این داستان تقدیم به شما

تقریبا ۱۷سالم بود که پدر و مادرم از هم جدا شدن دلیلش بماند چون توضیحش خیلی مفصله و داستان زیادی طولانی میشه منو برادرم پیشه پدرم موندیمو مادرم با یه مرد دیگه ازدواج کرد که اسمش محمد بود و همسره سابقش مرده بود و یه پسر ۱۹ ساله به اسم علیرضا داشت و بعد ازدواج به تهران رفتن و من هر از گاهی برا دیدنه مادرم با برادرم که کارش تهران بود میومدم تهران و یه هفته ای پیششون میموندم این قسمت داستان من مربوط به رابطه من و علیرضا هست:
بعد رفتن شهاب از محل من خیلی اذیت شدم چون حشری میشدم وکسی رو نداشتم و به کسیم میترسیدم اطمینان کنم و برام سخت بود دو روز بود که اومده بودم تهران خونه مادرم صبح محمد رفته بود سر کار و علیرضا هم رفته بود بیرون مادرم برا خودش یه سالن زیبایی زده بود که منم باهاش میرفتم ولی اونروز نرفتم تا تو خونه تنها باشم و یه حالی به خودم بدم بعد اینکه مطمئن شدم خونه خالیه رفتم سر یخچالشون از شانس خیار بود خوب شستمشو رفتم تو اتاقم لباسامو در آوردم و رو تخت دراز کشیدم اول کمی خیارو روی کسمو سوراخش مالیدم بعد کمی بهش کرم مالیدمو بردمش سمت سوراخه کونمو آروم فروش کردم تو کونم حالا با خیار داشتم کونمو و با انگشت کوسمو حال میدادم و اصلا حواسم به ناله هام نبود که حسابی بلند آه و ناله میکردم که یهو با یه صدا به خودم اومدم مهتاب چیکار داری میکنی از جام پریدم علیرضا بودکه جلو در اتاقم ایستاده بود نمی‌دونستم خودم یادم رفته بود بازش گذاشتم یا اون خودش بازش کرده اومده بوده داخل و من متوجه باز شدن در نشده بودم سمتم اومد و کنارم رو تخت نشست و گفت دیوونه چه کاریه میکنی تو بعد خیاری رو که هنوز تو کونم بود و از کونم در آورد من شکه شده بودم و خشکم زده بود و فقط نگاش میکردم
 
سرشو آورد سمت سینمو نوکشو بوسید عکس العملی نشون ندادم نوک سینمو گرفت دهنشو شروع کرد مکیدنش که یه آه کشیدم و سرشو به سینم فشار دادم اونم پر رو تر شد و دستشو برد سمت کوسمو شروع کرد با هاش ور رفتن بهش گفتم علیرضا مراقب باش دخترم اونم بهم گفت نترس سرشو از سینم برداشت یه بوسه از لبامو گرفت رفت لایه پاهام و شروع کرد به لیسیدنه کوسم دیگه آروم و قرار نداشتم و ناله میکردم و سینه هامو میمالیدم بعد یه درد تو کونم پیچید خیار رو کرده بود دو باری تو کونمو کوسمو میخورد و خیارو عقب جلو میکرد دیگه به اوج لذت رسیده بودم با دستم سرشو گرفتمو نگه داشتم همونجا ارگاسم شدم تو صورتش و سرشو ول کردم سرشو که بالا آورد لباش و بینیش خیس بود با همون حالت جلو اومد شروع کرد ازم لب گرفتن وقتی ازم جدا شد گفت چطور بود گفتم عالی بود ممنون گفت نوش جونت بعد کنارم دراز کشید از رو شلوارش معلوم بود راست کرده رفتم رو پاش نشستم و روش خم شدم شروع کردم لب گرفتن بعد دست انداختم و تیشرتشو در آوردم بدنش لاغر و کم مو بود از رو سینش بوسیدمو اومدم پایین کمربند و شلوارشو باز کردمو با شرتش کمی پایین کشیدم که کیرش افتاد بیرون اول کمی با دست مالشش دادمو بعد از تخما تا نوک کیرشو لیس زدم که آه و نالش دیگه شروع شد و بعدم کیرشو حسابی ساک زدم چشاشو بسته بود آه و ناله میکرد

 
دستشو رو سرم گذاشته بود بیست دقیقه ای بود ساک میزدم که کیرشو از دهنم در آورد و منو دراز کرد رو تخت و خودش اومد رو سینم و کیرشو شروع کرد مالیدن و بعد تمام آبشو رو سینه هام خالی کرد ودراز کشید رو تخت صورتش و کنارم آورد و گفت مرسی خیلی عالی بود و ازم پرسید از کجا یاد گرفتم ساک بزنم منم داستان شهابو براش گفتم براش جالب بود و بهم گفت میخوای از این به بعد ماله من باشی هر وقت خواستی به خودم بگو سیرابت کنم منم قبول کردم بهم گفت میخوای ببرمت حموم گفتم زحمتت میشه گفت چه زحمتی تو رحمتی بعد اومد بقلم کنه و بلندم که زورش نرسید و افتاد روم زدیم زیر خنده بعد بهش گفتم نمی‌خوای اون خیارو از کونم در بیاری گفت هنوز تو کونته گفتم آره گفت خم شو درش بیارم منم خم شدم خیارو در آورد و بعدم رفتیم حموم و خودمون رو شستیم.
رابطه و سکس ما از اونروز شروع شد از هر موقعیتی استفاده میکردیم برا سکس تقریبا هفت ماه با هم رابطه داشتیم تا اون روز که من حالم خوب نبود علیرضا هم بدجور حشرش بالا زده بود و سکس میخواست منم هرچی میگفتم نه ول کن نبود من رفتم حموم اونم سریع پشتم اومد و ول کن نبود هی میگفت که زود تمومش می‌کنه منم رضایت دادم
 
بعد عشق بازی و ساک زدن منو کف حموم دراز کرد و داشت توی کونم تلمبه میزد منم چشامو بسته بودم و آهو ناله میکردم که یهو باصدای فریاد علیرضا از جام پریدم و دیدم محمد افتاده با کمربند به جونش و از حموم بردش بیرون همون‌جوری لخت رفتم دنبالشون خودمو انداختم جلو علیرضا که محمد نزندش اونم آروم گرفت و به علیرضا گفت که پاشه لباساشو بپوشه و از خونه بره بیرون علیرضا هم همینکارو کرد بعد رفتن اون ترس به جونم افتاد نکنه محمد بخواد باهام کاری کنه نکنه ازم سکس بخواد (حس بدم به خاطر این بود که اون شوهر مادرم بود ) دلم میخواست لباسامو بپوشمو منم بزنم بیرون ولی من تو اتاق بودمو لباسام جلو ورودی حموم آویزون بود خواستم از اتاق. برم بیرون تا لباس بپوشم که محمد اومد تو اتاق با یه دستم جلو سینه هامو با یه دستم جلو کوسمو گرفتم بهم گفت تو چرا هنوز لختی گفتم لباسام اینجا نیست گفت برو لباس بپوش با این حرفش کمی آروم گرفتم اومدم برم بیرون که بازومو گرفت گفت دختر این کارو دیگه نکن فردا هم برگرد شهرستانتون اینجا هم میای با مادرت میری با مادرت میای دیگه حق نداری خونه تنها بمونی منم گفتم چشم و بعد رفتم که لباس بپوشم اون روز دیگه آخرین رابطه منو علیرضا بود و منم کمتر به تهران برا دیدنه مادرم رفتم .

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *