این داستان تقدیم به شما
سلام به همه بچه ها
من ميخوام از يكي از خاطرات خودم رو كه واقعا روزندگيم تاثير داشته رو براتون بگم..
دوس ندارم اين خاطره رو بازگو كنم و ابروي خودم و ببرم ولي فهميدم كه هيچ اسمي درج نميشه…
اسم من آرشامه الان ١٩ سالمه قيافمم بد نيس بدنمم همينطور ولي سفيد و بي مو.
اين داستان مال سه سال پيشه اونموقعا تقريبا ١٦ سالم بود بارفيقا هر هفته سه شنبه ها ميرفتيم استخر يه تني به اب ميزديم…
من،كامران،حسين و محمد رضا هميشه باهم بوديم و استخرم بدون هم نميرفتيم..
من و ممدرضا تو مدرسم هميشه باهم بوديم و يجورايي فاب فرند بوديم…باهم راحت بوديم ،توخونه همديگه زياد ميرفتيم و خلاصه خيلي راحت بوديم حتي وقتايي كه واسه ورزش لباس عوض ميكرديم هم و انگولك ميكرديم البته تو اون نبردهامون هميشه ممدرضا برنده بود…
اون يه پسر خوشتيپ بود ولي پوستش يكم تيره رنگ بود ولي قد بلند و هيكلي و ورزيده…
اونوقتا استخر كه ميرفتيم تو اب زياد منو انگشت ميكرد ولي من از سر شوخياش هيچي نميگفتم…
تا اينكه ديگه كم كم فهميدم نگاهاشم سنگين و منظور داره…تا يه روز رفتيم استخر…اونروز اصن منو تو آب اذيت نكرد…يكم تعجب كردم و نظرم داشت راجع بهش عوض ميشد…گذشت و سانس تموم شد …همه بچه ها يا شايد بهتره بگم كل جمعيت بخاطر بازي تيم ملي سريع از اب رفتن بيرون و حاضر ميشدن كه برن ولي من ممدرضا تازه هنوز داشتيم از اب ميومديم بيرون چون هيچكدوممون فوتبالي نبوديم ؛ تو همين حين مربي استخر كه با ما اشنا بود اومد كنار اب و با اون رنگ زرد گفت كه منشي استخر كه زنش بود حالش بد شده از روي اشنايي و اعتمادش به ما از ما خواست كه وقتي همه رفتن درو قفل كنيم و بريم تا اون زنش و ببره بيمارستان .منم قبول كردم و اون سريع رفت و زنش و سوار ماشين كرد و رفت.تا به خودمون اومديم ديديم هيشكي جز ما نمونده تو استخر پس ماهم رفتيم زير دوش تا اماده شيم و بريم .
واقعا تو هيچ فكر ديگه ايم نبودم .دوش ها نزديك هم بود .ممد رضا اومد خواست بياد كنار من زير يه دوش گفتم برو زير يه دوش ديگه ولي گف وقتي يه شير باز باشه اب گرمتره .منم قبول كردم و اومد از پشت چسبيد به من زير دوش .يكم كه گذشت دستش و گذاش رو كيرم بهش گفتم شيطنت نكن زود بايد بريم اونم گف كي گفته.رفت و بعد ازچند ثانيه برگشت و گفت در و از داخل قفل كردم ديگه راحتيم.من يكم ترسيدم و گفتم چرند نگو بابا.دوباره از پشت چسبيد به من كيرش نيمه راست بود گرمي كيرش رو از روي شرت پشت كمرم حس كردم ولي هنوز نرم بود.با دستاشم سينه هام و ميمالوند منم از ترس كوني شدن اومدم كنار و رفتم تو رختكن تا بدنم و خشك كنم شورتمم عوض كنم.سريع پشت من اومد تو رختكن و يه نگاه بهم كرد هه هه خنديد و گف حالا كه اينجا كسي نيس چرا رفتي اونجا بهش گفتم تو كه هستي .اومد در و باز كرد من و كشوند بيرون گف رفاقتمون ٥ساله شده تا كي رودروايسي .بعدشم اصرار و اصرار تا اينكه با هزار خجالت شرتم و جلوش در اوردم اونم اومد جلو و كير منو كه زياد بزرگم نيست و با دو تا انگشت گرفت و گفت كم كم بزرگ ميشه .بعدشم شرتش و يهو در اورد .خدايي كيرش خيلي دراز بود.دراز سياه الان كه فك ميكنم خوردنيم بودااا.
با تعجب نيگاش كردم گف چيه كيره ديگه فقط يكم دارزه.منم گفتم و سياه.خنديد گفت و سياه.عين بازيگراي پورن بود كيرش بعد اومد از پشت و كيرش و بادست زد به سوراخ كونم .من از شوخيش خندم گرفت كه ديدم كيرش راسته راسته .يكم ترسيدم كه يهو كيرش و گذاشت سوراخم.نفس نفس ميزدم قسمش دادم تورو خدا نكنيش تو .محكم دور شيكمم و گرفته بود.اروم تو گوشم گف خوش ميگذره بعد با يه تف كيرش و يهو با اتمام قدرت كرد تو از شدت درد يه جيغ زدم و شروع كردم به گريه و التماس كه درش بيار . از كونم چند تا قطره خون اومد چون واقعا جا براي اون كير نداشتم.يكم تقلا كردم و جيغ زدم كه لبام و گرفت و يه پام و گذاشت رو ميز كنار رختكن و شدت تلمبه هاش و دوبرابر كرد.من فقط درد مبكشيدم و گريه ميكردم.بعد ٧،٨ دقيقه تلمبه زدن كيرش و از شدت گريه هاي من در اورد و منو خوابوند كف رختكن نشست روسينم و كيرش و گذاشت دهنم منم هنوز گريه ميكردم و ساك ميزدم ولي تو اوج درد گريه هم خدايي ساك زدن واسش مزه ميداد.
حدود ١٥،١٦ دقيقه واسش ساك زدم كه ابش و بدون هيچ حرفي ريخت دهنم بعدشم بوسم كرد.من ديگه ناي تكون خوردنم نداشتم.بلندم كرد كمكم كرد يه دوش گرفتم بعدشم لباسام و پوشيد و دستم و گرفت و من يكم لنگ زدم تا رسيدم به در.بعدشم در هارو قفل كردو منو رسوند خونه..
از اون روز رفاقتمو قطع كردم باهاش چن ماه بعدم مدرسه هامون جدا شد..
الان٣ ساله نديدمش و ديگه مشتاق ديدنشم نيستم..به دردش نميرزه
ببخشيد اگه طولاني بود
اين داستان واقعي واقعي بود ولي بدونيد من كوني نيستم
اسامي واقعي بود و فقط اسم خودمو ننوشتم
نوشته: يه ساده
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید