این داستان تقدیم به شما
اسمم مسعود و 38 سال سن دارم. توی 25 سالگی یه عقد کردم که بعد از شش ماه به جدایی کشید. اون موقع مثل خیلی از جوونای هم سنم، تجربه سکس رو نداشتم وگرنه شاید به طلاق منجر نمیشد!! البته همش هم بخاطر سکس نبود ولی سرنوشت اینجور رقم خورد. بعد از طلاق، بخاطر ناراحتی و عقدهای که داشتم، شروع به سکس کردم!! البته بیشتر بیشتر از نوع پولی و بعضی از مواقع هم یه مدتی دوست دختر که وقتی متوجه میشدن قصد ازدواج ندارم، بی خیال میشدن!! با دوست دختر، فقط از پشت و سینه و لاپایی حال بردم ولی جنده، همه جوره به تورم خورده!
بریم سر اصل موضوع، یه پسر برادر دارم به اسم افشین که پنج سال ازم کوچیکتره، الآن 33 سال داره و تو 25 سالگی هم ازدواج کرده با یه دختر خانم خیلی ناز و مهربون و دوست داشتنی به اسم فریبا. من و افشین خیلی با هم رفیقیم و صمیمی هستیم. ولی بخاطر اینکه پسر برادرم هست، هیچوقت باهاش وارد حرفای سکسی و… نشدم. افشین توی یه شهر به فاصله حدود چهار ساعت با ما زندگی میکنه بخاطر کارش. فریبا هم چهار سال ازش کوچیکتره یعنی الآن 29 ساله و البته یه پسر خیلی ناز هم دارند. داستان برمیگرده به زمانی که یه سه سالی از ازدواج افشین و فریبا میگذشت، من بخاطر مسائلی توی هفته یکی دو روزی به شهر افشین میرفتم، بخام کامل بگم خیلی طولانی میشه و خارج از حوصله…
افشین کارش از هفت صبح تا چهار عصر هست و منم کارم از صبح تا غروب طول میکشید، به اصرار زیاد افشین و فریبا، وقتی دو روز میموندم، شبش میرفتم خونشون که یه خونه ویلایی سازمانی بود با یه باغچه و کلی صفا!! راستی یادم رفت بگم که من مثل بقیه داستانها، نه خوشکل و خوش تیپ و هیکل و… هستم و نه مشکل دار!!! یه آدم معمولی مثل خیلی از افراد دیگه!! توی این رفت و آمدها بود که ماجرا شروع شد. این رو هم بگم که مثل باقی دوستان نویسنده که میگن خیلی راحت و… هستند، ما نبودیم!! یعنی همیشه فریبا با پوشش کامل مثل بلوز دامن یا بلوز شلوار و یه شال یا روسری جلوم میومد و خدا شاهده که کلاًً من اگه لخت هم میومد، اصلاً نظر سکسی یا حتی کمترین تمایل رو از نظر جنسی بهش نداشتم.
افشین هم خیلی من رو از این لحاظ قبول داشت و داره، برای همین اگه مثلاً شال فریبا لیز میخورد و پایین میومد، اصلاً توجه نمیکرد و نمیکردم!! بعد از مدتی، دیدم که فریبا، وقتی جلوم میاد، تیپش فرق کرده!! مثلاً یه آرایش جذاب و ملایم و یا بلوز تنگ که آستین رو یه کم به بهونه شستن و… بالا میزد و بالاخره اینکه شلوار چسبون و براق و… که بازهم من برام مهم نبود و میگفتم حتماً دوست داره نشون بده که خوش تیپ و قیافه هم هست!!! که البته واقعاً فریبا، ناز و خوش استیل بود. وقتی خونشون بودم، خیلی بساط فیلم و قلیون و تخمه و میوه و آجیل و… همراه با غذای مفصل براه بود و خوش میگذشت. بعضی وقتها افشین برای خرید چیزهایی بیرون میرفت که چون خونه سازمانی بود، مغازه خارج از محدوده خونه ها بود و یه کم طول میکشید تا بیاد. بعضی وقتها باهاش میرفتم ولی وقتی خسته بودم میگفت خودم میرم تو هم یه کم استراحت کن که شب زود خسته نشی!! اولش تو این مدت غیبت افشین، فریبا هم پی کارهای خودش میرفت و من چرت میزدم!!! ولی آخرش تا افشین میرفت، فریبا به بهونهای میومد پیشم و یه جورایی که حواسش نیست!!! دکمه پیراهن رو باز میذاشت یا مثلاً قلیون میآورد و با هم میکشیدیم و تو این وسط هم بهم خودش رو میمالید و… که من به چشم بزرگتری و راحت بودن میدیدم و تو نخس نبودم!! البته این وسط هم شماره همدیگر رو داشتیم که افشین میدونست و بهم پیام میداد که کی میایی و فلان و بهمان!! ولی خداییش چیزی دیگه توش نبود!! یه بار یادمه که در حضور من یه لیست بلند بالا به افشین داد که بره خرید و در مقابل غرغر افشین خودش گفت تا عمو یه کمی میخابه، تو هم برگشتی!!!! افشین که رفت، دیدم سریع قلیون رو راه انداخت و اومد پیشم، با بلوز دامن بود و یه شال که بعد از چند دقیقه کوتاه، شالش افتاد و بعد هم دامنش رفت بالا تا زیر زانوش!!! ولی یعنی تو نخ قلیون و حرف زدن هست، به روی خودش نیاورد!! خوب وجداناً شما جای من!!! یه مدتی بدون سکس، حالا با یه خانم عالی و شوخ شنگ!!! تنها توی خونه!!!؟؟؟
هر کاری کردم فکرم رو مشغول کنم، نگاهم به پر و پاچه فریبا نذاشت که بشه!!! و منم راست کرده بودم ولی معلوم نبود! برعکس همیشه، دیدم فریبا شروع کرد به درددل کردن و نالیدن از زندگی و… که من هم یه چرت و پرتی جواب میدادم!!! تو حرفاش یکدفعه گفت که مسعود خان!! یعنی شما تا حالا پسر موندی و با هیچکس نبودی؟!؟!؟! خوب چی بگم؟؟؟ گفتم بابا بی خیال این حرفها، که گیر داد که برام تعریف کن و البته با حالتی کاملاً شوخی وار! نمیدونم چطوری تو این مدت آرنجش رو به بالشت من تکیه داد و به بهونه قلیون کاملاً دستش به دستم چسبیده بود!!! من هم واقعیت دیگه آمپر رفته بود بالا و افشین رو فراموش کرده بودم!! حالا تو این وول خوردنها هم دامنش تا زانو بالا اومده بود و دکمههای بالایی بلوزش باز که من مسلط خط سینه و بالای سینههاش رو میدیدم و یه سوتین سفید هم بسته بود که بخاطر رنگ پوست گندمی که داشت، حسابی صحنه بیستی برام بود!! دقیقاً یادمه یه چندبار هم دود قلیون رو داد تو صورتم و دمی قلیون رو خیس کرده با تفش، خودش میذاشت دم دهنم و خلاصه اینکه فقط مونده بود برگرده تا لباش مماس با لبهام بشه که با صدای باز شدن در خونه، مثل برق پرید و گفت عمو تو بکش و رفت تو اتاق و افشین وارد هال شد و رفت تو آشپزخونه ولی جالبتر اینکه فریبا اومد بیرون با همون شال و بلوز ولی شلوار پوشیده بود!!! و رفت سراغ خریدهای افشین و گفت زود اومدی که افشین گفت چیزهایی که تو لیست بوده ولی فعلاً ضروری نبود رو نخریدم!!! وقتی فریبا اومد پیشمون و چشامون بهم خورد، حس کردم که یه چشمکی زد و غر زد که حالا که رفته بودی، باید خرید میکردی و….
بعد از این ماجرا، من برام مسجل شد که فریبا به منظور داره کار میکنه و جلو میره!!! وقتی هم برگشتم، راستش سریع یه جنده جور کردم و خودم رو خالی کردم ولی همش فریبا و حرکاتش جلوی چشمم بود!! یه دو روز بعد هم فریبا پیام داد که کی میای و… که گفتم چه خبره بابا؟!؟! من باید طبق کارم بیام و… که نوشت یعنی نمیشه یه بار بخاطر دلت بیای و خلاصه پیامها هم رنگ و بوی خاصی گرفت، ولی هنوز ناجور نبود!! تو دلم از افشین خجالت می کشیدم و عذاب وجدان داشتم که چرا ذهنم درگیر زن افشین شده!!
راستی یه مطلب خیلی مهم رو فراموش کردم بگم!! وقتی من شب میموندم، فردا صبح، همیشه زودتر از افشین از خونه میزدم بیرون!! گفتم که توی فرهنگ ما روابط خیلی باز و… نبود و همه رعایت میکردیم!! هر چقدر هم افشین میگفت که اگه زوده تو بخواب و بعداً برو سراغ کارت که میگفتم، ساعت کارم همینه و… و میزدم بیرون تا از محدوده سازمانی پیاده میرفتم و میرسیدم سر کار، ساعت نه میشد که البته من بخاطر زود بیرون اومدن، مقداری به عمد، پیادهروی میکردم…
یه دو هفته بعد، با اینکه فقط یک روز کار داشتم، عمداً به افشین زنگ زدم و گفتم اومدم شهرتون و تا فردا هستم!! افشین هم مثل همیشه گفت که شب منتظر هست تا بیام… از همون موقع هم به فریبا میگفت که خونه رو آماده کنه که البته من به فریبا گفته بودم که میام و این دفعه بخاطر دلم میخام یه شب اضافه بمونم!!!! که فریبا هم نوشت، چه عجب!!! بالاخره یاد دلت هم افتادی و… که کلی پیام دادیم و آخرین پیامش این بود که، آقا مسعود! اگر به حرف دلت گوش بدی، حتماً بهت خوش میگذره و بد نمیبینی و من هم بخاطر دل تو، این دفعه سنگ تمام میذارم!! هر چی گفتم که سنگ تمام یعنی چی؟؟؟!!! دیگه جواب نداد و من هم راستش هنوز خیلی به فریبا و سکس باهاش امیدوار نبودم و میگفتم که اینها همش تصور من هست و…
اون شب هم تا دیر وقت بساط براه بود، البته وقتی میگم بساط، اصلاً چیز ممنوعی نداشت و همون قبلیها، یعنی فیلم و قلیون و… فریبا هم یه لباس معمولی پوشیده بود با یه آرایش خیلی کمرنگ، که من میگفتم، مسعود خیلی خری!! چطور دلت اومد این اشتباه را کرده باشی و به زن افشین اینطوری فکر کنی و…!!! آخر شب که افشین برای مسواک و… رفت، فریبا گفت، برنامه فردات چیه؟!؟! من هم گفتم که برمیگردم به شهر خودمون و به افشین زنگ میزنم که کارم تموم شده و رفتم!!! گفت ای بابا!!! پس دلم دلم دلم!!! همش همین بود؟!؟! گفتم، پس چیکار کنم؟؟؟ مگه شهر شما چی داره که تفریحی باشه…. که گفت، عجله نکن مسعود خان!! رفتی بیرون، منتظر تماسم باش تا جای تفریحی بهت معرفی کنم!! و زد زیر خنده که افشین رسید و گفت چی شده؟؟ که فریبا گفت، هیچی بابا!!! این عموت هم میخاد کلاه سرش بره و زن بگیره!! که افشین بهم گیر داد که کیه و چیه و… که با بدبختی ردش کردم!!!
اون شب تا صبح بیدار بودم و فقط به زور خستگی، یه چرتی میزدم و دوباره بیدار میشدم!! توی سامسونت که داشتم، همه چیز برای سکس بود!! کاندوم، اسپری تاخیری، کرم و… ولی هیچوقت فکر نمیکردم که بخام با فریبا، زن افشین، پسر برادرم، سکس کنم!! بعضی وقتها میگفتم که صبح پا شدی، بزن و برو و وقتی یاد خط سینههاش و پر و پاچه فریبا میوفتادم، دوباره حشری و… کاملاً میدونستم که قراره چی بشه ولی نمیدونستم که چرا و دلیل فریبا چیه؟؟؟ قسم میخورم که حتی بار اول بود که توی سامسونت، وسایل سکس گذاشته بودم!! به هر حال صبح شد و من زدم بیرون با افکاری پریشون!!
البته دیگه عزمم رو جزم کرده بودم که کار رو تموم کنم و حتی قبل از خروج، به خودم کلی اسپری تاخیری زدم!! اما ته دلم میگفتم که شاید فریبا، قصدی دیگه داره و مسعود، داری اشتباه پیش میری!!! بعد هم میگفتم که اگر اینطوری باشه که بهتر و من هم اصلاً رو نمیکنم!! ساعت هشت صبح بود که فریبا زنگ زد و برای اولین بار بی هیچ پیشوند و پسوندی گفت، مسعود، کجایی؟؟؟!!! من کم نیاوردم و گفتم که وای، چی شد؟؟؟ مسعود؟؟؟!!! عمو، آقا، خان و…کجا رفتند که گفت، لوس نشو و زود بیا!! راستش حتی ده دقیقه هم دور نشده بودم و سریع برگشتم!! در رو زدم و باز کرد و رفتم داخل! تو هال روی مبل راحتی نشستم ولی خبری از فریبا نبود!! صداش کردم که گفت، صبر کن دارم میام!! تا بیاد، تو فکرم همه چیز رژه میرفت!! الآن لخت میاد یا یا لباس زیر یا یا با لباس خواب یا با… دیدم اومد ولی هیچکدوم نبود!! مات و مبهوت مونده بودم و نگاش میکردم!! یه آرایش هات و جذاب و سکسی با یه لباس شب مشکی که ملیله دوزی بسیار زیبایی تو حاشیه داشت و از گردن تا زانو یکسره بود ولی آستین نداشت!! بی نهایت فریبا و جذاب!! لباس، پوست گندمی فریبا رو یه جورایی سفید کرده بود و واقعاً برازنده و شیک شده بود. با تکون دادن دستش و یه خنده خیلی خاص گفت هاااااااااای عموووووووو کجاااااااایی؟؟؟؟؟؟ به خودم اومدم و ناخودآگاه براش دست زدم!! یه بوسه بلند و طولانی با لبام کشیدم و براش پرت کردم که اون هم با دست، یعنی بوسه رو گرفت و در حالیکه دستش رو بالا و پایین میکرد، گفت، این رو کجا بذارم و بعد با یه خنده گفت میذارم اینجا و گذاشت روی گردنش!!!! یعنی بهم فهموند که جای حساسش گردن است!!! بلند شدم و دستش رو گرفتم و یه تاب دادم!!! برای اولین بار، به تمام بدنش، نگاهی سکسی کردم!! مسعود!!!!! خره!!!! یعنی تا حالا این کون رو ندیده بودی؟!؟! یه کون گرد و متناسب با هیکلش نه مثل بعضی دوستان که میگن کونش طاقچه و بزرگ و… است!!! سینههاش سایز 75 میشدن و یه کم هم کوچیکتر!!! اما بی نهایت به قاعده!! هیچ نقصی نداشت و ندارد و من فقط نگاه میکردم و حظ میبردم!!!
گفت، بابا جو گیر نشو… وقت کمه، میخای شروع کنی یا نه؟ گفتم چرا وقت کمه؟!؟! مگه افشین ساعت چهار نمیاد؟!؟!؟ گفت شرمنده عمو مسعود عزیز!! ولی باید بگم وگرنه تو دلم میمونه!! خاک تو سرت!! این برای من وقت زیادی است که بعد از مدتها بهم رسیدیم!!! تا این رو گفت، ازش جدا شدم و لباش رو که برای گرفتن بوسه، غنچه کرده بود، ندیده گرفتم!! و رو مبل نشستم و گفتم، فریبا، بشین پیشم!! یه اخم ساختگی کرد و گفت چی شد دیوونه!؟!؟ گفتم، دلیل اینکارت چیه؟!؟! افشین هم خوش تیپ و هیکل و هم مهربون و عاشقت هست!! پس برای چی ما الآن اینجا هستیم!!!؟؟؟؟ یه نگاهی حاکی از تعجب بسیار بسیار بسیار شدید بهم کرد،، که البته باید بگم واقعاً یه بازیگر حرفه ای هست،، و گفت یعنی تو نمیدونی؟؟!؟؟ گفتم چی رو؟؟ یه کم باهام بحث کرد که مثلاً من میدونم و… و بعد از کلی قسم و آیه خوردن، گفت که افشین برعکس من خیلی خیلی مزاجش سرده و در ضمن کیرس هم از اندازه طبیعی خیلی کوچیکتره!! گفتم اصلاً بهش نمیخوره ولی راستش طبق تربیتی که داشتیم، هیچوقت از مسائل جنسی با هم حرف نزدیم!! بعد بهش گفتم که مزاج سرد یه چیزی ولی کیرش رو حتماً با این فیلمهای سوپر، مقایسه کردی!! وگرنه بیشتر مردها، یه کیر با اندازه معمولی دارن که هیچ شباهتی به فیلمهای سوپر نداره!!
پرسید اندازه معمولی چقدر هست؟؟؟ من توضیح دادم که اگه یه مرد کیرش از لحاظ علمی، هشت سانت باشه، برای به ارگاسم رسوندن یه زن طبیعی و بارداری کافیه!!! با یه لحنی که کاملاً خامش شدم، گفت، پس بذار نشونت بدم و رفت از اتاق خواب، یه کیر مصنوعی که ویبره داشت آورد و گفت میدونی این چیه؟؟!! گفتم کیر مصنوعی ولی تو چرا داری؟!؟ گفت که افشین چون کیرش به اندازه یک بند انگشت هست، این رو برام از یه جایی خریده تا من ارضاء بشم… ولی کیر مصنوعی کجا و واقعی کجا؟!؟! تو دلم بهش حق دادم… دیگه طولش ندادم و فقط یه صبحانه مختصر خوردیم و رفتیم تو تخت خواب… جالب بود که تخت خواب همش آیینه داشت و از همه طرف همدیگر رو میدیدیم!
با نوازش موهاش شروع کردم و بعد رفتیم سراغ لبهای هم… طعم لباش عالی بودند!! یه جوری همو میخوردیم که گویی هر لحظه تموم میشه!! رفتم سراغ گردنش!! لیس اول به دوم نرسیده بود که صداش در اومد!!! یه خوبی این خونه سازمانیها اینه که بخاطر ویلا ساز بودن یعنی خونه وسط باغچه که هست، صدای جیغ هم به جایی نمیرسه!! فریبا هم به عمد با صدای بلند و حشری و تحریک کننده، جیغ و داد میزد و من رو تحریک میکرد!! واقعاً رو گردن حساس بود و دلش با بوس لیس من خالی میشد!!
دست بردم سمت سینههاش که سوتین نبسته بود، یکدفعه بلند شد و در یه حرکت سریع که متوجه نشدم چطور، لباس رو بیرون کشید، حالا لخت جلوم بود با یه شورت لامبادا که همش قرمز بود به جز توری جلوی کوسش که سیاه بود… من که از دیدنش سیر نمیشدم ولی به قول خودش وقت کم بود!!! یه نگاه کرد و گفت پس تو چی؟!؟ در بیار دیگه؟!؟ گفتم فعلاً نه!! آخه خیلی به پیش درآمد سکس علاقه دارم که متأسفانه با زنای جنده نمیشه!! با دوست دختر هم که یا وقت کمه یا ادا تنگا یا مکان جالب نیست!!! اما حالا همه چیز بر وفق مراد بود!! یه حرفی زد که تو سه سوت لخت مادرزاد شدم!! گفت، چیه؟! نکنه کیرت مثل افشین بند انگشتی هست و میخای با مصنوعی بهم حال بدی!!! تا این رو گفت، سریع لخت شدم و چشمش به کیرم که افتاد که فکر کنم در شق ترین حالت ممکن بود و برای اولین و آخرین بار هم شده بود، لبش رو گزید و زبونش رو لیسید!!! که این حرکاتش موجب شد تا به نهایت حشر برسم و قید امورات قبل از سکس رو بزنم!!! من کیرم رو اندازه نگرفتم ولی از نظر خودم، سایز و کلفتی معمولی و مناسبی داره!!! افتادم روش و شروع به خوردن سینهها و همزمان بازی با کوسش کردم!! خیس خیس شده بود، آه و ناله میکرد و بدنش با بدنم میزون شده بود، با کیرم بازی میکرد و یکدفعه گفت پاشو!! بلند شدم، من رو تخت نبودم ولی فریبا روی تخت بود، با یه حرکت، کیرم رو وارد دهانش کرد و شروع به ساک زدن کرد. با وجود زدن کلی اسپری تاخیری، احساس میکردم که الآن طاقتم تموم بشه و آبم میاد، اما این فقط تو ذهنم بود و اسپری تاخیری، خوب کارش رو میکرد!!
ساک زدنش بهتر از صد تا کوس کردن بود و واقعاً دوست داشتم که آبم تو دهنش بیاد!! اما حیف که نمیشد!! یاد یه حرکت توی یه فیلم افتادم و بهش گفتم رو کمر طوری بخواب که سرت لبه تخت باشه!! قوس گردنش رو دقیق توی قوس تشک تخت انداختم و کیرم رو تو دهنش کردم، بی نهایت حالت جذاب و جالبی بود!! اول اینکه چشمهای زیبا و شهلاش رو میدیدم و دوم حرکت کیرم تو دهنش تا نزدیک حلقش معلوم بود!! ولی نتونست دووم بیاره و با یه اوق بلند از زیر کیرم در رفت!! شورتش رو کشیدم و تا زانوش اومد پایین!! از کمر گرفتمش و سریع رفتم پشتش!! اونقدر کوسش و کیرم خیس بود که نیازی به هیچی نداشت!! سریع کیرم رو تا بیخ تو کوسش کردم!! یه کم ضد حال خوردم!!!! آخه با اون کیر مصنوعی و کیر افشین که میگفت، انتظار یه کوس تنگتر رو داشتم، اما تا حالا کوسی به گرمی کوسش نکردم، مثل کوره داغ بود و فریبا که انتظار نداشت تو همون حالت که بلند شده بود من بکنمش، خیلی زود خودش رو با حرکاتم وفق داد و شروع به حرفای سکسی کرد… جوووووووون، بکووووون….. قربووووونت…. خوب میزنی…. بزن…. آره…. کیر میخام…. افشین بیا ببین که چطوری میکنن!!! با شنیدن اسم افشین، در کسری از ثانیه مکث و وجدان درد گرفتم که اونقدر کم بود حتی فریبا متوجه نشد!!
حالا از زیر داشتم با سینههاش بازی میکردم و با سرعت تلمبه میزدم!!! گفت خسته شدم، بذار برگردم!!! گفتم نه عزیزم، بذار الآن درستش میکنم، من از انواع حالات سکسی، گاییدن رو بی نهایت دوست دارم، عمل گایش اینطوری است که زن به شکم میخوابه و یه بالشت زیر شکمش و قسمت مثانه میذاره و مرد از عقب تو کوسش میزنه!! این دقیقاً تعریف گایش یا گاییدن هست، سریع یه بالشت زیر شکمش گذاشتم و با فشار دستم به پایین هولش دادم و کاملاً خوابوندمش، بعد لای پاهاش رو باز کردم و بالاخره چشمم به کونش هم افتاد!! کونش عمق داشت و سوراخش هم به سیاهی میزد!! در یک لحظه به ذهنم رسید که خیلی از کون داده که به حساب کیر مصنوعی گذاشتم!!! حالا کیرم رو با کوسش میزون کردم و زدم توش!!…. آه و ناله میکرد ولی این بار از شدت ضربه!! کامل افتادم روش و با سینههاش هم بازی میکردم!!! این حالت برای زن سخته و بهش خیلی فشار میاره!! یه چند دقیقه محکم تلمبه میزدم و ایندفعه من حرف سکسی میزدم!!!! وااااااای…. قربووووونت…. چه کوسی…. بخور…. همشو بخور…. جنده…. کونی….. و دیدم دیگه طاقت نداره و داره زور میزنه که بلند شه!! با اینکه این حرکت رو خیلی دوست دارم ولی بلند شدم و بهش اجازه دادم برگرده!!! از ابتدای سکس، این اولین بار بود که رو در رو میشدیم!!
بالشت رو زیر کمرش گذاشتم و پاهای گوشتی و تپل ولی بلندش رو تا حد ممکن بالا بردم و خودش هم همکاری کرد و با دست پاهشو گرفت، سر کیرم رو چند بار تو چاک کوسش کشیدم که سعی میکرد با بالا کشیدن خودش، زودتر کیرم رو وارد کنه، که من نمیذاشتم و بالاخره پاهاش رو ول کرد و با دستاش به کمرم و رونهام فشار آورد که یعنی بزن تو کوسم!!! ولی مقاومت کردم و گفتم باید به زبون بگی تا شروع کنم، یه کم خودشو لوس کرد ولی آخرش گفت مسعود عزیزم، کیرت رو بکن تو کوسم!!! خودم رو ول کردم و تا بیخ زدم توش… حالا دیگه به جز تلمبه زدن تو کوسش، داشتیم لبهای همو میخوردیم!!! ولی نگو خوردن…. یعنی طوری لب و لوچه و زبون و دهن بهم وصل شده بود که تمام احساس سکسی من و فریبا از کیر و کوس به دهنمون منتقل شده بود…. شاید اگر اینطوری باهام دهن به دهن نمیشد تا نیم ساعت دیگه هم جا برای تلمبه زدن داشتم، اما با حرکات لب و زبونش توی دهنم، دیگه طاقتم تموم شد و با زدن یک ضربه بسیار بسیار محکم تا ته کوسش، میخکوب شدم و آبم مثل سیل وارد بدنش شد… برای اولین بار توی عمرم بود که یه حس کاملاً متفاوت از ارضاء شدن داشتم و انگار تمام وجودم داشت از کیرم وارد بدن فریبا میشد!! خودم رو ول کردم و با تمام وزنم افتادم روش… جالبه که قبلاً برای چند سکس دیگه که خودم رو روی زنه انداخته بودم نه هم کامل!!! زنه داد میکشید که بلند شو، لهم کردی، چقدر سنگینی!!! خفه شدم و….
ولی فریبا طوری ساکت مونده بود که قسم میخورم فکر کردم مرده!!!! بعد از رفع حالت سکس، یکدفعه یادش افتادم و سریع بلند شدم و صداش کردم که با یه صدای ناز و حشری کننده، گفت چیه جونم؟!؟! بگو عشقم!!! گفتم اذیت نیستی؟؟!!! گفت، مگه میشه با مسعود، سکس کنم و اذیت باشم!!!
بلند شدیم و شورت پوشیدیم و رفتیم آشپزخونه و یه کم تجدید قوا و بعدش گفت میخای بریم تو حموم یا رو مبلها یا همون تخت؟!؟! که گفتم فریبا من ایندفعه کونت رو میخام بکنم!!! اصلاً با توجه به چیزی که من دیده بودم، فکر نمیکردم، قبول نکنه!! ولی شديداً مخالفت کرد… یه نیم ساعت باهاش بحث کردم و با یه بدبختی و مصیبتی، قبول کرد!!!
گفت کجا؟!؟ گفتم روی تخت چون آیینه داره!!! رفتیم رو تخت و گفت پس قبلش از کوس بکن تا منم حال بیام!! چون آبم اومده بود و هنوز اسپری تاخیری، تایم داشت، میدونستم که فعلاً خبری از ارضاء شدنم نیست، رو تخت اول به حالت رو کمر خوابیده، زدم تو کوسش و یه چند دقیقه که کردم متوجه شدم که به ارگاسم رسید، آخه موقع ارگاسم، کوسش شدید نبض میزد!! ولی متوجه شدم که میخاد با زرنگی، تو همون حالت ادامه بده تا آبم بیاد، گفتمش که فریبا کلک نزن!! الآن نزدیک به دو بار ارگاسم شدی، حالا برگرد، کلی التماس کرد و حتی گفت که بخاطر افشین که خیلی دوستت داره و… از کون زنش بگذر!!! گفتم، شرمنده عزیز، این حرفها حالیم نیست، یا باید نمیدادی یا تا آخرش باید بری!!
برگشت و با یه حالت قهر مثلاً خوابید و همش میگفت که نامردیه و… راستش خواستم از تو جیفم، کرم بیارم ولی نمیدونم چرا هیچ حس ترحم یا دلسوزی بهش نداشتم!!! یه کم تف فقط به سر کیرم زدم و گذاشتم رو سوراخش!!…….
با اولین حرکت کیرم، تا نصف بیشتر وارد شد و با حرکت دوم هم تا تهش رسیدم!!!!!! من سر دوست دختر تجربه کون کردن داشتم!!!! دختری که ده بار داده باشه هم نمیتونه به این راحتی بخوره!!!! البته فریبا یه کم داد و فریاد زد که ادا تنگا رو در بیاره ولی کونش چیزی دیگه میگفت!!!! وقتی شروع به تلمبه زدن کردم، فریبا هم یادش رفت که باید به فیلمش ادامه بده!!! و خودش کونش رو بالا آورد که بهتر جا کنه!!! اونقدر تو کونش تلمبه زدم که دوتایی انگار زیر دوش حمام بودیم!!! خیس خیس خیس…
دیگه آخرش نه از درد کون، بلکه بخاطر سنگینی وزنم و فشاری که روی بدنش میومد، به التماس و گوه خوردن افتاده بود!!! خودم هم دلم براش سوخت ولی باید آبم میومد… بالاخره خودش هم فهمید که تا آبم نیاد ول کن نیستم، شروع کرد به کمرش حرکت موجی دادن!! انصافاً این کار به دادش رسید و با یک آه و فریاد بلند، تا بیخ تلمبه زدم و نگهش داشتم تو و به شدت تمام، آبم تو کونش خالی شد…
افتادم روش و یه ده دقیقه همینطور دراز کشیده بودم روش که فریبا با تکون دادن خودش، بلندم کرد…
رفتم دستشویی و کیرم بو گرفته بود که چند بار با صابون مایع شستم و لباس پوشیدم که برم، فریبا هم لباس پوشیده بود و گفت کجا، بذار ناهار بخوریم و تا ساعت سه بمون و بریم تو حموم یا رو مبلها!!!! گفتم بسه دیگه عمو!!! امروز دیگه نمیتونم!!! باید برم که واقعاً دیرم شده….
اون روز گذشت و من حدود شش ماه بعد هم به شهرشون میرفتم و راستش چون فکر میکردم افشین مشکل داره، یه حس خوبی هم داشتم که بهتره به غریبه نداد و ازین کوس شعرا!!! تو این مدت یه دو بار دیگه هم سکس کردیم ولی نه مثل دفعه اول… یه کم یخ مسائل جنسی رو با افشین شکوندم تا بهش بگم که مثلاً دکتر بره و… که فهمیدم فریبا صد در صد بهم دروغ گفته و افشین نه تنها مشکل سرد مزاجی نداره که خیلی خیلی هم گرم مزاجه و کیرش هم طبیعی که نه!!! خیلی خیلی بزرگ و کلفته و تو سکس با فریبا هم همه جوره میکنه و در ضمن با کیر مصنوعی همزمان میکنه و خیلی هم غیرتی هست!!
البته این مسائل رو توی همون یک سال بعد فهمیدم و راستش الآن هم بی نهایت عذاب وجدان دارم، چون واقعاً افشین همه جوره هوای منو داشت و داره… بعد از گفتن دروغ فریبا بهش و اینکه با یه خنده گفت که افشین تو سکس عالیه ولی من دوست داشتم یه نفر مطمئن رو هم امتحان کنم و با افشین مقایسه!!! به ریشم خندید و گفت عمو جان بی خیال!!!! من هم یه دعوای ساختگی با فریبا کردم و الآن حتی با هم سلام نمیکنیم ولی چه فایده که من خرشدم و جنده خانوم به کیر منم رسید…
نوشته: مسعود سعد سلمان
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید