این داستان تقدیم به شما
بیست روز مونده بود به عید منم برای خرید می خواستم برم شوش قرار بود با شوهرم برم که اون نتونست باهام بیاد منم مجبور شدم تنها برم سوار مترو شدم مثل همیشه شایدم بیشتر مترو بازم شلوغ بود من رفتم قسمت خانوما تا ایستگاه امام خمینی که اونجا پیاده شدیم خواستیم اونجا برم سمت قطار کهریزک که یهو شلوغ شد موقع رفتن چندتا پسر یهو اومدن سمت من یکیشون منو بغل کرد با هل دادن که انگار اشنام هست بردش تو قطار من وسط یه عالمه اقا موندم که در قطار بسته شد منم با عصبانیت به اون پسر نگاه میکردم که یکی از پشت خودش چسبوند به من و منو سمت اون طرف در قطار بودم نمیتونستم تکون بخورم اونم خیلی راحت خودش چسبوند به من همه هم فکر میکردن با من کسی شک نمیکرد بهش منم حس بدی نداشتم بهش اعتراض نکردم سنش حدود 30 بود خوش پوش بود عطر خوش بویی هم زده بود اون که دید من اعتراضی بهش نکردم دستش گذاشت روی شکمم اروم منو میمالیدش من یه لحظه نا خوداگاه باسن به عقب فشار دادم اونم خوشش اومد خودش محکم چسبوند بهم بعد با دستش شروع کرد به مالیدن باسنم از کنار دستش اورد روی شلوارم انگشتاش فشار میداد روی سوراخ کونم از جلو نمیذاشت برم جلو منم دیگه شل شده بودم شق شدن کیرش داشتم احساس میکردم دستم برد سمت کیرش منم شروع کردم به مالیدن کیرش اونم حرکتش تند کرده بود کیرش از کیر شوهرم کلفت تر و گوشتی تر بود من زیپ شلوارش کشیدم پایین دستم زدم به کیرش دیدم حسابی خودش خیس کرد شروع کردم مالیدن کیرش اونم داشت خیلی کیف میکرد اروم بهم گفت ابم میاد یواش تر منم یواشتر کیرش مالیدم اونم دیگه کاری نداشت منو فقط بغل کرده بود
گفتم شوش پیاده میشم گفت اونم محل کارش اونجاست میتونیم بریم فروشگاهش که من کارت مغازش گرفتم اون هم یه بشگون از باسنم گرفت گفت ظهر برم اونجا خداحافظی کرد رفت
منم اون روز نخواستم برم مغازش که بعدا با زن داییم رفتیم پیشش و ماجراهایی اتفاق افتاد که اگه دوست داشتین اونا رو هم براتون میگم اینم بگم اول زن داییم که فقط سه سال از من بزرگتره کرده شد اونم جلوی چشمای من.. آاخ کوسم دوباره خیس شد وای
زری بابا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید