این داستان تقدیم به شما
سلام، من مانی 19 سالمه، توی یه آپارتمانه چند واحدی با خانوادم زندگی میکنم. توی یکی از واحدها یه خانواده ی 5 نفره زندگی میکنن که بچه ی ارشدشون یه دختر خوشگل و جوونه که فکر کنم 20 سالی داشته باشه. اسمش عسله و همیشه با داداشش که 9 سالشه و خواهر کوچیکشون که 6 سالشه تو حیات بازی میکنه. منم همیشه دید میزنم، مخصوصا وقتی دمپایی خوشگلاشو می پوشه همش دوست دارم به پاهاش نگاه کنم. من عاشق پاهای خوشگلشم…
یه روز طبق معمول رفته بودم تو بحر پاهاش که یهو متوجه شدم با داداشش سهیل داره بحث میکنه. بحثشون بالا گرفت و گفت دیگه حق نداری سر نازنین که خواهر کوچیکه باشه داد بزنی . اما سهیل قبول نکرد و می خواست دوباره سر نازنین داد بزنه که عسل خانم گوشش و گرفت و پیچوند. سهیل می خواست عسل و بزنه و از دستش در بره که یهو اتفاق جالبی افتاد. عسل گوشش رو ول نکرد که هیچ یه دونه زد زیر پای داداشه 9 سالشو اونو نقش زمین کرد. حالا سهیل دراز به دراز جلوی پای عسل افتاده بود. سهیل کمی عصبانی بود و میخواست بلند شه و دوباره دردسر درست کنه، واسه همین عسل خانم پاشو از دمپایی درآورد و گذاشت رو سینه ی سهیل و محکم چسبوندش رو زمین . وای، چه صحنه ی قشنگی بود! سهیل تقلا می کرد بلند شه ولی عسل،دست به کمر، پاشو محکم رو سینش فشار می داد. در حالیکه من داشتم با تمرکز بالا به پاهای خوشگل عسل روی سینه ی داداشش نگاه می کردم و خودمو جای سهیل تصور میکردم، متوجه شدم که همه چی آروم شد. به خودم اومدم دیدم که عسل و سهیل دارن به من نگاه میکنن.
سریع از جلوی پنجره رفتم کنار. ولی صدای سهیل رو شنیدم که می گفت “به چی نگاه می کنی؟” . نتونستم نشنیده بگیرم چون خیلی تابلو بود. دوباره اومدم جلوی پنجره. سه تاشونم ایستاده بودن و داشتن منو نگاه می کردن. منم که یه خورده هل شده بودم به سهیل گفتم “من جای تو بودم از عسل خانم معذرت خواهی می کردم”. سهیل گفت که به من ربطی نداره ولی خواهرش گفت “راست میگه دیگه،زود باش معذرت خواهی کن”.منم که هنوز تو حال هوای پاهای خوشگل عسل بودم با خنده گفتم “پای خواهرتو بوس کن تا ببخشتت”. یهو دیدیم همشون دارم با تعجب به من نگاه میکنن. من رفتم تو و اونا هم دیگه چیزی نگفتن. چند روز بعد، وقتی عسل داشت از دانشگاه میومد، متوجه شدم که تنهاست. چون صدای باز کردن قفل درشون رو شنیدم. دنبال بهونه می گشتم که برم در خونشون. رفتم بیرون وهمین که داشتم فکر می کردم، چشمم افتاد به کتونیش که پشته در جا گذاشته بود. نشتم رو زانوهام و کتونیاشو بوس می کردم و بو می کردم. خیلی خوب بود! واسه اولین بار بود که این کارو می کردم. هوش از سرم برده بود. در همین حین متوجه شدم عسل بالا سرم وایستاده. داشت یه پاشو رو زمین می کوبید.
سرمو بلند کردمو نشستم. داشتم با اضطراب نگاش می کردم. دست به سینه وایستاده بود و با اخم داشت نگام می کردم. نمی دونستم چی جوری بگم که عاشقه پاهاتم،عاشقه تحقیر شدن زیر پاهای نرم و خوشگلتم. تو همین فکر بودم که اتفاق عجیبی افتاد، عسل برگشت و رفت تو. بعد از چند ثانیه بهم می گفت “بیا تو”. من که شوکه شده بودم. با ترس رفتم تو. دیدم روی مبل نشسته و یه پاشم انداخته رو اون یکی . گفت “چه غلطی داشتی می کردی؟” گفتم ببخشید عسل خانم،بعد سرمو انداختم پایین. گفت”به داداشم میگی برای معذرت خواهی پامو ببوسه اونوقت خودت فقط می گی ببخشید؟”. یهو بلند شد ودر حالیکه دست به کمر بود یه پاشو گذاشت جلو، یعنی اینکه بیا ببوسش. من که از خدام بود، مدتها تو ذهنم این صحنه رو تصور می کردم و لذت می بردم.زانو زدم و پاشو بوسیدم. نه یه بار و دوبار، نمی تونستم از بوسیدن پاهای نرم و خوشگل و خوش تراش و خوشبو ی همچین خانم با جذبه ای دل بکنم. اما بعد از چند ثانیه متوجه شدم که یه چیزی رو پشتم سنگینی میکنی. یرمو بلند کردم دیدم سهیله، نشسته رو پشتم. من نگران این بودم که حالا با غیرتی شدنش چیکار می خواد با من بکنه. بعد از کمی سواری گرفتن از روم بلند شد و منو خوابوند رو زمین. خواب من مقاومت چندانی نمی کردم. بهم گفت اینجا چه غلطی می کنی؟ نگاهی به عسل کردم و گفتم داشتم از عسل خانم عذر میخوای میکردم بابت اشتباهی که کرده بودم. سهیل از عسل توضیح خواست و عسل گفت که باید دوتایی حسابشو برسیم. حالا من باید از دو نفر معذرت می خواستم. سهیل هم مثل خواهرش عسل خوشگله و باجذبه است، بوسیدن پاهای همچین پسر بچه ای ،واسه من دست کمی از پاهای یه دختر نداشت! جواب اخم و دادهای سهیل رو با بوسیدم پاهاش دادم وقتیکه روی زمین دراز کشیده بودم. سهیل نذاشت زیاد ببوسم پاهشو و منو برگردوند و نشست رو سینم و دستامو گرفت.
عسل اومدم بالا سرمو گفت باید یه کاری کنم که دیگه منو دید نزنی. بعد پاشو گذاشت روی گلوم و فشار داد. تنها چیزیکه من متوجهش بود، حس زیبای تحقیر شدن بود. سهیل روی سینم و کف پای نرم عسل روی گلوم. لذتی داشت که دوست نداشتم هیچ وقت تموم بشه. عسل پاشو رو گلوم فشار می داد و هی فشار رو بیشتر میکرد تا اینکه احساس کردم دیگه نمی تونم نفس بکشم . یه لحظه چشام سیاهی رفت و هیچی نفهمیدم. به خودم اومدم نه پایی رو گلوم بود نه کسی رو سینم نشته بود. نگاه به عسل کردم دیدم میگه برو گمشو بیرون. ولی من دیوونه وار رفتم سمت پاهای عسل و شروع کردم به بوسیدن و لیس زدن. اون مقاومت می کرد و نمی ذاشت تا اینکه با لگد های سهیل مواجه شدم.
دوتایی افتادن به جونم و در حالیکه روی زمین افتاده بودم با لگد به سر و صورت و شکمم می کوبیدن. سهیل روی شکمم وایمیستاد و عسل رو صورتم.عسل که پاشو رو صورتم میذاشت،من کف پاشو بوس می کردم. نه دردی از لگدها احساس میکردم و نه فشاری،وقتیکه روی من وایمیستادن! ولی در حین کتک خوردن . پایمال شدن،همیشه در حال معذرت خواهی و بوسیدن پاهاشون بودم.وقتی که دیگه داشتم از حال می رفتم،عسل و سهیل اومدن بالا سرم.سهیل پاشو گذاشته بود رو گلومو فشار میداد,عسل هم داشت بهم فحش میداد. سهیل دید که خیلی بهم فشار نمیاد، جفت پا اومد رو گلوم. من دهنم باز شده بود نفس کشیدن سخت. همین جا عسل همهی انگشتای پاشو کرد تو دهنم.سهیل وزنشو از روم برداشت و منم انگشتای پای عسل رو حسابی خوردم. خلاصه اون شب همش لذت بود. ولی تا چند روز سر و صورتم کبود بود و درد میکرد. دردی لذت بخش!
نوشته: پلاتی پوس
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید