این داستان تقدیم به شما

مسعود هستم .اصالتاً آذر‌ی هستم .در سن حدود ۱۳ ۱۴ سالگی بود که متوجه شدم همکلاسم و دبیرام نگاه شهوتی بمن دارند و ظاهرا با تعارف خوراکی و یا کارهای فیزیکی مانند چلوندن گونه هام یا انگشت کردن بمن ابراز محبت میکنند و گاهی هم با الفاظی مانند خوشگلم و کونی ازارم میدادن .واقعا من قیافه دخترانه داشتم پوست سفید و لپهای گل انداخته ولبان هوس انگیز و موهای پرپشت بور .
 
شبها که میخواستم بخابم یاد حرفها و کارهای همکلاسام میافتادم و کیرم راست میشد .چندتا از دوستام پیشنهاد کردن که یکروز بریم کوهنوردی .از بس از کوه تعریف کردن هوس کردم برم به مامان گفتم یک جفت کفش کوه و یک کوله پشتی گرفتم با اجازه مامان با دوستام رفتیم کوه قبل رفتن اسم دوستان همراهم و شمارشون را مامانم گرقت .
 
صبح یک روز بهاری که تعطیلی که جمعه نبود با اتوبوس رفتیم میدان تجریش .بازار تجریش برای نهار نان و تن ماهی و چند کیلو میوه گرفتیم و از را گلابدره رهسپار کلک چال شدیم نرسیده به مقصد ی جای صاف و دور از مسیر و دنج پیدا کردیم .

 
پتو پهن کرده نشستیم وکمی میوه وبعد ناهار خوردیم سرگرم بازی ورق شدیم که هوا کم کم تاریک شد و بچه ها گفتن شب میمونیم قراره امشب مسعود جان مهمانمون کنه با انگشت که حلقه میکردن منظورشون را میرسوندن ‌.پاشدم که بر گردم دستمو گرفتن و خوابوندنم .
 
دست وپامو گرفتن گفتن ما چهار نفریم تو یکنفر مقاومت نکن که بی فایده است سعی کن لذت ببری .بزور لختم کردن و خودشونم لخت شدن با کیرای راست رضا که نسبت به بقیه ورزیده تر بود به کمک بقیه من دمر خوابوندن .رضا ی تف گنده انداخت رو سوراخم کیرشو فرو کرد که دادن رفت بالا و شروع کردم دست وپا زدن که خیلی زود دست وپام و گرفتن .در ادامه کمی راحت تر شدم و رضا تلمبه زدنش را تند تر کرد و فحشم میداد بیشترین کلمه که میگفت کونی بود .

 
یک دفعه داخلم داغ شد و رضا بی حس دراز کشید روم .بعد چند دقیقه که کیرش خوابید از روم بلند شد بعد فرشید امد کیرش و بزور کرد تو دهنم .تا حلقم رسید که عق زدم ولی چند بار تکرار کرد و اورد بیرون و با کیر درازش مثل شلاق میزد رو لبام وفرشاد ام خشگ فرو کرد تو سوراخم گفت مسعود خشگ لذتش بیشتره .راستم میگفت درد داشت ولی لذتم داشت دیگه خودم همراه شده بودم و هماهنکی میکردم و صورت و لبام را انقدر بوسیدن و مکیدن که از لبام خون میامد .

 
هر چهار نفر چند سری گائیدنم کم کم هوا داشت روشن میشد منی از سوراخم سرازیر بود و یا حس دل پیچه داشتم سرپا نشستم و زور زدم خودمو خالی کردم .دسته جمعی بهم میخندیدن که تو دیگه جنده شدی وباید التماس کنی تا بکنیمت لباسها را پوشیدیم و بدون انکه بریم کلک چال برگشتیم میدان تجریش برا صبحانه رفتیم کله پاچه زدیم .
 
چند بار دیگر هم این برنامه تکرار شد .همه همکلاسها فهمیده بودن مجبور شدم مدرسم را عوض کنم .ولی انها میامدن سراغم یا تکی یا دوتایی و میبردن خونشون ترتیبم را میدادن منهم راضی بودم .الانم که دیپلم گرفتم و مورد خوب پیدا بشه نه نمیگم قید ازدواج را زدم چون احساس میکنم خودم زن هستم و به قول معروف در کون دادن لذتی هست که در ازدواج نیست. داستان کردن مامانم رو هم ک همین بچه‌ها کردنش رو بعدا براتون تعریف می‌کنم چون مامانم شماره شون رو داشت  و حس کرده بود منو کردن ولی بعد از زنگ زدن و اعتراض بهشون انها تهدیدش کردن که آبروی منو میبرن و اینجوری شد که خودشم در دام اونا افتاد…
 
 

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *