این داستان تقدیم به شما
سلام، میخوام اینجا و امروز بگم چرا بعضی دخترا خراب میشن
اسمم آیداست،31 سالمه، 173 سانت قدمه و 65 کیلو وزنم، هیکلم عالیه و قیافم هم از هیکلم بهتر, سفید و موهای قهوه ای تیره
ده یازده سالم بود که فهمیدم از همه دخترای اطرافم خوشگلترم، دائم میشنیدم که به مادرم میگفتن ماشالاه چقدر دخترت خوشگله، وایی چقدر دخترت نازه، عجب موهایی داره، چشمای آیدا فلانه، لبهای آیدا بهمانه
یه روز مادرم غذا داد که بده به همسایه کناری، زنش رفته بود شهرستان واسه زایمانش، وقتی در زدم گفت بیا داخل تا کاسه رو پس بیارم، منم رفتم تو، اومد درو بست و منو بغل کرد و خواست لب بگیره که صورتمو برگردوندم، ترسیده بودم و از ترس لال شده بودم، فقط زور میزدم از بغلش بیام بیرون، اونم هی چرت و پرت میگفت و سرو صورتمو میبوسید و خودشو میمالید بهم، اصلا از ترس نمیفهمیدم چی میگه، تا اینکه چندبار پرسید شورتت چه رنگیه؟ و بین پامو مالید، منم کلا لال، تو یه لحظه از دستش در رفتم و فرار کردم تو کوچه، قلبم مثل چی میزد، رفتم تو خونه و تو اتاق خوابمون و گوشه دیوار کز کردم، هنوز بین پام داغ بود، مادرم هم انقدر مشغول کار بود که اصلا نپرسید کجایی تا وقت شام، از ترس به هیچکس نگفتم، نمیدونم اون موقع چرا همه اش فکر میکردم حتما خودم مقصرم، و حتما دعوام میکنن که چیزی نگفتم
گذشت تا اینکه تو حموم به این فکر میکردم چرا از شورتم پرسید؟ چرا اونجامو میمالید، چند بار خودمو مالیدم و دیدم یه جوری میشم، اون موقع نمیفهمیدم چه حسیه، فقط خوشم میومد، گاهی یواشکی خودمو میمالیدم، تا اینکه حدودا تو 13 سالگی واسه اولین بار ارضا شدم، تو حموم بودم، زیر دوش نزدیک بود غش کنم، نشستم رو زمین، یه کم که حالم جا اومد خودمو شستم و اومد بیرون، دیگه شد عادتم، میرفتم تو حموم و خودارضایی میکردم، البته چون فقط با مالیدن بود همیشه هم ارضا نمیشدم ولی بازم خیلی خوشم میومد
گذشت تا وقتی 15 سالم شد, توی یه شهر کوچیک بودیمو کلی خواستگار داشتم که ول نمیکردن ، اما پدرم همه خواستگارامو رد میکرد و میگفت آیدا باید بره دانشگاه و مهندس بشه، چون دختر عمه هام تو اصفهان دانشگاه میرفتن، دیگه همه چیز رو راجع به سکس و ازدواج میدونستم، یه روز از مدرسه برگشتم، پسرخاله مادرم اومده بود بهمون سر بزنه، حدودا 35 سالش بود اون موقع، تا منو دید گفت:تویی آیدا؟ چقدر خوشگلتر شدی
به مادرم گفت: چقدر بزرگ شده آیدا
روز بعدش دیدم اومده در مدرسه دنبالم، ماشین داشت، گفت بیا بریم واسه مادرت خرید کنیم، اون موقع ها پدرم 23 روز سر کار بود و یه هفته مرخصی میومد، منم باهاش رفتم، خریدا رو که کردیم از یه راه فرعی برگشت سمت خونه، تو راه یهو ایستاد و گفت بیا پایین کارت دارم، منم گفتم چکار؟ گفت بیا اینو ببین، ماشینو دور زد و در عقبو باز کرد، پیاده که شدم هولم داد رو صندلی عقب و خوابید روم، شروع کرد لب گرفتن، جیغ میزدم و دست و پا میزدم ولی زورم بهش نمیرسید، اون مرد بود و نزدیک 90 کیلو، من یه دختر ظریف 55 کیلویی، با دست چپ دست راستمو گرفت و آرنجش هم گذاشته بود رو بازوی چپم که نتونم بزنمش، وزنش هم انداخته بود روم که نفسم داشت بند میرفت
دستشو کرد تو شلوار مدرسه ام و شروع مالیدن کسم و خوردن سرو صورت و لبهام، هم میترسیدم هم خوشم میومد، سرمو تکون تکون میدادم، اما اون براش مهم نبود، تند تند کسمو میمالید،چند دقیقه بعد کاملا خیس بودم، الکی دست و پا میزدم ولی دوست داشتم ادامه بده، حس دستهای داغش و زمزمه های کشدارش تحریکم میکرد، کم کم مقنعه ام هم دراومد و شروع کرد خوردن گردنم که دیگه رسما وا دادم، دید زیاد مقاومت نمیکنم مانتومو باز کرد و بلوزمو داد بالا و شروع کرد خوردن سینه هامو مالیدن کسم، بعد گفت کاریت ندارم، فقط لا پایی همونطور که با یه دست نمیزاشت بلند بشم و وزنش روم بود و شلوارشو باز کرد، فقط یه لحظه بلند شد و شلوار و شورتشو کشید پایین، واسه اولین بار کیر واقعی دیدم، دراز و سیاه بود، دائم قربون صدقه ام میرفت که مثلا خرم کنه و گردنمو میخورد و میگفت فقط میمالم لای پاهات،شلوار و شورت منم داد پایینو گذاشت وسط پاهام ، همزمان هم سینه هامو میچلوند، انقدر بهم ور رفت که آبش اومد، ریخت بالای کسم، ارضا نشده بودم ولی بی حال بی حال بودم
و اینطوری بود که فهمیدم چقدر بی جنبه و حشریم
باقی ماجرای خراب شدنم هم تو قسمت بعدی مینویسم.
نوشته: کوس خیس
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید