این داستان تقدیم به شما
قبل از #امتحانات #خردادماه بود که مهسا گفت من از اینجا برم دلت برام تنگ میشه دایی؟ ی اخمی کردم گفتم #کجا تو رو من کار دارم گفت بابام گفته باید برگردی همینجا گفتم دوسه هفته ی بار ی شب بیا گفت من خاله سمیرا نیستم درضمن میخوام این رابطه رو فراموش کنم گفتم پس باید خوشحالم کنی
هیچی نگفتم از ی طرف میخواستم حسابی تلافی کنم از ی طرف اینده نگری میگفت زیاد روی نکن
اخرای امتحانات بود م دنبال موقعیت بودم ولی مهسا کلا از فازش بیرون بود صبح موقع صبحونه مادر گفت #مهسا وسایلشو جمع کرده فردا پس فردا میره ی فکر کردم موقع رفتن گفتم مادر نمیری خونه سمیرا گفت نه سرکاره منم حوصله بچه رو ندارم تیرم بسنگ خورد شب رفتم دیدم بله در قفله فردا صبح زنگ زدم ابجی #سمانه گفتم هرجور شده مادر بکشون خونت هرچی دلیل خواست جواب ندادم گفتم بعد میگم مث همیشه معرفتشو نشون داده ظهر نشده مادر کشوند خونش . بعداز ناهاررفتم انرژی زا گرفتم از عطاری هم ی قطره گل سرخ گرفتم میدونستم خواهرزاده ام دیگه پا نمیده دوتا سرنگ از قطره ریختم داخلش رفتم داخل اتاق دیدم مشغول درسه گذاشتمش رو میز گفت دایی پس خودت قوطی خودمو نشونش دادم رفتم ی چرتی زدم بیدارشدم دیدم نصفشو خورده و درس میخونه ولی لپاش سرخه سرخ بود گفتم خوبی گفت اصلا تمرکز ندارم گفتم کمک میخوای گفت صدات میکنم فهمید اوضاع خوب نیست گفتم نوشتبه بخور ی کمی چشماتو ببند تا اروم بشی
دیدم همشو ی جا سر کشید و گفت ی کمی بخوابم رفتم تواتاقم قرص انداختم بالا و اسپری زدم نیم ساعت بعد #وازلین برداشتم رفتم تو اتاقش در که بهم خورد سرشو کرد زیر پتو اروم پتو زدم کنار دید لقمه امده است لخت لخت بود خودارضایی کرده بود اووف خواهرزاده ام مث برف سفید بود اصلا مو نداشت بجز بالای کسش ی دختر کم سن و تر وتازه واقعا لذت داشت دست ب کسش کشیدم ناله طولانی کشید نوک انگشت سومم وازلین زدم شروع کردم به خوردن کشاله های رونش و انگشتمو تو کونش فرو کردن سعی میکرد ی جوری کسشو فشار بده به صورتم بعد چند لحظه انگشت دومم رو هم اضافه کردم یدردش گفت ادامه دادم دوسه دقیقه بعد وقتی لبمو رو کسش گذاشتم انگشت سبابه ام رو اضافه کردم سه انگشتی کون خواهرزاده ام رو گشاد میکردم حس کردم ارضا شد ولی انگار سیر نشده بود بلند شدم کنار تخت لخت شدم پتو رو از روی خواهر زداه ام برداشتم کیرم که تقریبا سفت شده بود رو گرفتم جلوی صورت با تردید شروع به ساک زدن کرد ولی اصلا نگاهم نمیکرد #کیرم خوب سفت شد خوابیدم روش کیرمو روی چاک کسش فشار میدادم و گردنشو میمکیدم ناخنشو توی کمرم فشار میداد ی لحظه منقبض شد و عضله شونه رو گاز گرفت دمر خوابوندمشو کیرمو روی سوراخش چرخوندم اروم فشار دادم نشونه های درد رو توی صورت مهسا میدیدم گفت دایی تورو خدا اروم .کم کم فرو کردم تااخر که رفت داخل خوابیدم روش گردنشو بوسیدم شروع کردم به تلمبه زدن نمیدونم چقدر طول کشید ولی مهسا دیگه نا نداشت ابمو تو کون خواهرزادم خالی کردم کنارش خوابیدم
فرداش بغلم کرد و بوسید و خداحافظی کرد از پیشمون رفت
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید