این داستان تقدیم به شما
سر در گم بودم
کارم شده بود دانشگاه رفتن و سرکار رفتن
حال درس خوندنم نداشتم ، فقط میخواستم روزگارم سریع تر سپری بشه
دور و برم خیلی شلوغه با همه بگو بخندمو دارم ولی اون کسی ک واقعا بتونه منو از ته دل شادم کنه ندارم .
این سایتم شده پاتوقم بیام داستان بخونم کامنتا رو بخونم بلکه یه خنده ای رو لبام بشونه ک اونم دو دقیقه میخونم خسته میشم
ن دوست دختری دارم ک باهاش درد و دل کنم ، ن آدمی بنظر میرسم ک نیاز به درد و دل داشته باشم .
با خودم کلنجار میرفتم ک یه دختر به خیال خودم تور کنم درست میشم ولی وقتی اونم پیدا شد دیدم حال و حوصله اونم ندارم …
پیش خودم میگفتم باید یه کاری بکنم ولی چیکار و نمیدونستم.
برم ترکیه و از اونجا هم برم یه سمتی؟
ن باید باشم پیش خانواده ام و از پدر مادرم مراقبت کنم
زندگی همینجوری داره پیش میره
ولی من ازش عقب موندم
گفتم باید یکی رو پیدا کنم و باهاش رابطه برقرار کنم ولی کی؟
منکه از دختر جماعت خوشم نمیاد
یعنی اصن نمیتونم یه دخترو درک کنم
اصلا اخلاقشون چجوریه یا از من چه خواسته هایی دارن؟
پیش خودم میگم اینا همش فشار کار و درسه چند وقت دیگه درست میشه
وقتی با یه دختر صحبت میکنم حسی بهش ندارم ولی نمی ونم چرا پسرا منو سمت خودشون میکشن
وقتی نگاشون میکنم چشام برق میزنه
تمام فیسو بدنشونو برانداز میکنم
بازم این فکر میاد پیشم ک اینم مال فشار زندگیه
نباید اینکارو بکنم مگه میشه یه پسر با یه پسر…
تو سایت داشتم میگشتم و تاپیکارو چک میکردم
دیدم یکی عکسایه بدنشو گذاشته ، وای چه بدن زیبایی
گردی عضلاتش و قوس کمرش به فکر برد منو
دلمو زدم به دریا
براش پیوم فرستادم و از بدنش تعریف کردم ،جوابمو داد و تشکر کرد
موادب بنظر میرسید ، خودمونو بهم دیگه معرفی کردیم
شماره تلفن ردو بدل کردیم و تو تلگرام بیشتر آشنا شدیم
سنش بیشتر از من بود ولی اونقدر تو زندگی به من فشار اومده ک باورش نمیشد من 22 سالم باشه
بهم گفت اگه دوست داری همدیگرو ببینیم ،نتونستم جوابشو بدم
داشتم با خودم کلنجار میرفتم
واقعا میتونم همچین کاری بکنم
سکس با یه همجنس برام خیلی سنگین بود و درکش برام سخت
دوباره پیام داد چیزی گفتم ک از دستم ناراحت شدی من سریع جوابشو دادم نه نه اصلا
_ خوب نظرت چیه ؟
_راجع به چی؟
_به قیافت نمیخوره کند ذهن باشی
(اونقدر فکرو خیال اومده بود تو سرم ک جملشم فراموش کرده بودم)
_آها ببخشید حواسم پرت شد یه لحظه
_خوب؟
_باشه قبوله کی و کجا؟
_امشب وقت دارم ولی راهم دوره زودتر میام ک زود برگردم
_باشه هرموقع راه افتادی خبرم کن
تو دلم آشوب بود، بلاخره تصمیمو گرفته بودم و باید انجامش میدادم
کلید اتاق مجردی دوستمو گرفتم ک میشد گفت وسط بیابون بود ولی جایه شیک و تمیز بود
رفتم داروخونه وسایل گرفتم
زنگ زد ،بهم رسیده بود
رفتم دنبالش
یه جون 26 ساله با قد 185 ساله
درشت بود ولی هم من قدم بلند تر بود هم هیکلم درشت تر
رسیدیم به اتاق و چند دقیقه نشستیم
قلیون چاقیدم ولی نکشید
خودم کشیدم اونم بغلم نشسته بود و داشتیم تو گوشیش فیلم نگاه میکردیدم
من استرس داشتم اما اعتماد به نفسم بیشتر بود
بجا اینکه فیلمو نگاه کنم داشتم خودشو نگاه میکردم
سرشو آورد بالا چشاش به چشام قفل شد
یهو لبشو به لبام چسبوند و شروع کرد به خوردن منم چشامو بسته بودم و داشتم لذت میبردم
لباسامو درآورد و داشت گردنو چونمو میخورد منکه تاحالا همچین لذتی رو تجربه نکرده بودم فقط چشامو بسته بودم و دستمو به موهاش میکشیدم
تمام نقاط حساس بدن رو میدونست کجاست و داشت میخورد
شرتمو از پام درآورد و شروع کرد به خوردن داشتم از جام کنده میشدم
دیگه طاقت نداشتم بهش گفتم بسه یه لبخند زدو خودش لباساشو درآورد
دمر خوابید ولی هنوز شرتش تنش بود
افتادم روش خودمو بهش میمالیدم به پشتش چنگ میزدم گردنشو داشتم میخوردم ک گفت بسه
شرتشو از پاش درآوردم
چهار دست و پا شد لوبریکانتی ک از دارخونه گرفته بودم باز کردم یخورده ریختم رو دستم و شروع کردم به مالیدن سوراخش
انگشت اول رو با سختی جا کردم
اون هیچی نمیگفت سرش پایین بود و لباشو داشت گاز میزد هوم هوم میکرد
شد دوتا انگشت ک گفت بسه زود تر بکن
کاندوم کشیدم و سرشو فشار دادم خودشو کشید جلو دوباره شل کرد بدنشو
پهلوهاشو گرفتم و دوباره امتحان کردم طاقتش بیشتر شد کم کم حل دادم و تا آخر فشار دادم ک یهو میخواست دوباره بره جلو ولی من مانعش شدم چند لحظه صبر کردم و شروع کردم غرق شهوت بودم
هرکاری از دستم بر میومد و انجام دادم یعنی هرکاری بلد بودم
بیست دقیقه گذشت
اون داشت از درد ناله میکرد و لباشو هی گاز میگرفت
منم داشتم از همه چیز لذت میبردم
حتی با چشم بسته
دیگه داشتم از خود بی خود میشدم، دمر خوابوندمش و افتادم روش سرعتمو بیشتر کردم
بدنم از شدت گرما داشت میسوخت ک یه لحظه نفسم بند اومد
با تمام وجود خالی شده بودم
چند لحظه روش بودم بعد بلند شدمو ازش تشکر کردم
ولی اون راضی تر از من بود
لباس پوشیدیم و رسوندمش تا یه جایی
اون رفت پی زندگی خودش و منم…
حالا فهمیدم ک چرا زندگیم یکنواخت بود
این یک ساعت تمام زندگیمو عوض کرد ،
تازه فهمیده بودم چی تو زندگیم کم داشتم
یه لذت، یا بهتر بگم یه لذت چند دقیقه ای
ولی همون میتونه تمام زندگی انسانو عوض کنه …
***
حالا روحیم بهتر شده بود و تمایل جنسیمم دوست داشتم
پس دوباره زندگی رو از نو شروع کردم …
نوشته: آقا مهربون
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید