این داستان تقدیم به شما
زمستون بود و تو تاکسی از دانشگاه برمیگشتم که گوشیم زنگ خورد یه دختر با صدای نازک و دوست داشتنی که میخواست چند تا نرم افزار حسابداری بهش یاد بدم آخه تدریس خصوصی هم میکردم قرار شد بیاد یه آموزشگاه تا دربارش صحبت کنیم…
کلاسا که شروع شد فهمیدم ازدواج کرده اسمش آرزو بود خیلی خانم مهربونی بود و خیلی به من محبت داشت یه دختر چادری و لاغر اندام با یه صورت خیلی دوست داشتنی یبار ازم پرسید کامپیوتر خونمون خراب شده و ازم خواست بخونشون برم درستش کنم منم با کمال میل قبول کردم اما نمیدونم چی شد تو جلسات بعدی دیگه دربارش صحبتی نکرد. من معمولا تنهام و تا اون موقع دوست دختر نداشتم همیشه سرم تو لاک خودمه ولی زیاد غرق فکر و رویا میشم به آرزو هم فکر میکردم اما اون شوهر داشت…
تو هوای زمستونی شیراز وقتی درحال قدم زدن تو یکی از خیابونای شهر بودم یه پیام اومد یه شعر محبت آمیز از آرزو
درجوابش سلام و احوال پرسی کردم و جویای نیومدنش سر کلاسش شدم گفت میخوام بهت زنگ بزنم و قرار شد وقتی رسیدم خونه زنگ بزنه این اولین بار بود که لفظ قلم حرف نزد قبلا مهربون و گرم بود اما من رو تو خطاب نمیکرد حس خوبی بهش داشتم دلم میخواست بدونم چی میخواد بگه
چیزایی که گفت عجیب بود
ريیس آموزشگاه مزاحمش شده بود چون با شوهرش اختلافات جدی داشت و رابطشون اصلا خوب نبود نمیتونست به اون بگه و از من کمک میخواست گفتم جوابشو نده تا دست برداره اما ظاهرا دست از سرش برنمیداشت مرتیکه زن مظلوم گیر آورده بود
دلش میخواست منو ببینه اما اونا رفته بودن تهران و هزار کیلومتر ازهم دور شده بودیم
فرداش که پیگیر شدم آروم تر شده بود یکم هم فکر کردم قضیه مزاحم داشتنش بهونه ای بوده واسه اینکه بیشتر بمن نزدیک شه
الکی گفتم من قراره واسه یه کاری بیام تهران وقتی شنید خوشحال شد و گفت میشه قرار بزاریم همدیگه رو ببینیم چون اینجا تنهام و دلم خیلی آروم میشه یه همشهریمو ببینم منم دلم میخواست ببینمش…
کم کم پیامامون محبت آمیز شد. اولین پیامو اون فرستاد منم درجوابش محبت آمیز تر میفرستادم تا جایی که فرستاد
دوست دارم عزیزم
– منم دوست دارم
وقتی بیام تهران میدونی چی خوشحالم میکنه
– چی
– دیدن روی ماه تو
– مرسی عزیزم
– میدونی چی خستگیمو از تنم بیرون میکنه
– چی
– بوسیدن لبای تو
– ممنونم
– پس وقتی اومدم باید 10 بوس بهم بدی
– باشه تو هم همینطور
دل تو دلم نبود اولین بوسه عشقمو تو یه روز بارونی رو لبای آرزو میکاشتم
وقتی فهمیدم رئیس آموزشگاه هنوز مزاحمش میشه رفتم آموزشگاه و تهدید به شکایت کردم اونم بهونه آورد که گوشیشو داده بوده واسه تعمیر و دست خودش نبود و مزاحمتاش تموم شد
روز رفتن پیش عشقم فرا رسید و راهی شهر آرزوم شدم میدونستم کار به سکس هم میرسه و خودمو واسش آماده کرده بودم بهم گفته بود شوهرش از اول صبح تا غروب خونه نیست وقتی رسیدم بهش تو کوچه بود اومده بود به استقبالم از دور یکم سخت شناختمش چشماش گود افتاده بود و لاغر تر شده بود رفتیم خونه و باهام دست داد واسه اولین بار دستای یه زن رو بگرمی تو دستم گرفتم هوا اونقدر سرد بود که دستای من یخ زده بود کنار بخاری ایستادیم و بادستای مهربونش دستای منو گرم میکرد نگاهم که به نگاهش گره خورد لبامون بهم چسبید خودش رو تو بغل من رها کرد و منم دستمو از زیر لباسش روی کمرش گذاشتم و نوارشش میکردم نمیدونم چرا باهمه محبتش دست و تنش سرد بود انگار از لمس تنش لذتی نمیبره لحظات عاشقونه نابی بود خیلی جلو نمیرفتم دوست نداشتم کاری کنم تو دلش ناراحت شه ازدستم. بعد از خوردن ناهار وقتی دوباره اومد تو آغوشم دستمو گذاشتم رو سینش سینه های کوچولویی داشت از رو لباسش نوارششون کردم از محبتش هیچی کم نشد و باهم رفتیم به اتاق خواب لباسشو دراوردم باز کردن سوتینش واسم سخت بود گفت یاد میگیری کم کم و رفتیم روی تخت لبمو گذاشتم رو نوک قهوه ای سینه کوچولوش اعتراف میکنم اون لذتی رو نداشت که تصور میکردم غصه ای تو دل آرزو بود که مانع لذت بردنش میشد سردی اون باعث میشد منم لذت نبرم اما لمس کردن زیاد تنش و نوازش سینه هاش اونو هم شهوتی کرد وقتی انگشتمو کرد تو دهنش فهمیدم وقتش رسیده و دلش سکس کامل میخواد. دستمو گذاشتم رو دامنش و دامن و شلوار رو باهم تا زانو کشیدم پایین با لبخند محبت آمیزش بیشتر اومد تو بغلم شلوار خودمو که کشیدم پایین روش نشد کیرمو زیاد تو دستش بگیره ولی معلوم بود این کارو دوست داره
دامنشو کامل کشیدم پایین و از پاش درآوردم کس نازی داشت ولی بهش نرسیده بود و صاف و تمیزش نکرده بود فکر کنم فکرشو نمیکرد کار به اینجاها بکشه کون کوچولوشو تو دستم گرفتم و کیرمو به میون پاهاش رسوندم فکر میکردم با یه فشار کوچیک راحت سر میخوره میره توش اما راحت نبود چون زیاد ترشحات نداشت تا سر کیرمو خیس نکردم داخل نرفت از حس کردن داخل آرزو لذت زیادی نبردم یادمه اون موقع بخودم گفتم سکس که این همه آرزوشو داشتم همین بود؟ خیلی زود آبمو ریختم داخلش چون خودش بدون کاندوم مشکلی نداشت ازشم نپرسیدم چرا. بازم ادامه دادم من سرپا اونم خم شده بود روبجلو و پشتش بمن بود از دیدن غنچه میون پاهاش و کیر من که به داخلش فرو میرفت لذت میبردم خم میشدم سینه هاشو تو دستم میگرفتمو تلمبه میزدم اونم خیلی کوچولو آه میکشید وقتی از داخلش کشیدم بیرون آبم از کسش بیرون اومد و ریخت رو دامنش کلی معذرت خواهی کردم که دامنش کثیف شد دیگه لذت بخش شده بود واسم دلم نمیخواست تموم شه اما حس کردم آرزوی خوشکلم دیگه مایل نیست بیشتر ادامه بدیم. سخت بود ول کردنش و برگشتن به شیراز، دلم نمیخواست از بغلم جدا شه مخصوصا این که زندگی باشوهرش جز غم و ناراحتی هیچی واسش نداره بعد از اون روز باز هم میخواست که برم پیشش من اونموقع مجرد و بی پول بودم حتی پول کرایه اتوبوس تا تهرانو نداشتم و مختصر درامدم خرج دانشگاه آزادم میشد
درس و امتحاناتو بهونه میکردم و نمیتونستم برم. کم کم اونم پیاماش قطع شد و حتی روز تولدم هیچ پیامی نداد تا روزی که نوشت کاش شکستن دل هم پیگیری قانونی داشت حماقت کردم و جوابی ندادم شایدم بخاطر عذاب وجدانی بود که از رابطه با یه زن شوهر دار داشتم تا اینکه گوشیش خاموش شد.
سالهاست منتظرم روشن شه اما هنوز دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است…
نوشته: ک
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید