این داستان تقدیم به شما

یاد دوران سر بازیم افتادم…
18 سالم بود رفتم سربازی.الان 75 سالمه .اون موقع قدمتوسط وسفید وتپل چشمان ابی داشتم بدن ورزیده داشتم صورتم بسیار زیبا بود با کسی صحبت میکردم کمتر کسی میتونست تو چشمام نگاه کنه.خودشو می باخت .من ی پسر ترک بودم که با چنتا پسر ترک دیگه از شهر سلماس فرستاده بودنمون تهران .بعد اموزشی فرستادن پادگان دژبان تو یک گروهان از یک گردان که چهارتا گروهان دیگم داشت که کارمون پاسداری از جاهای حساس نظامی بودوبطور دوره ای دوماه دوماه مکانمون عوض میشد .فرمانده گردان یک سرهنگ بود که ادم خیلی خوب وشریفی بود وسر بازا دوسش داشتن معلوم بود زندگی سالمی داره…

معاون گردان ی کرمونی سیاه چرده وبد اخلاق وبد دهن بود .بعض وقتها صبح در مقر گردان وقتی مراسم صبحگاه گروهان مستقر در محل گردان چنتا سرباز خوشگلو میاورد بیرون میگفت شلوارشون بکشن پایین بینه موهاشونو زدن وتمیزن یا نه اگر تمیز نبودن فحشهای بد وچنتا کشیده وتنبیه مرخصی ندادن میشدن .منهم وقتی وارد گردان شدم قبل تقسیم تو گروهانا سر صبحگاه مجبورم کرد شلوارمو جلو حدود 150 نفر دربیارم.چشمش که به کون وپاهای من افتاد زبونش بند امد. فقط گفت بعد صبح گاه بیا دفتر. منهم رفتم. دوتا اتاق تودرتو بود اتاق پشتی که منو برد اونجا ی تخت خواب داشت ..گفت لباستو درار بخواب روتخت .من یکم مکث کردم بای صدای خرکی فریاد کوتاهی زد گفت مگی نشنیدی ازترس لخت شدم خوابیدم ار بالاتا پایین با ملایمت. دست کشید روبدنم کیرش داشت شلوارشو پاره میکرد

لای چاک کونمو بازکرد گفت خوبه لباستو بپوش ی نفس راحت کشیدم بلند شدم پوشیدم خبر دار وایسادم.گفت تو نمیتونی تو گروهان بمونی.سربازا پارت میکنن .مریض میشی کسی هم بفریادت نمیرسه. همشون سوزاک وسفلیس دارن از رنگشون معلومه حتی غذا خوردن با هاشون خطرناکه این خوشگلی بلای جونته راستم میگفت چون قبل سربازی هم چن نفر منو کرده بودن وهرجا میرفتم ی داستانی برام درست میشد.گفت میای خونه من نگهبانی نداری غذای خوب وپول تو جیبی اتاق مخصوص خودت واز دست نفراتم راحت میشی .کارای خانه وخرید این چیزا رو انجام میدی..منو با خودش برد خونه وومونو همونجا کرد کونمو با روغن چرب کرد و همچین کرد توش که دردش هیچوقت یادم نمیره التماس و ناله میکردم ولی اون کمرمو گرفته بود و کیرش که مثل یه لوله صفت شده بود تو کونم عقب و جلومیکرد همونجور که سگی‌ منو میکرد سرمو برگردونده بودم و با ناله لتماس میکردم ولی فقط میکرد و میکرد تا اینکه بعد از رب ساعت آبشو کامل توم خالی‌ کرد و ده دقیقه بعد دوباره راست کرد و گزاش توم. تسلیمش شدم و از جندگیم لذت میبردم من زن دومش شده بودم. البته منم هرز گاهی زنشو میکردم. نفهمیدم میدونه زنش بهم میده یا نه اصلا بروی خودش نمیاورد وحرفی دراین مورد نمیزد ولی خودم با توجه به زیباییم حدس میزنم که میدونست زنش نمیتونه منو وکارای خودشو ندیده بگیره منو تا اخر خدمت نگه داشت دوسه ماهم چند روز مرخصم میکرد پول خوبم بهم میداد برم شهرمون. ولی خوب بعد سربازی کون دادن برام عادت شد ومشگلاتی در زندگی زنا شوئیم ایجادکرد که زنم بعد یکسال ازم تلاق گرفت ومنم دیگه ازدواج نکردم.

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *