این داستان تقدیم به شما
سلام
داستانی که میخوام بگم برمیگرده به دوسال پیش زمانی که من تازه توی یه شرکت حوالی تهران استخدام شدم و همه چیز از همون روز ها شروع شد.
اسم من احسان و 32سال سن دارم و همسرم فرانک 25 سال فرانک بدن توپری داره با سینه های درشت وخوش فرم.
منو فرانک تقریبا هفته ای چهار یا پنج بار سکس داشتیم و حدودا یک هفته از استخدامم گذشته بود که یه شب موقع سکس فرانک از وجود نفر سوم و حتی چهارم تو سکس صحبت کرد و جدی نگرفتم و با خودم گفتم حتما فانتزی بوده فقط اما این فانتزی هر سری بیشتر و شدید تر میشد البته ناگفته نماند که خودمم هم لذت میبردم از این فانتزی ها
یه شب موقع سکس ازم پرسید احسان دوست داری الان کیر یکی از همکارات تو کسم بود و واسه یکیش هم ساک میزدم؟ با تردید و البته لذت گفتم:آره عشقم خیلی هم حال میده بهم و از دیدنش لذت میبرم. فرانک بعد از سکس اون شب موقع خواب گفت :احسان واقعا دوست داری زنتو درحال سکس با غریبه ببینی؟ گفتم:نه خب. گفت:پس چرا گفتی اون حرفارو؟ گفتم:خب حشری بودم یه چیزی گفتم تو جدی نگیر فرانک گفت:اما من جدی گفتم. با تعجب نگاش کردم و گفتم هیچ معلوم هست چی میگی؟ خودشو لوس کرد و اومد تو بغلم و گفت:خب عشقم دلم سکس با غریبه میخواد اونم فقط یبار دوست دارم ببینم چه لذتی داره پیش تو دیگه نمیرم خونه این و اون جندگی کنم که. بهش اخم کردم و گفتم این حرفتو نشنیده میگیرم بگیر بخواب .شب بخیر. اون شب بدون این که حرفی بینمون رد و بدل بشه گذشت و فردا صبحش طبق روال عادی رفتم شرکت بعد ازیکی دوساعت یکی از همکارام که تازه باهم اشناشده بودیم و باهم جون جونی بودیم به اسم رضا اومد و با لبی خندان گفت:احسان داداش یه زید پیدا کردم هلووو خندیدم و گفتم ببینم عکسشو. عکسشو نشون داد و گفت ببین انصافا با ادم حرف میزنه.
گفتم جوووون قصد ازدواج که نداری؟گفت:نه بابا کسخولی اینا رو فقط باید کرد واسه ازدواج یه کیس مناسب باید از مسجد پیدا کنم. هردو خندیدیم و رفت پشت میزش و همینطور که زیر لب اهنگی زمزمه میکرد مشغول کارش بود که حرف های دیشب اومد ت ذهنم لبخندی زدم گفتم اگه بشه چی میشه راستش بدجور زده بود بالا مخصوصا اون عکس نازی که رضا از زیدش نشونم داد روانیم کرده بود. از طرفی نمیدونستم میتونم تحمل کنم کسی با زنم سکس کنه جلوی من یا نه از طرفی هم یه حسی تو وجودم میخواست این اتفاق زود بیفته.
سرم رو بلند کردم دیدم رضا تو گوشیه از کیر راست شدش که از فضای باز زیر میزش دیده میشد مشخص بود داره با دختره حرف میزنه خنده کوچیکی کردم و با سر اشاره به کیرش کردم و گفتم اقا رضا کت شلوار خوشگلت پاره نشه؟!
به کیرش نگاه کرد دید خیلی تو دیده سریع جاسازی کرد و گفت تو سرت به کار خودت باشه تو متاهلی نباید به ما مجردا نگاه کنی دوباره هردو خندیدیم.
ساعت ۵ شد و وقت خداحافظی به رضا که همچنان سرش تو گوشی بود گفتم اقا رضا تک خوری نکنیا. سریع سرش رو اورد بالا و گفت:عهههه احسان خان تو که متاهلی تو چرا؟ گفتم :خب داداش واسه متاهلا پیش نمیاد که زنشون بهشون ندن؟شوکه شد از راحت حرف زدنم . گفت:اها جریان اینه؟باشه داداش ولی اگه خواستی بگو بیام با زنت صحبت کنم باز من چهارتا کلاس روانشناسی رفتم میدونم درد اینا چیه. گفتم باشه ولی مواظب زبونت باش موقع مشاوره دادن که زن مردمو ندزدی. خندید و گفت نه داداش حواسم هست.
کار خودمو کرده بودم و کرم رو انداخته بودم به جون رضا
فقط مونده بود خودم که چجوری باید خودمو راضی کنم؟!
اومدم خونه دیدم فرانک طبق معمول با یه تاب و شورتک اومد سمتم و پرید بغلم و بعد سلام و کلی بوس گفتم عشقم شب پایه ای بریم بستنی بخوریم؟که قبول کرد و تو ذهنم نقشه میکشیدم که یجوری بهش بگم ماجرا رو. خلاصه شب بعد از شام رفتیم بستنی فروشی و دوتا بستنی سفارش دادم و توی این مدت که فرانک نشسته بود رو صندلی نگاهش به مردای دیگه بود. رفتم نشستم پیشش و در گوشش گفتم شیطون چشمت بدجور داره میپرخه جریان چیه؟خنده ریزی کرد و گفت خودت میدونی احسان من باید یبار امتحان کنم و دوس دارم به رضایت تو باشه نمیخوام مخفیانه با کسی سکس کنم صورتشو ناز کردم و گفتم اگه تو اینجوری میخوای باشه یکاریش میکنم . گل از گلش شکفت و همونجا بغلم کرد و از صورتم بوس کرد بستنی رو خوردیم و رفتیم خونه من رفتم دسشویی و وقتی برگشتم دیدم فرانک لخت رومبل نشسته و عین این پورن استار ها از دور با انگشت اشاره میکنه که بیا .
رفتم بغلش و لم دادیم به مبل لبش رو گذاشت رو لبام و همزمان دکمه های لباسم رو باز کرد از بالاتنه که لخت شدم از روی شلوار به کیر راست شدم یه لیس عمیق زد و شلوارم رو از تنم دراورد و کیرمو گرفت دستش اول یه بوس از لبام گرفت و کیرمو گذاشت دهنش و تا میتونست برام خورد زبونش رو میکشید رو کیرم و تخمام رو لیس میزد. بعد نشست رو فرش و منو کشوند رو خودش یخورده لب بازی کردیم و با دستش کیرمو رو کسش تنظیم کرد و شروع کردم به تلمبه زدن یخورده که تلمبه زدم کیرمو دراوردم و گذاشتم لای سینه هاش سینه هاش رو بهم فشار داد جوری که کیرم داشت لاش میترکید ابم داشت میومد بهش گفتم گفت پاشو وایسا و خودش زانو زد و کیرمو کرد تو دهنش واسه اولین بار ابم رو خورد بعدش باهم رفتیم حموم و اونجا ازش پرسیدم تو که ابمو نمیخوردی چی شد اینجوری قورتش دادی؟گفت احسان جون خب این واسه تشکر بود از این به بعدم هروقت خواستی بگو تا ابتو بخورم.
اون شب گذشت و من شدیدا به دنبال راهی برای کشوندن رضا به خونمون بودم .
یه هفته بعد از اون جریان تصمیم گرفتم نقشمو عملی کنم و به فرانک جریان رضا رو گفتم و اونم خوشحال شد و فردای اونروز تو شرکت به رضا گفتم :آقا این زن من باهام سکس نمیکنه چیکارکنم؟اگه میتونی بیا باهاش صحبت کن ببینیم چشه؟!رضاهم که معلوم بود خوشحال شده گفت باشه کی بیام؟گفتم همین امشب اصلا شام هم بیا خونه ما
اونم قبول کرد و زنگ زدم به فرانک و گفتم شام بزار و به خودت حسابی برس و از نقشه هم براش گفتم فرانک خوشحال شد و کلی ازم تشکر کرد.
ساعت ۵از همکارا خداحافظی کردیم و خروج خودمون رو زدیم و راه افتادیم به سمت خونه ما،سر راه رضا گفت دم شیرینی فروشی وایسا و رفت شیرینی گرفت و منم یخورده میوه گرفتم و رفتیم.
به خونه رسیدیم و در رو که باز کردیم دیدم فرانک با شلوارک و تاب و موهای باز اومد جلو دهن رضا باز مونده بود و محو بدن فرانک شده بود خلاصه فرانک با رضا دست داد و بامن روبوسی کرد رفتیم نشستیم که فرانک رفت چای بیاره رضا که روش باز شده بود در گوشم گفت خاک بر سرت زنت همچین بدنی داره و نمیتونی بکنیش . گفتم سرسخته اینجوریشو نبین گفت اخه نمیشه همچین چیزی!گفتم رضا اگه تونستی راضیش کنی خودت هم یه سر بکنش من ناراحت نمیشم فقط همین یبار و بین خودمون بمونه وگرنه برات گرون تموم میشه.
رضا که انگار دنیارو دادن بهش سریع گفت باشه ببین چجوری مخشو میزنم و میکنمش.
فرانک چای رو اورد و با یه لوندی خاصی تعارف کرد و رضا با جمله مرسی عزیزم چای رو برداشت و فرانک بایه لبخند جوابشو داد و نشستیم چای خوردیم و بعدش که شام رو خوردیم به فرانک گفتم:عزیزم رضا روانشناسی خونده و میخواد یخورده مشاوره بده بهمون فرانک هم گفت چه خوب اتفاقا به مشاوره نیاز داریم.
رضا هم که از نقشه ماخبر نداره سریع فاز مشاور هارو گرفت و گفت:بله هر زوجی توی زندگی به مشاوره نیاز دارن یکی قبل از ازدواج یکی هم بعد از ازدواج که به بهتر شدن زندگی خصوصا زندگی زناشویی کمک زیادی میکنه. منم که خندم گرفته بود گفتم خب رضا جان شما بشینید صحبت کنید تا من برم سر کوچه یخورده خرت و پرت بگیرم بیام.
برق تو چشای رضا موج میزد و قبول کردن و من از خونه رفتم بیرون از سوپری سر کوچه یخورده وسایل گرفتم و برگشتم خونه دیدم نیستن رفتم اتاق دیدم نشستن دارن صحبت میکنن و دست رضا روی پای فرانکه خودمو نشون ندادم و مشغول تماشا شدم از لای در بعد از یخورده صحبت دیدم رضا لباش رو گذاشت رو لبای فرانک و فهمیدم بله کارو شروع کردن
رضا سینه های فرانک رو میمالید و پیرن خودشو درمیاورد بعد فرانک بلند شد و لباساش رو کامل دراورد و نشست روی تخت کنار رضا و دست میکشید رو کیر رضا ولباشو میخورد بعد یخورده رضا شلوارش رو دراورد از روی شورت معلوم بود کیر کلفتی داره فرانک طاقت نیاورد و شورتشو از پاش دراورد و کیررضا رو کرد دهنش و با ولع تمام براش ساک میزد و رضا که رو ابرا بود هی میگفت جوووون بخورش جنده خانوم این کیر قراره بره تو کس زن دوست بیغیرتم از حرفاش و حرکاتشون لذت میبردم و یه حس خاصی داشتم. بعد رضا خوابید و گفت بیا روم حالت۶۹ و فرانک روی رضا خوابید و کیر رضا رو کرد دهنش و رضا هم داشت کس زنمو میخورد.
دل رو زدم به دریا و رفتم داخل منو دیدن ولی هیچ عکس العملی نداشتن چون هردو میدونستن این سکس کار خودم بود لخت شدم و نشستم رو صندلی و شروع کردم به جق زدن . حالتشون رو عوض کردن و فرانک خوابید و پاهاش رو باز کرد رضا هم زبونشو گذاشت رو کس زنم و لیس میزد و زبونشو میکشیدلای کس فرانک از طرفی هم با دستاش سینه هاش رو میمالید فرانک هم با آه و اوه کردنش نشون میداد داره لذت میبره و هی میگفت رضا جون کیر کلفتتو بکن تو کسم زود باش کس زن دوستتو جر بده جلوی شوهرم کسمو پاره کن آههههههه .
رضا کیرشو گذاشت دم کسش و هل داد تو جیغ فرانک رفت هوا و با جیغ میگفت جوووون بکن کس فرانکو رضا هم سرعتشو زیاد کرد و حدود نیم ساعت کردش و ابش داشت میومد که فرانک گفت بریز رو سینه هام رضا هم ابشو خالی کرد رو سینه های فرانک و توی اون مدت دوبار اب من اومد و بعد از سکس سه تایی رفتیم حموم و رضا ازم تشکر کرد و رفت فرانک هم خیلی ازم تشکر کرد که گذاشتم با یکی دیگه سکس کنه.
اما این همه ماجرا نبود و تازه شروع جندگی های فرانک بود ….
نوشته: احسان خواجه نمیری.
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید