد تا بکنمش هی میگفت تو عالی میکنی خیلی بهم حال میدی اون یک ماه بلاخره حامله شد پیش خودم گفتم به خشکی شانس دیگه نمیتونم بکنمش معلوم نیست بازم بهم بده یا نه ولی تا چهار پنج ماهگیش میگفت بیا باهم باشیم اینطوری بگم که سارا هم معتاد کیر کلفتم شده بود خیلی مزه میداد تو حاملگیش چون مجبورش کرده بودم از کون بکنمش . اینم از داستان خواهر زنم که بچه منو حامله است قربونش بشم . روز زایمانش خیلی جالب بود صبحش بهم زنگ زد یواشکی و گفت میائی بیمارستان گفتم اره عزیزم چرا نیام داری بچه منو بدنیا میاری اونم خندید و گفت اره عشقم بچه جفتمونه بعد گفت منتظرتم عزیزم منم بعد از زایمانش توی اتاقش دیدمش و یه دسته گل خوشگلم براشون خریده بودم خواهرش هم خیلی خوشحال بود شوهرشم خیلی خوشحال بود وای دل تو دلم نبود بچه رو ببینم یه دختر خوشگل زائیده بود همه بهش تبریک میگفتن منم رفتم جلو بهش تبریک گفتم دستمو گرفت گفت ممنونم منو خودش میدونستیم این تشکر چه معنی داره دیگه از وقتی حالش بهتر شد منو خبر میکرد تا باهم سکس کنیم ولی ازم خواسته بود با کاندوم بکنمش تا هر وقت خواست دوباره حامله اش کنم .

نوشته: سعید

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *