داداش جونم

سلام به همه کسانی که عاشق سـ..ـکـ..ـس خانوادگی هستن خودمو معرفی کنم من مریم 28ساله 2ساله که ازدواج کردم از یکی از شهرهای ایران. داستانو بنویسم که حوصلتون سر نره من یه داداشی دارم خیلی پسر خوش هیکل وخوشگل هست شوهرم خیلی موقع یخاطر کارش به بیرون شهر میره یه بار زنگ زد که 2شب نمیتونه بیاد به داداشت زنگ بزن تنها نمون بیاد پیشت/ یادم رفته اسم داداشمو بگم اسمش علی 22 سالشه/زنگ زدم علی امیر(شوهرم)دو روز نیست شبا بیا اینجا بمون گفت باشه شب شد اومد شامو باهم خوردیم بعد کمی فیلم نگا کردیم دیر وقت بود گفتم داداش من میرم بخابم شببخیر گفتم رفتم بخابم ساعت 3/4 بود بیدار شدم تشنه بودم اروم رفتم اشپز خونه اب بخورم که علی تو سالن خوابیده بیدار نشه دیدم چراغ حموم روشنه اروم رفتم در کمی باز بود توی حموم دیده میشد وقتی علی رو دیدم انگاری یه اب سرد از سرم ریختن کـ..ـیـ..ـرشو گرفته بود دستش داشت شـ..ـرت های کثیف منو بو میکرد رو کـ..ـیـ..ـرش می کشید میخاستم برم تو دعواش کنم از دلم نه اومد
فقط میخواستم نگاهش کنم خودم یه جوری خوشم اومده بود که علی با شـ..ـرت های من اینجوری داره حال میکنه من هم داشتم حال میکردم که شـ..ـرتم خیس خیس شده بود ا.بش اومد ریخت رو شـ..ـرتهام من زود رفتم اتاقم تا صبح خوابم نبرد همش به کـ..ـیـ..ـر علی که بزرگ بود فکر میکردم
صبح شد باهم صبحانه خوردیم انگاری چیزی نشده بود گفت کار دارم شب میام منم که دیگه فکرم کار نمیکرد چیکار کنم که اون کـ..ـیـ..ـرو تو کـ..ـو.سم جا بدم خیلی فکر کردم اخرش کـ..ـیـ..ـر علی شکستم داد وتصمیم کرفتم به داداشی کـ..ـو.س بدم شب که نزدیک شد یه شـ..ـرت قرمز توری تـ..ـنگ پوشیدم سـ..ـوتین نپوشیدم یه دامن کوتاه با یه تاپی که سـ..ـینه هام تا نصف بیرون بود تن کردم کمی هم ارایش کردم منتظرش شدم تا اومد/ وقتی درو بروش باز کردم چشاش برق افتاد ابجی عروسی میری گفتم اره باخنده گفتم عروسی منو تو خندیدیم رفتیم تو براش چای اوردم وقتی خم شدم سـ..ـینه هام که کامل دیده میشد با چشاش داشت سـ..ـینه همو میخورد گفتم چیه ندیدی گفت نه گفتم ای شیطون من خواهرتم گفت باشه ولی …..اونجاشو نگفت/
بعد روبروش نشستم طوری که پاهامو ازهم باز کنم کـ..ـو.سمو ببینه کمی باز کردم دیدم داره یواشکی دید میزنه الکی انگاری هواسم جای دیگه هست کمی هم باز کردم میدونستم بد جوری حـ..ـشـ..ـری شده بعد کفتم میترسم تنهایی بخوابم میای باهم بخوابیم گفت اره اره می ترسی بیام باهم بخابیم رفتیم تو اتاق گفتم گرمه من میخوام لباسامو در بیارم گفت برم بیرو دربیاری گفتم چرا من خواهرتم چه اشکالی داره نشست روتخت تاپمو در اوردم دامنو در اوردم فقط یه شـ..ـرت توری موند گفت بدنت چه قدر خوشگله خوشبحال شوهرت/ گفتم شیطون گرمت نیست پاشو دربیار بخوابیم گفت نگا نکن گفتم باشه داشت در میاورد برگشتم دیدم وای کـ..ـیـ..ـرش بلند شده الکی داد زدم علی اون چیه خجالت بکش گفت مریم دست خودم نیست مگه میشه بدنتو دیدو اینجوری نشدبا خنده گفتم چه طوری گفت اون شـ..ـرت تنـ..ـگـ..ـی که تنت کردی/ میخوا ی من دربیارم گفتم تو دوست داری بامن سـ..ـکـ..ـس کنی گفت نگو که دارم میمیرم ارزومه زیرت کنم گفتم زود باش که می خوام تا صبح جـ..ـرم بدی پرید روم شـ..ـرتمو در اورد و شرو کرد به خوردن کـ..ـو.سم چنان کـ..ـو.سمو لیـ..ـس میزد نگو/ داشتم از حال میرفتم از اینکه داداشم کـ..ـو.سمو میخورد خیلی حال میکردم دیگه تحملم تموم شده بود علی زود باش جـ..ـرم بده کـ..ـیـ..ـر میخوام زود باش وقتی سر کـ..ـیـ..ـرشو گذاشت دهانه ی کـ..ـو.سم داشتم از حال قش میکردم داداشم داشت منو از کـ..ـو.س میکرد خیلی حال میداد گفت کـ..ـو.نم میدی گفتم چرا ندم داداشی تو هر جور دوس داری خواهرتو جـ..ـر بده کـ..ـیـ..ـرش بزرگ بود کـ..ـو.نم نیمرفت کمی لـ..ـیس کرد با نگشتش باز کرد بعد باز نتونست گفتم بخواب نسشتم روش یواش یواش رفت داخل اه اه اولش سوزش داشت رفته رفته تبدیل به حال شد به به کـ..ـو.ن دادن به داداشی چقدر حـ..ـشـ..ـری کنندس کمی خم شدم هم از کـ..ـو.ن میکرد هم از کـ..ـو.س داشت ا.بش می اومد که گفتم بریز داخل کـ..ـو.سم اخه حـ..ـامله میشی کفتم نترس قرص میخورم با چنان فشاری ا.بشو ریخت کـ..ـو.سم که فکر کردم کـ..ـو.سم ترکید افتاد روم کمی نازم وبوسم کرد بهش قول دادم که هر وقت هر طوری که دوست داشت جـ..ـرم بده چند ماهی هست که مدام سـ..ـکـ..ـس داریم خیلی ازش رازییم کاش همه ی خواهران از این داداشها داشتن //تا داستان بعدی فعلا
نوشته: ندا

🌐بزرگترین کانال داستان سـکــسی

✔️ داستان سکسی


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *