این داستان تقدیم به شما

سلام دوستان
خاطره ای که میخام براتون بگم تو تیر ماه 402 اتفاق افتاده…یک روز گرم تابستانی که برای یک کار به شهر همجوار میرفتم و تو خروجی شهر کنار جاده 2 تا زن و یک بچه تو گرما منتظر ماشین بودن که برا من دست بلند کردن که سوار کنم چند متری گذشتم و گفتم تو این گرما گناه دارن سوار کنم و دنده عقب اومدم و گفتم تا فلان‌جا میرم که گفتن تو مسیر پیاده میشن و سوار شدن اونی که کوچک تر بود با بچه عقب نشست و بزرگه اومد جلو چون وسایل هم داشتن تقریبا 10 کیلومتری رفتیم که اونی که جلو بود گفت اگه امکان داره جلوتر سر چهار راه پیاده میشن که نگاهی به اطراف کردم و دیدم نزدیک یک کیلومتر تو فرعی یک روستا بود پرسیدم میخواین برین اون روستا گفت آره و خواهرش و بچش بايد برن اونجا و خودش بره شهری که من میرفتم منم حس فردین بازیم گل کرد گفتم بچه گناه داره این‌قدر پیاده بره میرسونم تون و کلی تشکر کردن و رسيدم و پیاده کردم شون و بهش گفتم اگه خودتون هم میخواین برین ببرمتون که گفت نه دیگه مزاحم شما نمیشم چند دقيقه ای کار دارم و با ماشینهای روستا میرم که گفتم من که تا اینجا اومدم عجله ای هم که ندارم میرسونمت و قبول کرد و چند دقیقه بعد با ظاهری تغییر کرده و چادر و یه آرایش متفاوت برگشت و عقب نشست و حرکت کردیم تو راه فقط تشکر نمی‌کرد که زحمت کشیدی و… کلی تعارف که انشااله جبران کنیم از این حرفها
 
بهش گفتم بهتون نمیخوره اهل این منطقه باشین گفت خواهرش ازدواج کرده و اومده اینجا اونم با یکی آشنا شده شاید ازدواج کنه از این چرتو پرتها که الآنم داره میره ببینتش پیش خودم‌ گفتم که داره میره دادن چقدر فلسفه میچینیه نزدیکای شهر بودیم که گفتم اگه خواستید برگردید من یه مقدار کار دارم و هماهنگ کنید برسونمتون که گفت نه دیگه مزاحم نمیشم و تعارفات مرسوم ما ایرانیا و گفتم چی مزاحمتی این مسیرو یک همراه داشته باشی بد نیستو از این حرفها که شمارمو دادم بهش گفتم حتما کارتون تموم شد بگین بيام دنبالتون و رفتم چند متری جلو تر واستادم ببینم کجا میره که یه ماشین دربست گرفت و حرکت کرد منم رفتم دنبالش و رفت پارک شهر و جلو پارک به یکی زنگ زد و منتظر واستاد که 10 دقیقه بعد یه پسر با موتور اومد سمتش و رفتن پارک پسره مشخص بود از این شیشه ای ها داغون بود با قيافه دربو داغون پسره کجا و دختره کجا من نمیدونم چطوری با هم دوست شده بودن و رفتم کارمو انجام دادم برگشتم سمت پارک که هنوزم تو پارک بودن 20 دقیقه ای از دور نگاه میکردم که حرکت کردن و رفتن سمت خروجی پارک و سوار موتور شدن و حرکت کردن من رفتم دنبالشون که میرفتن سمت ایستگاه سواری های بین شهری و دختره سوار ماشین شدو پسره برگشت من دورا دور منتظر بودم که ماشین حرکت کنه که دختره پیاده شد و چند قدم از ماشین فاصله گرفت و گوشیشو در آورد و زنگ زد که گوشيم زنگ خورد برداشتم و دیدم خودشه بهم گفت من کارم تموم شده و دارم میرم و نخواستم مزاحم بشم و گفتم خبر بدم که گفتم منم کارم تموم شده و شما که تماس نگرفتین داشتم میرفتم نزدیک فلکه فلان‌جا هستم که گفت اتفاقا منم همونجام و منتظر تاکسی که گفتم بیاد کنار خیابان تا ببینمش و سوارش کنم گفت باشه و قطع کرد
 
یک دقیقه بعد حرکت کردم و جلوش نگهداشتم و سوار شد البته عقب نشت و حرکت کردم و می‌گفت که تازه‌ رسیده و چون دوستش رسوندتش عقب نشست و کلی حرف زد و گفت که به پسره گفته دیگه نمیخواد باهاش باشه و از این چرتو پرتها منم همراهی میکردم وقتی پسری دختری رو بخواد اون بايد بره دنبالش نه اینکه دختره این همه راهو بیادو از این حرفها نزدیک روستا که شدم راهنما زدم که گفت من میرم شهر خونه خودم‌ گفتم مگه خونتون اینجا نیست گفت نه من مستقل هستم و تو شهر زندگی میکنم و رفتم شهر و رسوندمش گفتم هر موقع کار داشتي بهم بگو از دستم کاری بر بیاد برات انجام میدم ساعت حدودا 3 بود گفتم حتما نهار هم نخوردی اگه دوست داشتي بریم نهار بخوریم یا اینکه سفارش بدم براتون بیارن که گفت نه ممنون میل ندارم و نهار خوردم من که مطمعن بودم نهار نخورده و رفتم نهار گرفتم و برگشتم جلو مجتمع که رسیدم بهش زنگ زدم و گفتم نهار. برات گرفتم بيا بگیر که باز کلی تعاروف نه ممنون نهار خوردم راضی به زحمت نبودم خودتونو چرا به دردسر انداختین از این حرفها که گفتم دیگه گرفتم بيا بگیر گفت اگه زحمت نیست بیار طبقه دوم واحد 4 من دیگه لباس نپوشم حال ندارم منم رفتم بالا در واحد باز بود در زدم گفت بفرماین داخل رفتم تو که دیدم بارک اله با لباس خونست و خيلی ریلکس گفت این چه کاریه خجالتم دادین من که گفتم نهار خوردم چرا باز زحمت کشیدین نهار و دادم بهش گفتم بازم اگه کاری داشتین بهم بگین من براتون انجام میدم اگه کاری ندارین من برم که گفت تا اینجا که اومدین نهار و با هم بخوریم یه کاری هم دارم اگه بتونین برام انجام بدین و رفتم نشستم تا ببینم چکار داره که گفت تختش شکسته ببینم چکار میشه کرد نگاه مردم دیدم پیچاش از جاش در اومده و براش درست کردم و نهار و با هم خوردیم در حین خوردن نهار صحبت میکردیم که یهو زد زیر گریه و می‌گفت امروز رفتم پیش شوهر سابقم اون داره مجبورش میکنه که برگرده با هم زندگی کنن ولی نمیخواد دیگه باهاش زندگی کنه و تازه‌ از زندان در اومده و داره اذیتش میکنه و کلی حرف دیگه و بخاطر اینکه خونشو پیدا نکنه مجبور شده تا اون شهر بره و کلی درد دل کرد

 
دیگه چیزی نخورد منم از سر میز بلند شدمو رفتم پشتش و بغلش کردم و گفتم ناراحت نباش درست میشه وقتی بغلش کردم برگشت و اونم بغلم کردو زد زیر گریه که تا حالا کسی اینطوری دلداریم نداده و بغلش نکرده و گریه میکرد همونطوری که تو بغلم بود دست به موهاش میکشیدم گاهی شونهاشو ماساز دادم که آروم شد و سرشو گذاشت رو سینم و بغلم کرده بودو محکم فشارم میداد چند دقیقه ای گذشت و خودشو ازم جدا کردو یه بوس از صورتم گرفت و تشکر کرد و رفت سمت آشپزخونه و سرو صورتشو شست من هم رفتم سمتش یه دستو صورتمو شستمو یه لیوان آب. خوردم و گفتم اگه کاری نداری من‌ برم که گفت جایی میخواد بره میتونم برسونم یا نه که گفتم آره بیکارم میرسونم که گفت یه نیم ساعت دیگه بايد بره گفتم باشه پس من میرم هر وقت خواستی بری زنگ بزن بيام گفت مگه کجا میخای بری اگه کار داری مزاحمت نشم گفتم نه برم بیرون تا تو اماده بشی گفت نه بابا این چه حرفیه شما یه مقدار استراحت کن من یه دوش بگیرم آماده میشم بعد بریم تا گفت دوش بگیرم تازه‌ انگار متوجه هیکل جذابش شدمو کلا فکرمو درگیر اندامش کرد تا اون لحظه اصلا هیکلشو بر انداز نکرده بودم که چقدر جذابه و رفت تو اتاقش منم به کونو هیکلش نگاه میکردم یه دختر قد بلندو بدون کوچکترین چربی اصافی و یه کون خوش فرم میرم راست شده بود از اتاق اومد بیرون با یه تن پوش که معلوم بود لباساشو در آورده و تن پوش تنش کرده بهش گفتم اینطوری سختته من برم بیرون راحت باشی که گفت نه بابا من راحتم اونم با تو که خیالم راحت تره و رفت تو حموم و منم تو خیال اندامش و چند دقیقه بعد گفتم یه چرخی تو خونه بزنم ببینم چه خبر رفتم اتاقش و همه جا رو برسی کردم و برگشتم نشستم تو حال بیست دقیقهای گذشت دیدم از حمام دراومد و رفت سمت اتاقش و گفت آلان آماده میشه چند دقیقه بعد صدام زد گفت برسش تو حموم مونده براش ببرم منم رفتم از حموم برسو براش بردم پشت در بهش گفتم بيا بگیر گفت بيا تو رفتم داخل یه کلاه برا آبگیری موهاش سرش بودو یه حوله دورش برسو دادم گفت یه زحمت دیگه دارم سشوار و برام نگهدار موهامو خشک کنم.
 
منم همین کارو کردم ولی اندامش کلا امپرمو برده بود بالا و میرم حسابی سیخ شده بود که یهو با دستش کیرمو گرفت گفت ناقلا این چی میگه گفتم هیچی هنگ کرده گفت درستش میکنم که هر دومون خندیدیم و موهاش که خشک شد گفت من آماده بشم میریم و من رفتم بیرون نشستم چند دقیقه بعد صدام کرد برم در لاک رو براش باز کنم که رفتم تو اتاق دیدم به به چه فرشته ای با یه سوتین و شورت نشسته و میگه بيا در اینو برام باز کن که هنگ کرده بودم یهو خندید گفت سکته نکنی چی شده گفتم داری با این اندامت دیوانم میکنی ای کاش میرفتم بیرون تا آماده بشی گفت بيا آلان اینو باز کن تا سکته‌ نکردی رفتم سمتش در لاکو باز کردم رفتم بیرون دوباره صدام کرد تا از در رفتم داخل پرید بغلم گفت من آماده ام ولی با همون شورتو سوتین بود گفتم اینطوری آماده ای گفت بله برای تو آماده ام تا ازت تشکر کنم و شروع کرد ازم لب گرفتن و منم مستو آماده چنین حرکتی و بغلش کردم بردمش رو تخت مثل ندید بدیدا سینه هاشو میخوردم با دو دستم سینه هاشو ماساژ میدادم و نوک سینه هاشو با زبون لیس میزدم کیرمو هم به کسش می‌مالیدم اونم میگفت من مال توام جرم بده عزیزم هلم داد عقب و خودشو کشید روم و شلوارمو در آورد و کیرمو گرفت دستش و شروع کرد به ساک زدن اونم چه ساکی تا ته کیرمو می‌کرد تو دهنش و هلش دادم دراز کشید و شورشو در آوردم و کیرمو کردم تو کوسش حسابی آب انداخته بود چند تا با سرعت تو کوسش تلمبه زدم که خيلی زود ارضا شدو مثل مار گزیده‌ای به خودش می‌پیچید منم هنوز تلمبه میزدم که منم داشت آبم میومد که کیرمو در آوردم و ریختم روش اونم با یه حالت خاصی ابمو به بدنش می‌مالید چند دقیقه ای کنار هم دراز کشیدیم با هم رفتیم حموم و تو حموم هم یه مقدار همدیگه رو خوردیم ماساز دادیم و اومدیم بیرون و این جریان آلان نزدیک 1.5 ماهه ادامه داره هر روز با همیم و در آینده براتون بقیه ماجرا رو میگم…
 
 
نوشته: مهران شب کره

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *