این داستان تقدیم به شما

سلام
ماجرای من از وقتی شروع شد که سعید دوست دوران خدمتم که اصفهانی بود میخواست بیاد خونه ما مشهد …سعید دوست دوران سربازیم بود ( نیرو انتظامی ) و با هم تو زاهدان خدمت میکردیم سال 74 .من چون دانشگاه رفته بودم گروهبان یک بودم .. و محمد سرباز پشتیبانی و فنی بود ..البته سعید سنش از من کمتر بود من 25 سالم بود و سعید 20 سالش بود چند باری تو مرخصیها اون میومد مشهد و منم میرفتم اصفهان با هم صمیمی شدیم و این دوستی ادامه داشت سعید فنی بود و بعد دوران خدمت هم یک شرکت تاسیساتی زده بود و کارش گرفته بود منم که درس خونده بودم تو یک شرکت استخدام شدم و کار میکردم . سال 80 یود که سعید ازدواج کرد و منم به عروسیش رفتم و خانواده همسرش با من آشنا شدن و مدتی که اونجا بودن خیلی با هم جور بودیم سعید یک خواهر زن داشت و مادرخانم خیلی باکلاس که دبیر دبیرستان بود و نکته جالب این بود که مادر خانم سعید واقعا سن و سال بالایی نداشت حدود 42 سالش بود و زن خیلی با کلاس و جا افتاده که حدود ده سالی بود که همسر تو تصادف فوت کرده بود ..بعد از گذشت دو سالی از ازدواج سعید من هم ازدواج کردم و با اصرار من سعید هم دعوت کردم و سعید با خانواده خانمش اومد ..مادر خانم و خواهر خانم و دختر یک سالش. خیلی خوشحال بودم ..اما تو مجلس حرفی که مادر خانم سعید به من زد واقعا من و تو فکر برد … وقتی آخر مجلس بود و من داشتم سعید برای اینکه بیاد خونه پدرم و اونجا باشن مادرخانم سعید به منم گفت واقعا چشم دنیا رو کور کردی با این خانمت .. خیلی عجله داشتی زن بگیری و خنده ای کرد … البته اون حرف اون موقع بهم برخورد و ناراحت شدم اما گذشت زمان باعث شد همیشه حرفش یادم بمونه ..متاسفانه من با زنم به مشکل خورده بودیم و زندگی بدی داشتیم و حتی یکبار که سعید با خانمش اومد مشهد ..زنم با اخلاق بدی رفتار کرد و اونا هم زودتر از موعد رفتن و یکبار عید هم که من رفتم چنان ناراحتی پیش آورد که دیگه روم نشد با سعید تماس بگیرم .
 
گذشت زمان و مشکلات زندگیم سعیدو یادم رفت ..سه سال زندگی سخت بالاخره منجر به جدایی شد و من هم درگیر دادگاه و طلاق بودم که تابستون بود سعید به محل کارم زنگ زد و میخواست بیاد مشهد من هم که شرایطخوبی نداشتم و چون با سعید راحت بودم بهش گفتم که شرایط خوبی ندارم و اماده برای پذیرایی نیستم اما سعید اومد ..با خانوم ودخترش و مادر خانومش .. وقتی مادر خانومش فهمید که داریم جدا میشیم خیلی رک و پوسکنده به من گفت که من میدونستم با این زن به جایی نمیرسی و از شب عروسیت فهمیدم و بهتم گفتم چون زن پر مدعا و افاده ای بود … زیاد سرتون درد نیارم مسیله ای که من و ناراحت کرد سعید بود که با اینکه وضعش خیلی خوب شده بود اما متاسفانه کاری که تو سربازی برامون تفریح بود سعید بهش وابسته شده بود و شیره میزد و خیلی اوضاعش خراب بود و من و ناراحت کرد طوری بود که این مسیله رو خانوادش هم میدونستن .. یکی دو سالی بود که موجهای آبی تو مشهد افتتاح شده بود و خیلی میومدن مشهد برای تفریح ..سعید هم برای کاری باید میرفت سرخس گفتم که سعید تو کار تاسیسات بود و نصب چاهای آب و.. که باید میرفت سرخس برای نصب دو سه تا چاه آب که ربطی به داستان من نداره ..اما بهش گفتم من شریط خونم درست نیست اما چون میخواست از لحاظ نعشه کردن راحت باشه به من گفت من همه چیز خودم میخرم فقط تو بزار من تو خونه تو باشم و چون زن سابقم جهیزیش و برده بود و من هم یکسری وسایل درحد داستانهای طلاق گرفته بودم خوی مخالفتی نکردم اما روحیم فوق العاده خراب بود … مادر خانم سعید که خیلی خانم جذابی بود و منم شرایط خوبی نداشتم کم کم به من نزدیک شد و من به لحاظ تنهایی همیشه در خدمتشون بودم و سعید هم که باید برای کارش میرفت و میومد خانوادش و به من سپرد ..کم کم این فاصله کم شد و من با مادر خانم سعید خیلی صمیمی شدم .. و اون همیشه من و سرزنش میکرد و ختی یکبار به شوخی گفت اگر عجله نمیکردی خودم دخترم و بهت میدادم … .من به مادر خانم سعید که اسمش فریده بود خیلی نزدیک شدم و اونم به من که خیلی از مسایل و مشکلات سعید و به من گفت و من هم ناراحت شدم ..سعید معتاد شده بود و به زنش و خانوادش زیاد نمیرسید از لحاظ مالی چرا اما از لحاظ عاطفی و عشقی نه و حتی این برنامه که اونا اومدن مشهد ..فریده خانم اصرار داشته بود و برنامه داشتم حدود یک ماهی اینجا باشن ..من تمام قد در خدمت فریده خانم بودم و متاسفانه این وسط عشق و شهوت و علاقه نیز بوجود اومد حرفای فریده از تنهایی ..از سختیها و زییاییش و اندامش من و وسوسه میکرد که بهش نزدیک بشم و حتی بهش پیشنهاد ازدواج بدم ..اما خانوادم چیکار میکردم اونموقع من 35 سالم بود و فریده من 52 سالش بود .. بالاخره برنامه گذاشتم که به فریده بگم اجمعه بود و من تعطیل بودم شهلا زن سعیدمیخواست بره استخر و باید بچه شو مادرش نگه میداشت ..سعید هم سرخس بود من شهلا رو رسوندم و برگشتم خونه البته ناگفته نمونه من شبها اونجا نمیموندم و میرفتم خونه مادرم تا اونا راحت باشن ..به بهانه لباس برداشتن رفت خونه و در زدم ..فریده درو باز کرد و منم گفتم که میخوام لباس بردارم .. فضا آماده بود من و فریده تنها بودیم ..نگاهش که میکردم لذت میبردم بدن جا افتاده و زیباش بیشتر من و شهوتی کرد و از هدفم دورم کرد . دل و زدم به دریا فریده داشت غذا درست میکرد ساعت 11 صبح بود ..( موجهای آبی مشهد خیلیها از صبح میرفتن تا عصر ) و من خودم باید میرفتم دنبال شهلا.. رفتم تو آشپزخونه ..فریده یک مانتو نازک تابتونی تنش بود و یک شال که بگی نگی رو سرش بود و لباس تو خونش که زیر مانتو بود هم لباس های راحتی بود و اون اندامش وقتی راه میرفت تو لباسها میلرزید منو مست میکرد .. صمیمی تر شدم ..
 
فریده خانم میخوام چند کلام باهاتون صحبت کنم
بگو چی میخوای بگی
میدونید که من شرایط خوبی ندارم و شرمنده شما هم شدم و این طور از شما پذیرایی کردم
خوب اینا رو که گفتی منم میدونم ..نکنه ناراحتی ما اینجاییم
خدا نکنه نه منظورم اینا نبود
چی پس
میخوام بگم شما از تنهایی خسته نشدی ..از این روش زندگی این همه سختی و تنهایی بدون هیچ همدمی ..هیچی از این همه
حرف و قطع کرد و گفته
چیه برام شوهر پیدا کردی ناقلا
نه نه میخواستم بگم …من ..من خیلی ..خیلی یه شما وابسته شدم ..
ها یعنی منم مثله مادرت دوست داری
نه مادر که نه مثله یک عشق ..
عشق ..میفهمی چی میگی … حالت خوبه
اره خوبم تو این دوهفته تو خیلی روی من تاثیر گذاشتی بهت وابسته شدم دوست دارم نمی دونم یه جورایی میخوام داشته باشمت

خندید و گفت عاشق .. عشق ..حالا مطمئنی عشقه ..یعنی واقعا عاشقی یا نه دنبال چیز دیگه ای هستی پسر
تو میدونی چی میگی میخوای با من ازدواج کنی ..پدر و مادرت چی میگن ..من چی بگم به پدر و مادرت. اینهمه از من پذیرایی کردن ..نمیگن من سر پسرشون کلاه گذاشتم
حرفش و قطع کردم ..گفتم نه نمیگن
کلت داغه سینا برو با کارات برس
 
 
نه فریده میخوامت دوست دارم
نا خوداگاه دستش و گرفتم هنوز تو اشپزخونه بودیم
نگام کرد و به دستم نگاه کرد من که یکم خجالت کشیدم دستش و یواش رها کردم
ببین سینا من دو تا داماد دارم ..نوه دارم از طرفی من حقوق شوهر سابقم و نمیخوام از دست بدم اگر باتو ازدواج کنم اولین کار حقوق شوهر سابقم قطع میشه .. حقوق خودمم اونقدری نیست که بخواد شرایط زندگیم ودرست کنه بعدشم از همه مهم تر ما نمیتونیم چون خیلی وجهه خوبی نداره
لحن صحبت فریده و گرمی دستاش من و مست کرده بود
خوب یک کاریش میککنیم .. صیغت میکنم
ناراحت شد ..
خیلی پررویی ..مگه من ..
نه فریده من دوست دارم من میخوامت ..من میخوام لمست کنم میخوام …
حرفم و قطع کرد ..خیلی تند نرو …یواش الانم وقطش نیست ما شرایطمون به هم نمیخوره سینا ..بعدشم بزار درموردش فکر کنم بهت ج ویدم
اومد بره که دستش خورد به لیوان و شکست ..خم شد که جمعش کنه یقش باز بود از اون بالا چاک سینش و دیدم ..مرمر بود برق میزد نرمیش از همون جا داد میزد
نشستم بهش کمک کردم جمع کنه ..نگام کرد فهمید مستش شدم خورده شیشه ها که جمع شد اومدیم بیرون من رفتم لباس بردارم .فریده هم رفت به بچه سر بزنه ..دم در اتاق خوب نگاهش کردم وقتی خم شده بود ببینه بچه بیداره یا نه ..کونش واقعا زیبا بود ..اندامش مست ترم کرد ..اومد بیرون با لحنی که زیاد خوب نیود گفت
شما ناهار هستید یا نه ؟؟؟
نه مزاحم نمیشم میرم
رفت تو اشپزخونه …
رفتم دنبالش جای اپن وایستاد تا به خودش اومد از پشت چسبیدم بهش بین دستام نگهش داشتم و فقط سرم گذاشتم رو شونش دستام دور کمرش بود
فریده میخوامت بزار باهات باشم
دم گوشش زمزمه کردم بدنش گرم بود دستم گذاشتم رو شونش نگام کرد گونش بوس کردم
نکن آقا سینا .. شرایط خوبی نیست
فریده تو رو خدا وو بزار من نوکرت باشم میخوامت دوست دارم
نه نمیشه نکن ..نکن سینا
اروم باش فریده شرایط دو تامون مناسبه نه خیانته نه هیچ چیزی دیگه دستام بردم زیر سینه هاش ..سینه هاش لمس کردم برگشت نگام کرد..
لباش گرفتم و چسبیدم بهش دو تامون لب گرفتیم
ادامه نده سینا بسه

 
فریده بزار این همه تنهایی تو جبران کنم بزار کاری کنم دوباره جوون بشی ..بهم فرصت بده
چه جوری سینا نمیشه اینقدر اصرار نکنم
منم دوست دارم میخوام باهات باشم اما مردم چی میگن
نمیزاریم کسی بفهمه
پس میخوای ازم سوءاستفاده کنی
نه فریده بزار ادامه بدم

ادامه کار دیگه با من بود
شالش و برداشتم دست تو موهاش کشیدم و دوباره لب گرفتیم اینبار نزاشتم حرف بزنه شروع کردم گوشاش و لیش زدم گردنش و بوس میکرد فریده مست شده بود انگار که هنوز یک دختر بیست سالست
سینا نکن سینا
دستش و گرفتم ربردمش تو اتاق ..خوابوندمش رو تخت ..مانتوش و در آوردم ..لباساشو در اوردم ..خودمم در آوردم ..لمس کردم شروع کردم از پاهاش بوس کردن و لیس زدن ..بدن تمیزی داشت بدون مو و تمیز ..کوسش که از توشرتش زده بود بالا رو بوس کردم
سینا نمیدونی چقدر دلم میخواست باهات باشم ..حالاکه شروع کردی زود تموش نکن …جبران این چند سال و برام بکن شورتش و در اورردم شروع کردم به خو.رد کوسش و اونم باهاش حال میکرد ودست تو موهام میکشید صورتم لمس میکرد
سینا عاشقتم وو بخورم بکنم .. بخور سینا ..خیلی حال میکرد
 
یکدفعه بوی سوختنی حواس دوتامون پرت کرد ..گوشتا سوخته بود ..بلند شدم برم تو اشپز خونه که گاز خاموش کنم ..رفتم بیرون گازو خاموش کردم و پنجره اشپزخونه رو باز کردم برگشتم ..فریده گفت ببینن بچه خوابه یا نه ..رفتم تو اتاق که دهنم واموند ..
خشکم زده بود .شهلا تو اتاق کنار بچه نشسته بود .. منم لخت یا کیر شق شده جلوش ..شهلا نگام میکرد ..هول کرده بودم ..تا به خودم بیام ..شهلا خوب من و نگاه کرده بود ..سریع برگشتم تو اتاق دنبال لباسام ..فریده هول کرد
چی شده ..چیه ..
هیچی لباس تو بپوش فریده کار خراب شد ..کیه کسی اومده ..مادرت اومده

نه شهلا تو خونست
چس شهلا
مگه استخر نبود
داشتم توضیح میدادم که شهلا اومد تو ..فریده ملافه ای که رو تخت بود و پیچید دورش ..منم شلوارم پوشیدم
شهلا
گفت نپوشید همینچوری وایستید ..ازتون فیلم گرفتم
مامان چرا اینکار و میکنی تو..تو.
وسط حرفاش پریدم گفتم ..کاری نکردیم ..ما میخوایم باهم ازدواج کنیم
خوبه هنوز ازدواج نکردین دارین تمرین میکنید
مادرت گناهی نکرده من بهش اصرار کردم
نه ..نمیشه من نمیفهمم به همه میگم
فریده گفت برو بیرون شهلا منم الان میام باهات حرف میزنم
نه مامان نمیشه
برو شهلا
من که تو خماری کس فریده مونده بودم نمیدونستم چی بگم
فریده لباس و پوشید و منو پوشیدم میخواستم برم که شهلا گفت صبر کن
بشنید من مادرم درک میکنم میفهم .مادرم تنهاست و شرایط سختی داشته
گفتم شرمنده شهلا خانوم ما انتظار نداشتیم شما بیاید
 
من حالم خوب نبود خسته شدم خودم اومدم ..وقتی اودم دیدم ماشینتون دمه دره مشکوک شدم یواش اومدم توو از وقتی شما رفتید تو اتاق من اینجایم و همه چیزو دیدم
حالا میخواید چیکار کنید
یعنی چی من که گفتم من میخوام با مادرت ازدواج کنم اما یکدفعه کار از کار گذشت و نفهمیدیم چی شدم من مقصرم خیلی به مادرت اصرار کردم
میدونم حالاهم نمیخوام از اینجا بری باید باشی کارت و ادامه بدی مادرم و تنهاش نزار ..اما منم میخوام باشم
نفهمیدم چی شد دهنم وامونده بود .فریده گفت چی میگی دختر بلند شو برو ما یک اشتباهی کردیم برو دختر
نه مامان ..منم تنهایم ..خودت میدونی که چقدر اذیتم چقدر بهت گفتم سعید با هام نیست از بس میکشه که نمیدونه زن چیه ..زن چی میخواد
دکلم سوت کشید نمیدونستم چی بگم ..جر وبحث بین مادر ودختر شهلا میگفت من از همون اولش اینجا بودم الانم حالم خیلی بده مامان اگر من و ول کنی نمیدونم برم بیرون چیکار کنم پس با هم هستیم مامان من و بفهم تشنه ام مامان میخوام
اوجوری که سینا تو رو میخورد من و دیونه کرد ..نمی تونه فراموش کنم ..تو رو خدا بزار من کنارتو باشم ..سینا به من دست نزنه بزار من کنارتون بخوابم حال کنم
نمیدونستم چی بگم زن سعید دوستم ..بکنم ..
شهلا هم کس بدی نبود اما زن دوستم بود ..
فریده گفت فقط کنارمون هستی
من گفتم نه ..نمیشه من نمیتونم به سعید خیانت کنم…
فریده گفت سینا برو در و قفل کن کسی نیاد که باز مشکلی پیش بیاد
با خودم کلنجار میرفتم برگشت دیدم مادر و دختر لخت کردن و رو تخت شهلا کوس و واکرده بود و فریده به پشت خوابیده بود ..
فریده گفت سینا بیا تموش کن
کیرم بدجور بلند شده بود شلوار و در اوردم اومدم رو فریده کیرم گذاشتم رو کونش ..پشتش دست کشیدم .. شهلا دستم گرفت گذاشت رو کوسش وو نگاش کردم و
بمالش سینا فقط بمالش
فریده نگام کرد
سینا به شهلا برس
نمیدونست چیکار کنم رفتم رو کوس شهلا شروع کردم به خوردن .. فریده هم شروع کرد به خوردن کیر من ..
حال و هوایی بود شهوت تو اتاق موج میزد ..شهلا خیلی مست بود خوب که خوردم فهمیدم ابش اومد اما بیقرار کیر بود ..
مامان میخوام کیر سینا رو تو بکنی تو کوسم ..تو بهترین مادری خوابیدم شهلا اومد روم ..فریده کیرم وگرفت گذاشت دم سولاخ شهلا ..شهلا نرم و اهسته نشست رو کیرم و مشغول بالا پایین شدن ومنم فریده رو گفتم بیا رو سرو و کوس و کونش و بزار رو صورتم و براش لیس میزدم حال میکرد و شهلا خیلی حال میکرد و دوسه بار ابش اومد ..صورتم از اب کوس فریده پرشده بود اونا ارضا شده بودن و نوبت من بود
دو تا شون و به پشت خوابوندم و گفتم برن تو حالت سجده و کوس وکونش و بیاد بالا و منم وایستادم ومیکردم تو کوس شهلا و تلم میزدم و باز میکردم تو کوس فریده وو اما سولاخ کون دوتا شون بهم چشمک میزد ..
گذاشتم دم سولاخ کون شهلا ووشهلا خوب کیر میخورد وا داد بود و ابش خیلی اومده بود و اما نوبت فریده بود کون فریده خیلی نرم و مست کننده بود .سر کیرم و گذاشتم دم سولاخ کون فریده ..نرم اهسته فرو کردم ..سولاخ کونش تنگ بود دردش میودم ..شهلا کنار مامانش خوابید و سر مامانش و گرفت رو پاش و به من میگفت سینا یواش تر ..ت و رو خدا زود تمومش کن ..مامان تحمل نداره روش فشاره .. اما من مست بودم و شروع کرد به کردن ..تلم میزدد و نزدیک ارضا شدن بودم ..
کدومتون اب میخواین
برگشتم گذاشتم تو کوس شهلا چون خیلی ناز بود شهلا زن نازی بود ..فریده گفت سینا من و بکن بزار حسرتش به دلم نمونه ودر اوردم کردم تو کوس فریده دیگه نمیتونستم نگه دارم ..در آوردم وایستادم ..مادر و دختر با دهن های باز منتظر ابکیرم بودم ..ریختم رو صورت دوتا فرشته سکسیم ..چه کسایی داشتم دو تا زن اصفهانی مست که من و بدجور سیر کردن و منم خوب بهشون رسیدم ..
ماجا که تموم شد .. رفتیم ناها بیرون .. و بعداز ظهر هم رسوندمشون خونه و خودم رفتم خونه مادرم
فردا بعداز ظهر رفتم خونه ..بالاخره سر صحبت از سکس دیروز باز شد و سه تاییمون با هاش حال کرده بودیم
چند بار دیگه برنامه سکس داشتیم اما فریده نمیزاشت زیاد تو سکس بیاد و میترسید حامله بشه تا اینکه سفر سعید تموم شد و
خداحافظی سختی بود اما خاطرات خوبی بود
بعد از اون من یم بار به اصفهان رفتم و دوباره با مادر و دختر سکس خوبی کردم
اما دیگه بعد از اون نرفتم ولی از محمد فهمیدم که شهلا ازش جدا شده و با مادرش زندگی میکنه …

 
 
نوشته: سینا جقجقی نژاد

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *