داستان سکسی تقدیم به شما
مهرماه 1392……………………………………………………………داستان من
سال اول دانشگاه رشته اتومکانیک بودم که مادرم ازپدرم جدا شد وما ماندیم وپدررفت سال ما بود که دعوای این رفتن وماندن داشتند. پدرشغل آزاد داشت می خواست برای اقامت به دیارغرب برود و مادررزیدنت بیمارستان بود وسالهای نزدیک به بازنشستگی 30 سال خدمت را نمی خواست به آسانی ازدسنبودن که به این زودی ها بهبودی کاملم را به دست آورم حتی برایم تجویزپرستارمخصوص کردند ومن خیلی ازکارهایم راخودم نمی توانستم انجام بدهم یا روی تخت بودم یا باویلچربرقی آنهم فقط درخانه کمی تا قسمتی حرکت داشتم. ازجمله کارهایی که اصلا انجامش برایم ممکن نبود حمام کردن بود که مامان خود برایم انجام می داد شب ها هم مرا به اتاق خودبرده روی تخت دونفره خودش و پدرمی خواباند وخودش هم درکنارمن می خوابید آنهم با لباس خواب و گاهی هم فقط بایک زیرپوش نازک زنانه که شورت وسوتینش راهم نشان می داد مدتی بعد آن شورت وسوتین را شب ها درمی اورد وبه این ترتیب بودکه مرا آمیخته به تحریک وشهوت میکرد.
شبی درمیان خواب وبیداری حس کردم دستم راگرفته وبه میان پایش برد… تا آنوقت من به اینجاهایش دست نزده بودم فقط پشت وگردن و نواحی باسنش رالمس کرده بودم وبرایش مالیده بودم که اوهم همینجورمرا دست کشیده بود هرچند که دکتروفیزیتراب چیزهای دیگری هم تجویزکرده بود که قرارشد ازفردا مامان رویم انجام دهد. من وانمود کردم که خوابم ومامان دستم رالای رانش برد وآنگاه به میان آلتش یک پایش را بلندکرده بود ولای معقدش کامل بازشد سرانگشتم رادرسوراخش فروداد خیس بودولیزرفت توگفت آخ … آب کوسش به معقدش آمده بود دستم رابردطرف کوسش که زیرش مقداری موداشت وکاملاخیس بودوهنوزداشت آبش می آمدنفس هایش به تندی می زد یک آن لرزیدوارگانسم شد. شق کرده بودم ومیدانستم که کیرم تب دارشده اویک دستش رادرشورتم فروبرد (فقط شورت وتی شرت تنم بود) منی ازم بیرون زد ریخت توشورت ولای پاهام. بلند شد ورفت کلینکس آورد پاهایش را کاملاازهم واکرد تا خودراخشک کند چشم گشودم ونگاه کردم اصلا خودراجم نکرد وگفت الان پاکت می کنم. فردامیریم باهم حمام ! یاد حمام اولبارافتادم که یکی ازپیراهن های گشادوبلند پدررا پوشیده بود با شلوارک همان وقت اول که سرپا نشست تاسرم رابشورد خشتک شلوارک کاملا شگافت ! هردوخندیدیم شورتی که زیرش تنش بود چندان نبود ازاین شورت خطی ها بودکه کل زیرکونش رانمایان می کرد. مراکاملا لخت کرده بودووقتی لیفم می زد به پائین تنه ومیان پایم که رسید دستش راازلیف بیرون آورد وآلتم راکف مالی کردو آنقدراین کارراکرد وبادستش کیروبیضم را شست تا اینکه بالاخره بافشارتمام منی ازم زدبیرون خندیدو گفت پسرم چه آب شفافی داری ؟! خجالت کشیدم سرخ شده بودم. بوسم کرد وگفت: بی خیال پیش می آد دیگه می دونم دست خودت نیست حسابی تحریک شدی گفتم مامان خیلی مالیدیم آخه گفت: گفتم بیادکمی راحت شی ! گفتم: ادراردارم ! گفت خب بکن خجالت نکش بافشارتمام شاشیدم بدون اینکه حتی سر دولم را پائین آورم شاشم فواره زد روشلوارک وپیراهنش ! کمی خودراکنارکشید اما نگاهش رابرنداشت گفت: عیبی نداره می شورم شلورکش رادرآورد وجلوم زانوزد پاهایش بازبودو سرمن پائین ونگاهم به لای پاش خیلی اندام قشنگی داشت باسنش کمی بزرگ وکاملا برجسته وپربود با پوست کاملا سفید دیگه حسابی ازهم بی رودربایستی داشتیم می شدیم مراکه زیردوش برد پیراهن وشورت خودراهم درآورد مثلا سعی میکردم نگاه نکنم اماخودش ازنگاهم لذت می برد چندباری با پاهای بازوپشت بمن کاملا دولاشد که مثلا دارد شورت من و خودش را می شورد امامی خواست من لای کوس بازشده اش را ببینم ! واژنش کاملا بازو پیدابود پرازیک آب شیری رنگ دلم می خواست برایش بلیسم اما هنوززود بود شاید فکرمی کرد چه پسرپرویی دارد گذاشتم خودش که خواست آنوقت … برگشت سرپانشست باسرانگشتانش حسابی کوسش راجلوی من مالش داد می خواست بگه این چیزهارا می خوام من سعی کردم سرم رابه زیراندازم ونگاه نکنم کیرم دوباره شق کرد گفت می ذاری روش بشینم ؟!؟ گفتم: اگه بره توش گفت: من که رحمم رابرداشتم حامله نمی شم بی خیال ! گفتم: هرطورکه خودت می خواهی اما من نمی توانم تلمبه بزنم ها ! کمرم دردمی گیره گفت: باشه نه نزن برات خوب نیست و آمد سرپا روشکمم نشست تنه ام راعقب دادم تا کیرم حسابی نمایان وسربالا بشه بادستش آنرا گرفت کردتوکوسش وآخ واوخش بلند شد وخود را عقب وجلو می برد معلوم بودحسابی حشری شده وپرنیاز…آبش فواره زد وریخت همان جوری که ادرارمن آمد هی قطع می شد دو باره می آمد. منی منم باردیگربیرون آمد. …این داستان ادامه دارد
ت بدهد وکارش را رها کند وازخانواده اش جدا بیافتد. پدرچند سال قبل دریک تصادف پدرومادرش راازدست داده بود خواهرش هم پس ازازدواج برانبودن که به این زودی ها بهبودی کاملم را به دست آورم حتی برایم تجویزپرستارمخصوص کردند ومن خیلی ازکارهایم راخودم نمی توانستم انجام بدهم یا روی تخت بودم یا باویلچربرقی آنهم فقط درخانه کمی تا قسمتی حرکت داشتم. ازجمله کارهایی که اصلاانجامش برایم ممکن نبود حمام کردن بود که مامان خود برایم انجام می داد شب ها هم مرا به اتاق خودبرده روی تخت دونفره خودش وپدرمی خواباند وخودش هم درکنارمن می خوابید آنهم با لباس خواب وگاها هم فقط بایک زیرپوش نازک زنانه که شورت وسوتینش راهم نشان می داد مدتی بعد آن شورت وسوتین را شب ها درمی اورد وبه این ترتیب بودکه مرا آمیخته به تحریک وشهوت میکرد.
شبی درمیان خواب وبیداری حس کردم دستم راگرفته وبه میان پایش برد… تا آنوقت من به اینجاهایش دست نزده بودم فقط پشت وگردن و نواحی باسنش رالمس کرده بودم وبرایش مالیده بودم که اوهم همینجورمرا دست کشیده بود هرچند که دکتروفیزیتراب چیزهای دیگری هم تجویزکرده بود که قرارشد ازفردا مامان رویم انجام دهد. من وانمود کردم که خوابم ومامان دستم رالای رانش برد وآنگاه به میان آلتش یک پایش را بلندکرده بود ولای معقدش کامل بازشد سرانگشتم رادرسوراخش فروداد خیس بودولیزرفت توگفت آخ … آب کوسش به معقدش آمده بود دستم رابردطرف کوسش که زیرش مقداری موداشت وکاملاخیس بودوهنوزداشت آبش می آمدنفس هایش به تندی می زد یک آن لرزیدوارگانسم شد. شق کرده بودم ومیدانستم که کیرم تب دارشده اویک دستش رادرشورتم فروبرد (فقط شورت وتی شرت تنم بود) منی ازم بیرون زد ریخت توشورت ولای پاهام. بلند شد ورفت کلینکس آورد پاهایش را کاملاازهم واکرد تا خودراخشک کند چشم گشودم ونگاه کردم اصلا خودراجم نکرد وگفت الان پاکت می کنم. فردامیریم باهم حمام ! یاد حمام اولبارافتادم که یکی ازپیراهن های گشادوبلند پدررا پوشیده بود با شلوارک همان وقت اول که سرپا نشست تاسرم رابشورد خشتک شلوارک کاملا شگافت ! هردوخندیدیم شورتی که زیرش تنش بود چندان نبود ازاین شورت خطی ها بودکه کل زیرکونش رانمایان می کرد. مراکاملا لخت کرده بودووقتی لیفم می زد به پائین تنه ومیان پایم که رسید دستش راازلیف بیرون آورد وآلتم راکف مالی کردو آنقدراین کارراکرد وبادستش کیروبیضم را شست تا اینکه بالاخره بافشارتمام منی ازم زدبیرون خندیدو گفت پسرم چه آب شفافی داری ؟! خجالت کشیدم سرخ شده بودم. بوسم کرد وگفت: بی خیال پیش می آد دیگه می دونم دست خودت نیست حسابی تحریک شدی گفتم مامان خیلی مالیدیم آخه گفت: گفتم بیادکمی راحت شی ! گفتم: ادراردارم ! گفت خب بکن خجالت نکش بافشارتمام شاشیدم بدون اینکه حتی سر دولم را پائین آورم شاشم فواره زد روشلوارک وپیراهنش ! کمی خودراکنارکشید اما نگاهش رابرنداشت گفت: عیبی نداره می شورم شلورکش رادرآورد وجلوم زانوزد پاهایش بازبودو سرمن پائین ونگاهم به لای پاش خیلی اندام قشنگی داشت باسنش کمی بزرگ وکاملا برجسته وپربود با پوست کاملا سفید دیگه حسابی ازهم بی رودربایستی داشتیم می شدیم مراکه زیردوش برد پیراهن وشورت خودراهم درآورد مثلا سعی میکردم نگاه نکنم اماخودش ازنگاهم لذت می برد چندباری با پاهای بازوپشت بمن کاملا دولاشد که مثلا دارد شورت من و خودش را می شورد امامی خواست من لای کوس بازشده اش را ببینم ! واژنش کاملا بازو پیدابود پرازیک آب شیری رنگ دلم می خواست برایش بلیسم اما هنوززود بود شاید فکرمی کرد چه پسرپرویی دارد گذاشتم خودش که خواست آنوقت … برگشت سرپانشست باسرانگشتانش حسابی کوسش راجلوی من مالش داد می خواست بگه این چیزهارا می خوام من سعی کردم سرم رابه زیراندازم ونگاه نکنم کیرم دوباره شق کرد گفت می ذاری روش بشینم ؟!؟ گفتم: اگه بره توش گفت: من که رحمم رابرداشتم حامله نمی شم بی خیال ! گفتم: هرطورکه خودت می خواهی اما من نمی توانم تلمبه بزنم ها ! کمرم دردمی گیره گفت: باشه نه نزن برات خوب نیست و آمد سرپا روشکمم نشست تنه ام راعقب دادم تا کیرم حسابی نمایان وسربالا بشه بادستش آنرا گرفت کردتوکوسش وآخ واوخش بلند شد وخود را عقب وجلو می برد معلوم بودحسابی حشری شده وپرنیاز…آبش فواره زد وریخت همان جوری که ادرارمن آمد هی قطع می شد دو باره می آمد. منی منم باردیگربیرون آمد. …
عمه برای ادادمه زندگی رهسپارکانادا شده بود. پدرهم می خواست به آنجا رود کارهایش راانجام داده بود دراین جا با برادرهایش هم خیلی پیوند نداشت ودم خورنبود. اما درمورد مادرجریان درست برعکس بود مامان پدرومادرراداشت بعلاوه چند خواهراما برادرنداشت. خلاصه پدر آپارتمان رابنام من زد هرچند که دلش می خواست مراهم باخود ببرد اما مادرمخالف بود و می گفت: نیست که اونجا که بری برات فرش قرمزپهن کردن ! می خواهی این راهم ببری اما من بخاطردلگیرنشدن پدرازخودم واینکه میان دعواهای با مورد وبی مورد آنان قرارنگیرم به پدرگفتم اگردرتهران دریک رشته نسبتا خوب درکنکور قبول شدم اینجا می مانم درغیراین صورت برایم معافی بگیرتا باهات بیام اونجا. اوهم پذیرفت ومن که فقط وکلا سرم به درس بود ومطالعه واین قبیل اموربارتبه خوبی دردانشگاه تهران رشته مکانیک ماشین های سنگین قبول شدم وپدرهم ناامیدانه اما مردانه آپارتمانی را که درآن سکونت داشتیم بنامم زد مادرم که این کاراورادید به شوق آمد و گفت: حالاکه چنین کردی منم مهرم را بهت می بخشم بروکه برنگردی واوخنده بلندی کردکه چی فکرکردی اگربرگردم یقین بدان این برگشت به تونیست آزموده را آزمودن خطاست با یک خانم مکوش مرگ ما ازاون بلوندها نه رنگ شده ها خواهم آمد آنوقت بشین وردل مامان جانت های های گریه کن ! ومامان با حرص خندید و زیرلب گفت: به همین خیال باش احمق …! بالاخره پدراززندگی ما بیرون رفت هرچند که مادرچون با عمه دوست صمیمی بود درجریان اخباروعملکردهای پدر واقع قرارمیگرفت.! اما من اصلا پی گیرش نبودم مگرچیزهایی که مادرگاهاتعریف میکرد و چون مرا بی تفاوت میدید خیلی مفصلش نمی کرد. کلا خیلی دل خوشی ازهیچ کدامشان نداشتم بیشترازمن غرق خودخواهی های خودشان بودند درهمان ماه های اول دانشگاه ورفتن به کلاس زبان با دختری بنام سمیرا آشنا شدم که ادبیات فارسی می خواند وعصرهاهم به کلاس زبان انگلیسی می آمد اما مثل من وارد به زبان نبود سال اولش بود امامن ازسال اول دبیرستان وارد این کلاس هاشدم مامان خیلی این چیزها براش مهم بود که من عقب ترازباقی بچه های فامیل وآشنا نباشم خودمم بی علاقه نبودم برام سخت بود اماخودم را می رساندم ونمره های را لازم را می آوردم. یکی دوسالی که گذشت پی بردم مامان خیلی به خودش می رسد ویه جورهایی میل جنسی دارد. پدرهم که بود گاها به شوخی می گفت: من ازپس مامانت برنمیآم که مامان بهش چشم قره می رفت که ناصرآدم با بچه اش این چیزها رامطرح نمی کنه توکی می خواهی آدم بشی وحرف زدن بلد شی ؟!؟ بابا گفت: میگم تا بدونه مامانش چیه ! خدای نکرده فکرنکنه بهترازباباشه ومن سکوت را ترجیح می دادم ودردل پدررابیش ازمادرمقصرمی دانستم اما موضوع جوری نبود که من بتوانم کاری کنم میل جنسی زیاد مادرهم قابل سرزنش نبود که بشود ایراد او… مدتی که ازرفتن پدرگذشت یک روزخانه خاله پروانه مهمان بودیم اودرآشپزخانه مراکناری کشید وگفت: پسرم مامانت هم جوانه وهم زیبا باید باکی بگرده که دلش بشه وا؟!؟ گفتم خاله جان مگرمن مردم بامن ! گفت: آخه خاله فقط که گشتن نیست نیازهاش چی می شه ؟!؟ گفتم: اگه قراره نیازهاش با یه مرد دیگه تامین بشه خب می گذاشت من با پدرم برم اونم دوباره ازدواج کنه. چون آمدن مرددیگه به زندگی ما بین من ومامان را بهم می زنه شدنی نیست ! مگراینکه من اززندگی مامان بیرون برم. خاله گفت: نه بابا اینو یک وقت جلوش نگی که دق می کنه ! الان همه دلخوشی وسرپابودن وشورونشاطش تویی عزیزم اما خب … اونم خوشگل وپرانرژیه خب این انرژی دیگه باید یه جا تخلیه بشه دیگه…! بعدم باصدای بلند خندید وگفت: خب جوونه هنوزتازه وارد چهارمین دهه زندگیش شده دلش می خواد دیگه… شما جوان های امروزی که این چیزهارا بهترازما نسل قبلی ها می دونید …! شب که به خونه اومدیم سرمیزشام که من ومامان بودیم خیلی سریع به مامان گفتم: مامان خاله این ها دارند چی می گن ؟!؟ مامان گفت: درچه موردی چی میگن ؟ گفتم: یعنی خبرهایی است؟!؟ مامان گفت: نه بخدا ازخودشون می گن چه خبرهایی باشه ؟ مردمن فقط تویی…! من هیچ مردی را باتوعوض نمی کنم ! اما خب توهم باید بیشتربفکرمامانت باشی دیگه …! خندید وگفت مثلا دستی به سرگوشش بکشی نازش کنی بوسش کنی ! همان جوری که توکوچک بودی من باهات میکردم ! گفتم: مامان چی داری می گی ؟!؟ مگرممکنه !؟! من پسرتم گفت: خب مگه من ازت چی می خوام من وتو باهم محرمیم آدم مادرش رونازونوازش کنه مگرعیبی داره ؟!؟ ومن داغ شدم وپرهیجان یعنی مامان ازمن چی می خواست…؟ حالاکه فکرمی کنم می بینم خب مامان بعدازرفتن بابا وتنها شدن ما باهم چگونه لباس پوشیدنش درخانه تغییرکرد یکی دوبارهم کاملا لخت ازحمام بیرون آمد با اینکه می دانست من دراتاق خوابش هستم باکلی معکث حوله راپوشید البته خودمن نیزجلویش خیلی پوشیده نبودم اما شورتمم رادرنمیآوردم …! سال آخردانشگاه بودم که با سمیراازشمال برمی گشتیم یک تریلی ازسمت من که پشت فرمان بودم روی ما آمد ومن بشدت مجروح شدم وبعدا معلوم شد که نخاعیم آسیب نسبتا شدیدی دیده اما سمیرا جان سالم بدربردو خانواده اش هم که مرامقصرقلمدادمی کردند رابطه اش رابامن قطع کردند جز یکی دودفعه دربیمارستان دیگرسمیرا پیشم نیامد ومرانمجبوربه ترک خودکرد. بعد سه ماه ازبیمارستان مرخص شدم آنهم نشسته برویلچر دکترهاخوش بین
نبودن که به این زودی ها بهبودی کاملم را به دست آورم حتی برایم تجویزپرستارمخصوص کردند ومن خیلی ازکارهایم راخودم نمی توانستم انجام بدهم یا روی تخت بودم یا باویلچربرقی آنهم فقط درخانه کمی تا قسمتی حرکت داشتم. ازجمله کارهایی که اصلاانجامش برایم ممکن نبود حمام کردن بود که مامان خود برایم انجام می داد شب ها هم مرا به اتاق خودبرده روی تخت دونفره خودش وپدرمی خواباند وخودش هم درکنارمن می خوابید آنهم با لباس خواب وگاها هم فقط بایک زیرپوش نازک زنانه که شورت وسوتینش راهم نشان می داد مدتی بعد آن شورت وسوتین را شب ها درمی اورد وبه این ترتیب بودکه مرا آمیخته به تحریک وشهوت میکرد.
شبی درمیان خواب وبیداری حس کردم دستم راگرفته وبه میان پایش برد… تا آنوقت من به اینجاهایش دست نزده بودم فقط پشت وگردن و نواحی باسنش رالمس کرده بودم وبرایش مالیده بودم که اوهم همینجورمرا دست کشیده بود هرچند که دکتروفیزیتراب چیزهای دیگری هم تجویزکرده بود که قرارشد ازفردا مامان رویم انجام دهد. من وانمود کردم که خوابم ومامان دستم رالای رانش برد وآنگاه به میان آلتش یک پایش را بلندکرده بود ولای معقدش کامل بازشد سرانگشتم رادرسوراخش فروداد خیس بودولیزرفت توگفت آخ … آب کوسش به معقدش آمده بود دستم رابردطرف کوسش که زیرش مقداری موداشت وکاملاخیس بودوهنوزداشت آبش می آمدنفس هایش به تندی می زد یک آن لرزیدوارگانسم شد. شق کرده بودم ومیدانستم که کیرم تب دارشده اویک دستش رادرشورتم فروبرد (فقط شورت وتی شرت تنم بود) منی ازم بیرون زد ریخت توشورت ولای پاهام. بلند شد ورفت کلینکس آورد پاهایش را کاملاازهم واکرد تا خودراخشک کند چشم گشودم ونگاه کردم اصلا خودراجم نکرد وگفت الان پاکت می کنم. فردامیریم باهم حمام ! یاد حمام اولبارافتادم که یکی ازپیراهن های گشادوبلند پدررا پوشیده بود با شلوارک همان وقت اول که سرپا نشست تاسرم رابشورد خشتک شلوارک کاملا شگافت ! هردوخندیدیم شورتی که زیرش تنش بود چندان نبود ازاین شورت خطی ها بودکه کل زیرکونش رانمایان می کرد. مراکاملا لخت کرده بودووقتی لیفم می زد به پائین تنه ومیان پایم که رسید دستش راازلیف بیرون آورد وآلتم راکف مالی کردو آنقدراین کارراکرد وبادستش کیروبیضم را شست تا اینکه بالاخره بافشارتمام منی ازم زدبیرون خندیدو گفت پسرم چه آب شفافی داری ؟! خجالت کشیدم سرخ شده بودم. بوسم کرد وگفت: بی خیال پیش می آد دیگه می دونم دست خودت نیست حسابی تحریک شدی گفتم مامان خیلی مالیدیم آخه گفت: گفتم بیادکمی راحت شی ! گفتم: ادراردارم ! گفت خب بکن خجالت نکش بافشارتمام شاشیدم بدون اینکه حتی سر دولم را پائین آورم شاشم فواره زد روشلوارک وپیراهنش ! کمی خودراکنارکشید اما نگاهش رابرنداشت گفت: عیبی نداره می شورم شلورکش رادرآورد وجلوم زانوزد پاهایش بازبودو سرمن پائین ونگاهم به لای پاش خیلی اندام قشنگی داشت باسنش کمی بزرگ وکاملا برجسته وپربود با پوست کاملا سفید دیگه حسابی ازهم بی رودربایستی داشتیم می شدیم مراکه زیردوش برد پیراهن وشورت خودراهم درآورد مثلا سعی میکردم نگاه نکنم اماخودش ازنگاهم لذت می برد چندباری با پاهای بازوپشت بمن کاملا دولاشد که مثلا دارد شورت من و خودش را می شورد امامی خواست من لای کوس بازشده اش را ببینم ! واژنش کاملا بازو پیدابود پرازیک آب شیری رنگ دلم می خواست برایش بلیسم اما هنوززود بود شاید فکرمی کرد چه پسرپرویی دارد گذاشتم خودش که خواست آنوقت … برگشت سرپانشست باسرانگشتانش حسابی کوسش راجلوی من مالش داد می خواست بگه این چیزهارا می خوام من سعی کردم سرم رابه زیراندازم ونگاه نکنم کیرم دوباره شق کرد گفت می ذاری روش بشینم ؟!؟ گفتم: اگه بره توش گفت: من که رحمم رابرداشتم حامله نمی شم بی خیال ! گفتم: هرطورکه خودت می خواهی اما من نمی توانم تلمبه بزنم ها ! کمرم دردمی گیره گفت: باشه نه نزن برات خوب نیست و آمد سرپا روشکمم نشست تنه ام راعقب دادم تا کیرم حسابی نمایان وسربالا بشه بادستش آنرا گرفت کردتوکوسش وآخ واوخش بلند شد وخود را عقب وجلو می برد معلوم بودحسابی حشری شده وپرنیاز…آبش فواره زد وریخت همان جوری که ادرارمن آمد هی قطع می شد دو باره می آمد. منی منم باردیگربیرون آمد. …این داستان ادامه دارد
نوشته: اکبر
نوشته های مرتبط:
منِ حشری
منِ سزاوار (۳ و پایانی)
منِ سزاوار (۲)
منِ سزاوار (۱)
ممــنوعـه ی مَن
دكتر كار بَلد و منِ عشق سن بالا
داستان سکسی مامان ناهید (۲)
ممد،مامان ممد،حاجاقا و چند داستان دیگر..
داستان سکسی مامان ناهید (۱)
داستان سکسی مامان مهربون
داستان سكس امير و مامان آيدا2
مامان زهرا و مامان زینب (۱)
از مامان به مامان 3(قسمت آخر)
از مامان به مامان 2
داستان سکسی خاله و قرار یواشکی
داستان کون دادن همکلاسیم به من
داستان سکسی من و زن برادر زنم
داستان زینب
داستان من و زنم زهرا (۴ و پایانی)
داستان اولین رابطه رضا
داستان اولین سکسم با امیر
داستان من و زنم زهرا (۳)
داستان من و زنم زهرا (۲)
یک داستان قدیمی (۱)
داستان من و یک کاکولد (۱)
داستان زندگی شهریار
داستان عجیب و تجربه بردگی
داستان کون دادنم به استا بنای کرمانی
داستان سکس با زن داداش (۱)
داستان عشق: آرین
داستان زنپوشی و اسلیو شدن من برای میسترس مجازی
داستان لز با خواهر شوهر
داستان عاشقی من و زن عموم شقایق (۱)
داستان آشنایی با امیر
داستان مالیدنم تو اتوبوس تو بچگی
عشق آرین: داستان نامعقول عشق پسرانه (۴)
عشق آرین: داستان نامعقول عشق پسرانه (۱)
تینا و داستان اولین سکسمون (۱)
داستان های کیر و کص
داستان سکس با زن میلاد تهرونی
داستان زن من و مهدی
داستان لیلا (۱)؛ پسرِ ترسو
داستان صوتی سکسی انجمن کیر تو کس چاره ساز شد
بهترین داستان جهان
شروع داستان جدید
داستان عشق ممنوعه من و حسن 💔(۳)
داستان من و همسرم و دوستم
اولین و آخرین داستان
داستان کون دادنم اول صبح
داستان سکس عجیب من و …
داستان به اشتراک گذاشتن مهسا
داستان من و ثنا
داستان خوردن پاهای دختر عمه
داستان دروغی دیگر
داستان یه مالوندن دانشجویی
داستان زنم و داداش کوچیکترش (۱)
داستان های اینجا…
داستان سکس من با دوست مامانم
داستان های من و داداش کوچولوم (۱)
این داستان واقعیست (۱)
داستان زندگی پویا
داستان من و الهام
داستان خاطرات انگلیس
داستان کونی و بیغیرت شدنم
داستان تخیلی (۱)
داستان سکس سه نفره
داستان عامه پسند(من و مهسا)
داستان لز با رویا
داستان جنده کردن ما
داستان های غیرسکسی من (۱)
داستان بدبختی یه دختر 24 ساله تنها (۱)
داستان من و اعظم گشنه (۱)
چند داستان كوتاه گى (٣)
وقتی تو هنرستان داستان عوض میشه
داستان کردن کونم و ماجراهاش
داستان کون دادن من به پسر داییم
داستان گی من و دوستم
داستان ارسلان و حمید
داستان انجمن کیر تو کس و سكس آشتی
داستان طنز درباره فحش کوسکش
داستان من و آتنا
داستان رابطه من و خواهرم
داستان یک عشق ممنوعه (۲ و پایانی)
داستان کون دادن حمید به میثم
داستان یک عشق ممنوعه (۱)
داستان سکس من با خواهرم مونا
داستان سکسی من
داستان گی منو عشقم سال 96
داستان آخرین سکس من و پسرعموم
مثنوی کس: داستان راستان (باب دوم)
داستان فاطمه
داستان ساک زدن های من (۱)
داستان سكس من و زنم و دوستم سه تايى
داستان من و فرشاد دوستم (۱)
داستان لیس زدن جورابهای خواهرم
مجموعه داستان های سعید (۱)
داستان سکس من و خرم در چراگاه
داستان آشنایی با پارتنرم
داستان من و منشی دندانپزشک
داستان گی خودم و آشنایی تو سایت انجمن کیر تو کس
داستان های بعد از ازدواج
نیمانین سوتول و آق گوتی (داستان گی به زبان ترکی)
ناگفته های داستان حسنی با سارا
داستان دو نفر (1)
داستان زنانه پوشی من
داستان موم
داستان کردن عمه 48 سالم تو حموم
داستان سکسی من و دیگر هیچ
این داستان را نخوانید! (1)
داستان ناتاشای خفتگیر
داستان یک زندگی عادی
چگونه داستان موفق بنویسیم ؟!! (طنز)
یه داستان کاملا خیالی
داستان سکسی منو سمانه
داستان یک رویا
داستان کون دادن خواهرم
داستان بی نهایت (قسمت اخر)
داستان کون دادن سینا
داستان بی نهایت (5)
داستان بی نهایت (4)
آیا این داستان واقعی است؟
داستان گی شدنم
آموزش نوشتن داستان سکسی (طنز)
یه داستان 100%خیالی
فقر و فحشا (داستان بلند)
داستان سكس من و خواهر زنم
داستان مرگ عشقم (۱)
داستان های پریسا (۱)
داستان کاملا واقعی! (طنز)
داستان تخیلی من
داستان لز بودن من (۲)
داستان سکسی قدیمی آویزون بانام بهاره و کیر بابایی
داستان اولين و آخرين عشق قسمت دوم
داستان سکسی قدیمی آویزون بانام من و دوتا زن خوشگل خونه دار
داستان سكس تب لحظه ديدار
داستان سكس خونه تكوني
داستان سكس داشتن كير كلفت
داستان سكس خانم رسولي
داستان اولين و آخرين عشق قسمت ششم
داستان اولين و آخرين عشق قسمت سوم
داستان سکسی قدیمی آویزون بانام من فقط برای کار رفته بودم
داستان سكس امير ومامان آيدا
داستان سكسي زهره شهوتي
داستان سکسی قدیمی آویزون بانام من و زهرا
داستان سكس سفر دبي
داستان سكس امير سكسي
داستان سكس امير سكسي3
داستان سكس برداشتن بكارت
داستان سکسی قدیمی آویزون بانام گاسا و دوستش
داستان سكس شوهرم با غريبه
اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره
دیدگاهتان را بنویسید