این داستان تقدیم به شما
ساعت نزدیک هفت شب شده بود و نهال هنوز داشت لباس انتخاب میکرد واسه مهمونی خاصی که پیش رومون بود.
ما زیاد مهمونی میرفتیم ولی این یکی با بقیه خیلی فرق داشت و نمیدونستیم دقیقا چی انتظارمونو میکشه
خیلی اتفاقی تو فیسبوک با لیدر مهمونی آشنا شده بودم و بعد یه مدت منو وارد یک گروه کرد که همه شون با اینکه از اقشار مختلف بودن ولی ی سری اشتراکات داشتن که باعث شده بود همشون یکجا جمع بشن.
من که حوصله ام سر رفته بود بهش گفتم تا بیای من میرم ماشینو گرم میکنم
اونم چون فهمیده بود کم کم داره آستانه تحملم تموم میشه گفت باشه عزیزم منم سریع میام!
در حالیکه دود کام آخر سیگارمو از شیشه نیمه عریان ماشین دادم بیرون و تو فکر اتفاقات احتمالی که قراره تو مهمونی رخ بده بودم، درو باز کرد و نشست تو ماشین و با یه بوسه گرم، کلافگی نیم ساعتی منو ازم زدود و راه افتادم به سمت باغ…
با احتساب ترافیک سر شب حدود یک ساعت و نیم تو راه بودیم که از هر دری صحبت کردیم به جز موضوع فانتزی های شبانه مون که مالوندنو کردن نهال تو جاهای عمومی و مهمونیا بود.
وقتی رسیدیم زنگ زدیم درو برامون باز کردن و با راهنمایی ی پسر بادیگاردمانند یه جایی با فاصله حدود سی متر از در ساختمون داخلی باغ ماشینو پارک کردم و دست تو دست نهال به سمت در رفتیم، وقتی وارد شدیم یه راهرو بزرگ بود که دو طرفش چندتا اتاق بودن.
اونجا یه خانوم خیلی خوشتیپ مارو به سمت اولین اتاق سمت چپ راهنمایی کرد و وارد شدیم.
افشین (لیدر مهمونی) رو یه مبل راحتی دو نفره نشسته بود که بعد از احوالپرسی و روبوسی با جمفتمون با اشاره دست منو به مبل روبرو و نهالو کنار خودش راهنمایی کرد تا بشینیم.
همینطور که دستشو گذاشته بود روی شونه زنم بدون مقدمه گفت همونطور که میدونید این یک مهمونی خاص و متفاوته
پس دیگه تاکید نمیکنم که باید حساسیت هایی که تا حالا باهاشون گاهی درگیر بودید رو کاملا بذارید کنار تا به همه از جمله خودتون بد نگذره
جفتمون با علامت سر تایید کردیم حرفشو
بعد گفت بعد زدن نقابهای بالماسکه تون وارد جمع بشید و از این چند ساعتی که تا صبح اینجایید لذت ببرید.
اینجا کسی بدون اجازه به حریم خصوصی کسی تجاوز نمیکنه ولی باید فراموش کنید احساس مالکیتتون به هم دیگه رو و سعی کنید به لذت خودتون فک کنید.
در صورت بروز هر مشکلی کافیه من یا سحر (همون خانومی که ابتدا ازمون استقبال کرد) یا هر کدوم از بچه های خودمونو که دیدید صدا کنید.
اتاق بغلی هم برای تعویض لباس و گذاشتن وسایل هست.
تشکر کردیم و دوباره روبوسی کردیم که این دفعه افشین لب سحر رو بوسید که فک میکنم برای ایجاد آمادگی بیشتر توی ما این کارارو میکرد.
منو نهال رفتیم اتاق کناری که دور تا دورش پر چوب لباسی و رخت آویز بود،یک آینه بزرگ قدی وسط یکی از دیوارا بود و یک میز و آینه کنارش برای آرایش خانوما.
نهال نشست روی صندلی وقتی دستاشو گرفتم دیدم که یه مقدار سرد هستن شروع کردم به نوازش و حرفای عاشقانه زدن و اینکه این صرفا یک تجربه جدید و هیجان انگیز هست واسمون و تا وقتی که جفتمون بتونیم ازش لذت ببریم تکرارش میکنیم و اینکه لازم نیست نگران چیزی باشه
بعد که کمی آروم شد پالتوشو درآورد، زیرش یک تونیک سرمه ای سیر کوتاه تا زیر لپای باسنش داشت که زیر اون یک جوراب شلواری مشکی ضخیم پاش بود، داشتم اندامشو برانداز میکردم که دیدم داره اون جوراب شلواری رو از پاش درمیاره و پاهای سفید بلوریشو که تازه اپیلاسیون هم رفته بود رو از حجاب در میاره، همون جا حالم داشت عوض میشد ولی چون خودمو واسه بیشتر از اینا آماده کرده بودم فورا به خودم مسلط شدم.
بالای تونیکش هم ازینایی بود که روی سینه ش به صورت ضربدری رفته بود و مثه حلقه دور گردنش قرار گرفته بود.
بعد اینکه آماده شد برای آخرین بار بدون نقاب از تو آینه بهم زل زدیم و نقابامونو گذاشتیم رو چشامون
باهم از اتاق خارج شدیم و به سمت سالن وسط ساختمون راه افتادیم، نور قالب تو فضا یک نور قرمز روشن بود، حدود 15 بیست نفر توی سالن بودن و هر کس مشغول یک کار بود
بعضیا داشتن کنار میز بار که انتهای سالن بود با خوردن تنقلات و آجیل و میوه یا نوشیدن مشروب از خودشون پذیرایی میکردن یه عده وسط داشتن با موزیکای سالسایی که پخش میشد واسه خودشون میرقصیدن، یه عده در حال حرف زدن…
تیپ همه خانوما اگه نگم سکسی تر از نهال بود بهترم نبود.
تو همین لحظات به ذکاوت افشین بابت استفاده از نقاب ها تو دلم تبریک گفتم چون با وجود بالماسکه ها آدم احساس غریبی کمتری میکرد از تماشا و حضور تو اون جمع.
با نهال دو نفری رفتیم سمت انتهای سالن که با خوردن مشروب و تنقلات ماهم گرم بشیم و راحت تر با فضا ارتباط برقرار کنیم.
پیک سومو میخواستیم بریم بالا که یه صدا ازمون خواست که صبر کنیم وقتی برگشتیم یه خانوم و آقای به نظر 35 تا چهل ساله لبخند زنان بهمون نزدیک شدن و با معرفی اسم کوچیکشون( بهنام و مهتاب) و دست دادن به جمع دو نفرمون پیوستن
بعد از کمی خوش و بش به سلامتی همدیگه پیکامونو رفتیم بالا و داشتیم از حضور هم لذت میبردیمو خوش میگذروندیم که موزیک برای چند لحظه قطع شد و بلافاصله نور کم شد و با یک موزیک تکنو و انرژیک، رقص نورها روشن شدن و همه با کشیدن جیغ به استقبال این تغییر فضا رفتن و کم کم وسط سالن شلوغ شد.
ما چهار نفرم یه نگاه بهم کردیم و با تایید سر هممون سعی کردیم تو اون شلوغی خودمونو به وسط اون جمعیت که حالا تعدادشون به راحتی چهل نفر میشد برسونیم و شروع کردیم به رقصیدن…
حسابی گرم رقصیدن بودیم که دیدم بهنام پشت نهال قرار گرفته و مهتاب تقریبا روبروی من داره میرقصه
نهال هم وقتی متوجه حضور بهنام پشت سر خودش شد، با لبخند موذیانه ای به من، شروع کرد به تکون دادن باسنش برای بهنام
منم از دیدن این صحنه داشتم لذت میبردم که دیدم مهتاب هم داره با مرد دیگه ای فیس تو فیس میرقصن
همینطور داشتم فضا رو آنالیز میکردم که به خودم اومدم دیدم کنار بچهها نیستم و ناخودآگاه هممون پراکنده شده بودیم
داشتم با نگاهم دنبال نهال میگشتم که دیدم اون طرف با دوتا خانوم و یه آقا دارن باهم میرقصن و گذاشتم تو حال خودش باشه
رفتم کنار بار تا گلویی تازه کنم، بعد پیک دوم یا سوم بود که حس کردم کسی از پشت بهم خورد برگشتم دیدم یه خانوم و آقا هستن که دارن برای خودشون پیک میریزن و با لبخند ازم معذرت خواهی کردن منم برگشتم رو بهشون گفتم خواهش میکنم که اون خانوم که یه لباس یکسره بلند مشکی که از دو طرف باسنش چاک داشت و تا زیر زانوهاش اومده بود، پوشیده بود، گفت پیکمو نزدیک ببرم تا برام پر کنه
پیکامونو بهم زدیم و رفتیم بالا
هر از گاهی نگاهم تو نگاه اون خانوم گره میخورد و همینطوری بهم زل میزدیم تا اینکه شوهرش گفت من میرم سرویس بهداشتی، منو خانومش نیلوفر یک پیک دیگه میخواستیم بریم بالا که نیلو گفت سلامتی خودمون دوتا، با این حرفش یه حسی بهم دست داد و بعد از یک مکث کوتاه و چشم تو چشم شدن پیکامونو بهم زدیمو رفتیم بالا
بعدش بدون مقدمه ازم پرسید نظرت درباره رقص دو نفره با یه خانوم هات چیه؟منم بدون اینکه فک کنم گفتم عالیه که یهو دستمو گرفت و کشوندم وسط جمعیت و شروع کردیم دست تو دست باهم رقصیدن، کم کم دستمو روی پهلوش قسمتی از لباسش که لخت بود گذاشتم که دیدم اونم با نزدیک کردن خودش به من ازین کارم استقبال کرد،حسابی سرامون گرم بودن و داشتیم تو بغل هم میرقصیدیم که یاد نهال افتادم و دوباره با نگاهم داشتم سرچ میکردمش که این بار دیدم کنار دوتا پسر جووون هیکلی و یک خانوم تپل هست و دارن حسابی باهم میرقصن و میگن و میخندن…
شاد و سکسی باشید همگی
…ادامه دارد!
نوشته: شوهر رها خانوم
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید