این داستان تقدیم به شما
سلام. من ندا هستم ۵۱ ساله. این داستان روایت خرید خونه ایه که سال ۸۹ اتفاق افتاده یعنی زمانی که من ۳۸ سالم بود. من و شوهرم هر دو شاغلیم و اون موقع قصد داشتیم دومین خونه ی خودمون رو بخریم. با مقدار پولی که پس انداز داشتیم خونه ی مناسبی پیدا کرده بودیم البته یک بار خونه رو دیده بودیم ولی چون پولش بیشتر از پولی بود که ما داشتیم بیخیالش شده بودیم هر چند خیلی کم بود تفاوت بودجه ی ما و ارزش خونه ولی فروشنده عجله داشت و نمیتونست صبر کنه که البته این هم از شگردشونه که بتونن زود ملک شون رو بفروشن.
دو سه روزی گذشت که پسر خواهر شوهرم به شوهرم زنگ زد و خونه ای رو معرفی کرد که وقتی آدرس و اسم مجتمع رو بهمون گفت فهمیدیم همونه که دیده بودیمش و گفتیم که این رو قبلا دیدیم و بودجه مون نمیرسه. دوباره بعد از چند دقیقه به شوهرم زنگ زد و گفت فروشنده از دوستاش هست و گفته صبر میکنه تا پول رو جور کنیم. ما هم خوشحال شدیم و افتادیم دنبال جور کردن پول و اگه لازم شد معاوضه ی ماشین برای تکمیل کردن بودجه. با فروشنده چند جلسه گذاشتیم که راضی بشه قیمت رو پایین تر بیاره ولی قبول نمی کرد. این اتفاقات کلا توی یک هفته افتاد. بنگاهی هم که میرفتیم بنگاه پسر خواهر شوهرم بود به اسم میثم که جلسات اونجا برگزار میشد. ما چند باری با هم میرفتیم به خونه سر میزدیم و شوهرم هم چون به پسرخواهرش اعتماد داشت به من اجازه میداد تا با اون برم سراغ خونه. یک بار با میثم برای بازدید خونه رفته بودیم.
دلیل بازدید از خونه این بود که پسر خواهر شوهرم گفته بود میخواد یه مستاجر بیاره واسه خونه که پول پیشی که میخواست بده دقیقا همون قدری بود که ما کم داشتیم و میتونستیم ماشین رو نگه داریم. قرار گذاشت که من برم اونجا اون هم بیاد ولی به من گفت که خودم میام دنبالت. منتظرش بودم به شوهرم هم خبر دادم که اینجوری شده اون هم استقبال کرد و ما رفتیم واسه نشون دادن خونه به مشتری. رسیدیم اونجا و چند دقیقه منتظر موندیم که از ساعتی که وعده کرده بودیم نیم ساعتی گذشته بود. از میثم خواستم که باهاشون تماس بگیره. دقیقا یادم نیست چه اتفاقی افتاد ولی یادم میاد تو آشپزخونه بودم و میخواستم زنگ بزنم به شوهرم ولی گوشی رو تو ماشین گذاشته بودم و یادم رفته بود بیارمش بالا. توی آشپزخونه بودم که صدای بسته شدن در و بعدش قفل شدن اومد. میثم رو صدا زدم که جوابی نیومد و بعد از حدود ۲۰-۳۰ ثانیه رفتم ببینم چه خبره.
اول ترسیدم فکر کردم کسی اومده خفتمون کنه ولی میثم رو دیدم از پشت دیواری که حموم و دستشویی رو از هال جدا میکرد اومد بیرون. ازش پرسیدم صدای قفل اومد. چی بود؟ گفت من در رو قفل کردم. دلیلش رو پرسیدم که همزمان که می اومد سمتم داشت حرف هم میزد. حرفاش یادم نیست ولی محتوای حرفاش این بود که فروشنده رو راضی میکنه تا قیمت خونه رو کم کنه و اون پول پیش رو بهمون تخفیف بده. همزمان که میگفت نزدیکم میشد و من نمیخواستم قبول کنم که برنامه ی شومی داره و داشتم عادی باهاش صحبت میکردم که خب ما منتظر بودیم مشتری بیاد خونه رو ببینه و اگه خواست پول پیش رو بده که بزارم رو پولمون و بدیم به فروشنده.
میثم نزدیکم شده بود و با دستاش سینه هام رو لمس میکرد. سعی کردم عقب برونمش ولی زورم بهش نمیرسید و اون هم من رو به سمت در ورودی آشپزخونه هل میداد. سعی میکردم کنارش بزنم و از خونه خارج شم ولی هم کلید رو برداشته بود و هم از پشت دستم رو محکم گرفته بود. به گریه افتاده بودم و حتی توانایی جیغ زدن هم نداشتم هرچند اگه میتونستم هم جیغ نمیزدم چون ترس آبروم برام بیشتر بود. میثم من رو می کشید سمت خودش و دستش رو لای پام میکشید. از جلو و عقب بهم تعرض میکرد و صورتم رو با دستش میگرفت و لبام رو به زور روی لب هاش فشار میداد. مچ دستم رو سفت و محکم گرفته بود و دنبال خودش توی یکی از اتاق ها برد که هیچ نوری نداشت. پنجره رو یادمه با روزنامه پوشونده بودن و روش هم برچسب تیره زده بودن و خیلی به ندرت نور خورشیدن از لای کاغذها عبور میکرد. یه در کمد بود که باز بود. رفت سمت اون و از توش یه تشک قدیمی که فنر هاش هم در رفته بودن درآورد و ازم خواست بشینم روش و لخت شم و خودش هم کفشاش و بعدش شلوارش رو درآورد و روی تشک دراز کشید.
سعی کردم با حرف ازش بخوام بیخیال بشه که آب پاکی رو ریخت رو دستم و گفت تا اینجا زیرم نخوابی امکان نداره بری بیرون. روی یه گوشه از تشک نشسته بودم. روبروم می ایستاد و مجبورم می کرد آلتش رو بخورم که حالم داشت به هم میخورد ولی براش مهم نبود و توی دهنم عقب و جلو میکرد و ازم میخواست تف کنم روش. بعدش کنار پام می نشست و جوراب هام رو درآورد و اونا رو بو میکرد و مچ پاهام رو میگرفت و دور آلتش بازی میداد. دوباره بالای سرم ایستاد و ازم خواست خودم لباسام رو دربیارم. مانتو و تیشرت زیرش رو و بعدش شلوارم رو دراوردم و میثم منو بلند کرد و از پشت سرم سوتینم و لباس زیرم رو از تنم بیرون آورد. واقعا شرایط خجالت آوری بود واسم.
بلندم کرد و آلتش رو لای پاهام گذاشت و شروع کرد به لاپایی زدن و کوس منم بر خلاف میل من شروع کرد به خیس شدن. انگار اصلا کوس من نبود! حالم خیلی بد بود و توان سر پا ایستادن نداشتم و داشتم خم میشدم رو تشک. چند دقیقه ای توی همون حالتی که بهش داگی میگن سر آلتشو مالید به آب کوسم و و کیرشو کرد توم. بزرگتر از مال شوهرم بود. یهو چشمام گشاد شد و دهنم باز موند. نالههای ریز با اشک و آب دهنم قاطی میشد و من داشتم تلمبه میخوردم. انگار دوباره عروس شده بودم. من تا حالا خیانت نکرده بودم و میثم توی ذهنم مثل شوهرم شده بود. داشتم به زور عاشقش میشدم و همه چیز برخلاف خواسته من داشت اتفاق میافتاد. کیرش همینجور داشت نبض میزد و توم بزرگتر میشد که از موهام گرفت و سرمو کشید عقب . گفت داره خوشت میاد آره؟ و منم با سکوت و ناله تایید کردم که صدای کوبیدن در اومد. صدای شوهرم بود و داشت در میزد و منو صدا میکرد. هم خوشحال بودم که شوهرم اومده هم واقعا ترس و نگرانی کل وجودم رو گرفته بود که اگه منو تو این موقعیت ببینه چیکار میکنه. میثم مثل گچ سفید شده بود و بهم میگفت دهنتو ببند. داد زدم و اسم شوهرم رو با فریاد میگفتم و التماس میکردم درو باز کنه و بیاد تو. دیگه چاره ای نبود خیلی بهتر از این بود که اجازه بدم همینجوری بهم تجاوز بشه از طرفی اگه خودم داد میزدم شوهرم میفهمید که داره بهم تجاوز میشه و با رضایت خودم نیومدم. چون هرجوری بود بالاخره در رو باز میکردن و میومدن تو.
شوهرم با صاحب خونه در رو باز کردن و اومدن تو اتاق و منم سریع با مانتو خودم رو پوشوندم که صاحب خونه با میثم درگیر شد و شوهرم هم چندتا چک و لگد نثارش کرد و اومد پیش من و اشک های من و قرمزی چک و لگد رو که روی بدنم دید جلوی چشماش رو خون گرفته بود و فقط میتونستم بهش با گریه بگم داشت بهم تجاوز میکرد. میثم که تو اون تایمی که بیان داخل شلوارش رو پاش کرده بود میخواست فرار کنه ولی صاحب خونه گرفته بودش و اجازه نمیداد. بالاخره بعد از یه کتک حسابی که از شوهرم خورد شوهرم بهش گفت برو یه جایی خودتو گم و گور کن و دهنت رو هم ببند وگرنه سرتو به باد میدم. شوهرم حرفای من رو مبنی بر اینکه بهم تجاوز شده باور کرد و خیلی ازم حمایت کرد با اون صاحب خونه هم کلی صحبت کردیم که از این اتفاق جایی چیزی نگه اونم گفت باشه ولی خودتون میدونین که وقتی نقطه ضعف دست کسی داشته باشی چیکار میکنه و منم که دیگه کیر رفته بود توم و دیگه برام فرقی نداشت و تا چند سال هر از چند گاهی منو میکرد البته با احتیاط کامل منم مثل یه زن با وفا بهش کوس میدادم.
قضیه ی فهمیدن شوهرم هم این بود که من گوشیم رو توی کیفم توی ماشین میثم جا گذاشته بودم و شوهرم هرچی زنگ میزد من جواب نمیدادم و نگران شده بود. بعد که به صاحب خونه زنگ زد و داستان رو گفت صاحب خونه گفته بود کسی با من هماهنگ نکرده واسه نشون دادن خونه به مستاجر که شوهرم نگران میشه و میره سراغ صاحب خونه و با هم میان سراغ ما. اینجوری شد که منم دو تا کیر به غیر از کیر شوهرم رو تجربه کردم و جزو خاطرات شیرین زندگیم شد.
نوشته: ندا بیگناه
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید