این داستان تقدیم به شما

سلام به همه دوستان. این اولین داستانی که تا حالا می نویسم این قضیه بر میگرده به چند وقت پیش.یه روز خواهرم بهم زنگ زد که برم خونشون چون اونا میخواستن برای دوهفته برن مسافرت منم برم کلید و بگیرم که مواظب خونشون باشم.توی مسیر که داشتم میرفتم دیدم صدمتر جلوتر یه ماشین مدل بالا که دوتا پسره جلو نشسته بودن یه دختره با یه تیپ خفن از صندلی عقب پیاده شد،یکم آروم تر که قدم برداشتم و دقت کردم دیدم که این زهرا دخترخواهرمه خودمو زدم تو شلوغی آروم آروم با فاصله تعقیبش میکردم اون دوتا پسره هم بادست براش بوس فرستادن یه اشاره ای کرد که بعدا باهام تماس بگیر بوق زدن و رفتن.حالا از زهرا بگم ۲۱سالشه یه دختر باربی قدش ۱۷۰سینه ها ۷۵ سفید یه اندام سکسی.اون روزم وقتی از ماشین پیاده شد یه کفش پاشنه بلند یه ساپورت سفید با یه مانتو جلو باز تنش بود اینقدر تو چشم بود که هر کی رد میشد از کنارش یه تیکه مینداختن بهش تا اینکه بعد یه ربع رسید خونشون کلید انداخت رفت تو منم یه دوری زدمو رفتم خونه خواهرم.در زدم رفتم داخل دیدم همه آمادن که برن به جز زهرا.خواهرم گفت زهرا با ما نمیاد امتحانهای دانشگاه شروع شده باید بمونه خونه درس بخونه تو هم مواظبش باش خداحافظی کردنو رفتن
 
دیدم زهرا از موقعی که اومدم خونشون یه لبخندی رو لباشه گفتم چیه خوشحالی گفت هیچی.اونشب زنگ زدیم از بیرون پیتزا آوردن خوردیم من که خیلی خسته بودم رفتم طبقه بالا خوابیدم گفتم فردا صبح باید زود بیدار بشم برم کار دارم تا ظهر نمیام اینو گفتم و خوابم برد.یه وقت از خواب بیدار شدم دیدم صدای زهرا میاد که داره با گوشیش صحبت میکنه میگه که آره سجاد همه رفتن ولی داییم هست اونم فردا کار داره تا ناهار نمیاد فقط وقتی بهتون زنگ زدم آماده باشین دیر نکنین به ایمان هم بگو اگه دلش کلوچه میخواد دیر نکنی که تموم میشه هه هه خندید و قطع کرد.من اون‌شب اصلا خوابم نبرد تا صبح فکرم مشغول بود که یعنی زهرا دختر خواهر من یه جنده است اونم با دونفر همزمان فکرشم منو درگیر میکرد چون تا اون موقع فقط این چیزا رو تو فیلم سوپر می تونستی ببینی. اونشب فقط نقشه کشیدم که چه جوری یه جا قایم بشم کسی منو نبینه تا بتونم ببینم این جنده خانوم میخواد چیکار کنه‌.صبح قبل اینکه زهرا بیدار بشه رفتم رو پشت بوم که وقتی از خواب بیدار شد منو نبینه فک کنه رفتم.که همینم شد وقتی اومد بالا دید من نیستم زنگ زد به سجاد گفت تا من به خودم میرسم یه صبحونه ای میخورم اینجا باشین گفت باشه.منتظر نشستم دیدم آره بعد یه ساعت دوتایشون با همون ماشین دیشبی رسیدن زنگ و زدن پریدن تو منم اومدم تو بالکن که یه پنجره کوچیک تو اتاق خواب زهرا داشت شانس منم پنجره کامل باز بود میتونستم راحت همه چی ببینم و بشنوم ریسک کردم دیگه.خوب دیدم زهرا دست دوتاییشونو‌ گرفته آورد تو اتاقش زهرا با یه لباس خواب سکسی قرمز وای چقدر هوس کردم که کاش جای یکی از اونا بودم ایمان بی تابی میکرد سریع لباس وشلوارشو در آورد

 
 
اینقدر طفلکی از دیشب انتظار بود که شورتم نپوشیده بود آخه سجادم لبای زهرا رو جوری میخورد انگار دیگه تموم میشه سجاد و ایمان بهم یه نگاهی کردن یه پوزخند تو دو ثانیه زهرا رو لختش کردن انداختنش رو تخت مثل کس ندیده ها چسبیده بودن بهش ایمان رفت سراغ کس زهرایی یه بو کشید گفت جون اینو میخام.سجادم مثل بچه ها سینه های زهرا رو ول نمی کرد زهرا هم که داشت لذت میبرد میگفت همش مال شما من امروز مال شمام. بعد یه ربع ایمان و سجاد وایستادن رو به رو هم زهرا هم براشون زانو زد کیر هر دوتاشون تو دستش بود اینطوری که زهرا تعجب کرده بود کیر ایمان خیلی بزرگ بود ایمانم به زهرا گفت که تاحالا یه کیر ۲۵ سانتی به این خوشگلی تو دستت گرفته بودی که سه تایی باهم می گفتن ومیخندیدن. وقتی ساک زدن زهرا رو دیدم واقعا حرفه ای بود انگار تجربه زیادی داره اونجا مطمئن شدم که یه جنده تمام عیاره.بعد یه ساک مجلسی خوب فقط سالار دنبال یه جای نرم و گرم میگرده سجادم یه کیر ۲۰ سانتی داشت ولی فعلا ایمان احساس غرور میکرد سجاد باید راهو واسه شاه کیر آماده میکرد پس زهرا خوابید سجادم‌سر کیرشو تف زد گذاشت آروم دم کس زهرا خانم یک دو سه فرو کرد تو.زهرا جیغ زد بعد دیدم داره گریه میکنه سجادم‌ تو حال خودش زهرا هی فحش میداد به سجاد که یواش تر مگه بهت نگفتم‌ آروم آروم ولی گوشش بدهکار نبود کار خودشو میکرد که یهو‌ ایمان سر زهرا داد زد که من هنوز نگاییدمت اون موقع میخوای چیکار کنی زهرامیگفت نمیخام‌ که ایمان کیرشو داد تو دهنش مثل پستونک تا دیدم آروم تر شد سجاد از تو جیب کاپشنش یه کرم در آورد داد دست ایمان که به سر کیرش بزنه چربش کرد سجادم‌ همینطور.زهرا فهمیده بود گفت که از عقب نمیدم ایمان و سجاد خلاصه با یه وعده الکی زهرا قبول کرد سجاد رو تخت دراز کشید زهرا هم نشست رو کیرش تا آروم آروم داد داخل ایندفه یهویی نکرد تو بعد ایمان م بهشون اضافه شد ایمان کیرشو فرو کرد تو کس زهرا حالا جا هم که براش باز شده
صدای تلمبه زنی ایمان وسجادو صدای اخ واوخ زهرا کل اتاق پر کرده بود منم فقط نگاه تا اینکه بچها کارشون تموم شد منم سریع از رو پله ها رفتم پشت بوم تا اونا هم حاضر شدن رفتن بیرون زهرا هم یه دوش گرفت حاضر شد رفت خرید.وقتی برگشت دیدم خوشحاله باز گفت چیه خوشحالی گفت هیچی چرا خوشحال نباشم هوا به این خوبی دایی به این خوبی نمی دونست که من همه چی رو دیدم

 
نوشته: دایی

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *