این داستان تقدیم به شما

سلام اسم من ارمین هست و میخواستم خاطره دیدن گاییده شدن زنم جلوی چشمم رو براتون تعریف کنم. لازم به ذکره که من برای شناخته نشدنمون اسم هارو عوض کردم. از خودم بگم که من توی ی شرکت راه سازی کار میکنم و همسرم فرزانه هم خونه داره. فرزانه یکی از دوستای دانشگاهیه خواهرم بود و ی بار که رفته بودم دنباله خواهرم با هم اشنا شدیم و بعد از ی چند وقت در ارتباط بودن رفتم خاستگاری و بعد از ی سال عقد بودن ازدواج کردیم. فرزانه پوست سفیدی داره و موهای قهوه ای، صورتش معمولیه ولی چشمای ابیش اونو چند برابر زیبا تر میکنه. سینه هاش ۷۵ خوش فرم هستن ولی طوری بدون سوتین خوش فرم وایمیستن که میگی ۸۵ن و ی باسن گرد و قلمبه داره. من ادمه بد قیافه ای نیستم ولی خیلیا میگن که اصلن تیپ و قیافمون به هم نمیخوره و فرزانه خیلی از من بهتره، بار ها شده که وقتی بیرون بودیم پسرا و مردای زیادی بهش نگاه میکردن ووقتی مارو با هم میدیدن تعجب میکردن. ما سال اول ازدواجمون رو چون اوضاع مالیه خوبی نداشتیم مستاجر پدرزنم بودیم و بعد از ی سال که من حقوقم بیشتر شد تصمیم گرفتیم ی خونه برای خودمون اجاره کنیم. خیلی جاها سر زدیم ولی خونه مورد علاقمون رو پیدا نمیکردیم تا اینکه یکی از محله های تقریبا بالا شهر ی اپارتمان عالی پیدا کردیم و با اینکه کرایش بالا بود همونو گرفتیم. چند ماه اول اوضاع عالی بود ولی خرج و مخارج خیلی بهمون فشار اورد و چون کرایه خونه خیلی زیاد بود وعض مالیمون خراب شد.
فرزانه پیشنهاد داد که بره سر کار و با اینکه من خیلی موافق این کار نبودم با اصرار اون مجبور شدم قبول کنم، یا باید اون میرفت سره کار یا باید خونه رو عوض میکردیم. فرزانه شروع کرد دنبال کار گشتن ولی هیچی پیدا نمیشد همه جا رو گشتیم ولی هیچی که هیچی تا اینکه فرزانه گفت که قبل از ازدواجمون توی ی شرکت کوچیک کار میکرده با یکی از دوستاش و اون الان شده منشیه ی شرکت بزرگتر و شاید اون بتونه براش کاری بکنه. فردای اون روز زنگ زد و دوستش گفت که در واقع داره از اون شرکت میره و دارن دنبال جایگزین براش میگردن و فرزانه اگه اون کار رو میخواد باید فردا برای مصاحبه بره. روز بعد خودم فرزانه رو رسوندم تا ببینم چه جور شرکتیه. ساختمونش توی یکی از گرون ترین محله های شهر بود و پیش خودم گفتم اگه قبول کننش خیلی حقوق بالایی بهش میدن. اون روز فرزانه دیگه نزاشت همراهش تا توی دفتر برم و بهم گفت که خودش ی آژانس میگیره و میاد خونه. ی دوساعتی از رفتنه فرزانه گذشته بود که بالاخره پیداش شد و بهم گفت که گفتن تا هفته دیگه بهش خبر میدن. قیافش ی جوری بود وزیاد خوشحال به نطر نمیرسید گفتم حتما خستس. حدود ی هفته گذشته بود که از شرکت زنگ زدن و گفتن فرزانه قبول شده و از فردا باید بیاد سره کار. چند ماه از قبولیش گذشت و زندگی بر وفق مراد پیش میرفت که ی شب بعد از سکس فرزانه بهم گفت که رئیسش ازش خواسته که برای اون و چند تا از همکاراش ی مهمونی ترتیب بده. خیلی تعجب کردم چون تا به حال همچین چیزی نشنیده بودم و دلیلشو پرسیدم که فرزانه گفت به خاطر اینکه اون منشیش هست و همه ی منشیای قبلیش این کار رو میکردن و اگه قبول نکنه ممکنه اخراجش کنن منم به هزار ضرب و زور راضی شدم. اون شب گذشت و فرزانه رئیسش رو دعوت کرد بیاد خونمون و قرار شد که توی هفته بعد بیان. اون روز که رسید فرزانه مرخصی گرفت تا وسایل رو اماده کنه و منم مثل روزای معمولی رفتم سر کار. وقتی برگشتم خونه عطر خوش دست پخت فرزانه رو گرفته بود و وقتی صداش زدم گفت که توی اتاقه و داره اماده میشه. بعد از نیم ساعت اومد بیرون و من چشمام چهارتا شد
فرزانه ی دامن کوتاه پوشیده بود و ی جوراب شلواریه خیلی نازک زیرش. پیرهن ابیی که یکی از دوستاش براش خریده بود رو هم پوشیده بود ولی مشکلی اینجا بود که اون پیرهنش خط سینشو کامل نشون میداد و سوتینش هم باعث شده بود که ممه هاش خیلی بزرگتر جلوه کنن. نگاهمو که دید ی لبخند زد و گفت عزیزم مجبورم اینجوری لباس بپوشم بعد اومد طرفم و شروع کرد پیراهنم رو صاف کردن. گفت رامین گفتم جونم گفت ی قول بهم میدی، گفتم چه قولی گفت قول بده امشب ابروریزی نکنی و اگه بهم بدجور نگاه کردن چیزی نگی. تعجب کردم و گفتم این چه حرفیه میزنی گفت تورو خدا اگه این شام بد پیش بره ممکنه اخراجم کنن و بعدش باید خونه رو عوض کنیم تازه وعض زندگیمون الان خیلی بهتر شده. راست میگف وعضمون خیلی خوب شده بود ولی درخواست بزرگی ازم داشت ولی ی لبخند زدمو سرمو تکون دادم. خندید و رفت توی اشپز خونه. همون موقع ایفون رو زدن و من درو براشون باز کردم. وقتی رسیدن بالا و در زدن در رو با ی لبخند باز کردم و دعوتشون کردم بیان تو و بعد از سلام و چایی خوردن خودشونو معرفی کردن، اولی اقای باقری بود، رئیس فرزانه، ی مرده حدود ۵۰ ساله بود که از کت و شلوار گرونش معلوم بود که خیلی پولداره و به خودش خوب میرسه، دومی که ی مرده حدودا ۳۵ ساله و هیکلی بود اسمش اسفندیاری بود، سومی که لاغر اندام بود و به نظر میومد ۴۰ سالی داشته باشه خودشو رضاییان معرفی کرد و نفر اخر هم که ی جوون هم سن و سال خودم بود با ی حالت خجالتی گفت که اسمش محمدیه. شروع کردیم به صحبت کردن و فرزانه هم بقیه اسباب پذیرایی رو اورد. هر دفعه که جلوشون چایی یا میوه میگرفت باید خیلی صبر میکرد و خم میشد جلوشون که من به حساب این اوردم که دارن انتخاب میکنن و نه اینکه دارن با کله میرن توی سینه های زنم. بعد از پذیرایی فرزانه کنار من نشست و یکم در مورد کار حرف زدن تا اینکه ما شام رو اوردیم و اقایون نوش جان کردن و بعدش دوباره اون ها مثل خان نشستن و من و فرزانه همونطور که اورده بودیمشون تنهایی جمعشون کردم. بعد از شام دوباره اون ها درباره کار و شرکت صحبت کردن و وقتی که فرزانه بلند شد و رفت توی اشپزخونه و من تنها موندم با اونا، ی جورایی احساس میکردم که دارن سعی میکنن به من اهمیتی ندن. ی ۵ دقیقه ای گذشت که اقای باقری با ی لبخند بلند شد و اومد کنار من نشست. دستش رو گذاشت روی شونم و گفت رامین مرده خیلی خوب و با جنمی به نظر میای. ازت خوشم اومده و فرزانه هم خیلی ازت تعریف میکنه. تعجب کردم که هم من و هم فرزانه رو به اسم کوچیک صدا کرد ولی چیزی نگفتم و ی لبخند زورکی زدم. همون موقع فرزانه از اشپز خونه اومد بیرون و به جای اینکه روی مبل ی نفره بشینه رفت و بین اسفندیاری و رضاییان نشست. باقری دوباره شروع کرد: میدونی من هیچ وقت عاشق نشدم و ازدواج نکردم. فک کردم اگه ادم بتونه با زنای مختلفی باشه چه دلیلی داره خودشو پایبند ی نفر بکنه ولی کیس تو فرق داره. فرزانه یکی از زیباترین زنایی که من دیدم و یکی از دلایل انتخابش برای من هم همین بود. میدونی از نظر من منشیه ی نفر باید تمام نیازاشو برطرف کنه و چون من هم مجردم ی وظیفه به مابقی وظایفش اضافه میشه. همینطوری که باقری داشت حرف میزد دیدم که دستای جفت اسفندیاری و رضاییان شروع کردن به مالیدن رون های فرزانه اونم بی حرکت نشسته بود و هیچ صدایی ازش در نمیومد.

باقری ادامه داد: میدونی من از منشیام انتظار دارم که هر وقع که لازم بود این نیاز منو برطرف کنن و حتی بعضی وقتا برای شریک هام هم همینکار رو بکنن و خانوم شما هم جدا از این قضیه نیست. ولی من نمیخوام که کسی رو مجبور به انجام کاری کنم پس من به فرزانه ی انتخاب دادم و اونم قبول کرد. من دیگه داشتم شاخ در میاوردم، چی میشنیدم یعنی فرزانه قبلا به این مردیکه داده بوده؟ اونم بدون اجبار. باقری که حالت متعجب صورتم رو دیده بود ی پوزخند زد و شروع کرد به توضیح دادن اینکه چرا داره اینارو به من میگه: فک کنم داری فکر میکنی که چرا من دارم الان به تو میگم. ببین رامین من ادمه عجیبیم. با هر چیزی تحریک نمیشم. درسته اولش حسابی با فرزانه سکس میکردم اما بعد از ی مدتی سکس معمولی برام قدیمی میشه و باید ی جورایی دوباره هیجان انگیزش کنیم. برای هر کدوم از منشیام هم فرق میکنه یکی رو میبرم توی پارک، یکی دیگه دست و پاشو میبندم اما منشیای من معمولا همه مجردن و من یکی از بزرگترین چیز هایی که تحریکم میکنه رو نمیتونم روشون پیاده کنم، اونم سکس جلوی شوهرشونه. نفسم توی سینم حبس شده بود و مشتمو گره کرده بودم. مردک نه تنها اعتراف کرد که با زنم خوابیده حالا میخواست جلوی من این کار رو بکنه. باقری گفت همونطوری که گفتم من کسی رو مجبور به انجام کاری نمیکنم. پس تو میتونی بگی که این کار رو نمیکنی و ما همین الان از اینجا میریم وفردا با فرزانه تسویه میشه یا اینکه تو قبول میکنی و من و دوستان جلوی روی تو همخوابه زنت میشیم و ی افزایش حقوقه چشم گیر در انتظار فرزانه خواهد بود. نمیتونستم درست فکر کنم از ی طرف غیرتم بهم میگفت که تف کنم توی صورتش و از خونه پرتش کنم بیرون و از ی طرف دیگه حرفای فرزانه و چشمای پر از التماسش بهم میگفت که باهاش کنار بیام. ی نفس عمیق کشیدم و سرمو به نشونه ی موافقت تکون دادم. ی لبخند بزرگ روی لبای باقری ظاهر شد.: تصمیم درستو گرفتی. ولی من ی سری قانون دارم. من یا هرکدوم از افرادی که بهتون معرفی میکنم حق دارن هر وقت که میخوان با فرزانه رابطه داشته باشن و هفته ای یک بار من میام خونتون و باید جلوی روی خودت باهاش سکس داشته باشم، شاید بعضی وقتا چند نفر رو هم باخودم بیارم. تمام سکس هایی که من توشون شرکت دارم هم فیلم برداری میشه. ی نگاهی به دور و بر خونه انداخت و گفت ی نفرم میفرستم که بیاد و توی خونتون دوربین مدار بسته نصب کنه ولی نگران نباش فقط برای وقتاییه که خودم میام و در بقیه موارد خاموشه. سکس ها هم بدون کاندومن، نترس من پاکم و برام هم خیلی این چیزا مهمن پس هرکی رو که معرفی میکنم یا با اون میام اینجا قبلا تست شدن. من چند بار با زنا جلوی شوهرشون سکس داشتم و دوست دارم وقتی که زنه یکی دیگه رو جلوی روی خودش جر میدم یکم حرف های تحقیر کننده بزنم، مثلا که چقدر من از اون بهترم توی ارضا کردنه زنش و اینکه چقدر بزرگتر از اونم، کمکم میکنه بهتر ارضا بشم و میتونم بیشتر تلمبه بزنم و خیلی سریع تر ماده میشم برای دور بعدی، زنه هم باید توی این کار به نک کمک کنه و شوهرشو تحقیر میکنه به خاطر اختلاف سایزمون و این چیزا. در مورد تو هم وقتایی که ما با فرزانه سکس داریم حق نداری حتی دست بهش بزنی ولی در موارد دیگه زندگیتون به همون حالت معمولی درمیاد البته اگه بتونین برش گردونین. زل زده بود توی چشمام و خیلی جدی صحبت میکرد. بین حرفاش ی نگاه به فرزانه کردم و دیدم که چشماش یکم ارومتر شده بودن و ی لبخند کوچیک گوشه لبش بود. باقری که حرفاش تموم شد ی نگاه دیگه به من کرد و گفت: شلوارتو در بیار. خیلی تعجب کردم و با ی حالته شوکه بهش نگاه کردم که گفت میخواد ببینه دمو دستگاهم چقدره.
منم گوش کردم و بلند شدم و شلوارمو در اوردم. کیرم افتاد بیرون و اسفندیاری ی پوزخند کوچیک زد. من اونقدرام کوچیک نیستم و وقتی کاملا سیخ شده باشم حدوده ۱۴ سانتی میرسه. باقری ی نگاه بهم کرد و گفت: بد نیست، و اگه تونسته باشی تا الان با این زنتو راضی نگه داری از این به بعد باید خیلی بیشتر تلاش کنی. یکم خجالت کشیدم و دوباره نشستم روی مبل. باقری بلند شد و وسطه خونه وایستاد و اسفندیاری دسته فرزانه رو گرفت و دنباله خودش اورد و جلوی باقری زانو زد. محمدی و رضاییان هم دورش حلقه زدن و وقتی همه سر جاشون بودن فرزانه دستشو دراز کرد و کمربند باقری رو باز کرد و بعدش شلوارش رو کشید پایین. شورتش پف کرده بود و معلوم میشد که کیره بزرگی باید داشته باشه. فرزانه برای اخرین بار به من نگاه کرد و شورتشو کشید پایین که کیرش از شورت در رفت و خورد توی صورتش. کسکش کیره خر داشت. حدود ۲۵ سانت بود و خیلی کلفت، در حده کلفتیه مچه فرزانه بود. کیرشو گرفت دستش و از بالا تا پایینش رو لیس زد و بعد سرشو که خیلی بزرگ بود به زور توی دهنش جا داد و شروع کرد به بالا پایین کردنه سرش و با دستاش هم براش جلق میزد. بقیه هم از این فرصت استفاده کردن و لباساشونو در اوردن. اسفندیاری اولین کسی بود که لخت شد و من تونستم کیرشو ببینم. اونم دست کمی از باقری نداشت ولی قده کیرش حدوده ۱۷ سانتی بود ولی خیلی کلفت، رضاییان ولی دراز بود، حدود ۲۲، و لاغر مثل بدنه خودش. محمدی خیلی طول داد لخت شدنش رو ولی بالاخره تمام لباساشو در اورد. اونم بزرگتر از من بود حدودا ۱۹ سانت بلندی و کلفت. بعد از اینکه فرزانه قشنگ کیره باقری رو براق کرد کیرشو از دهنش در اورد و نوبت اسفندیاری شد که ی دست دهنشو بگاد. همینطور یکی یکی کیرشونو تا ته میکردن دهن زن من و ادامه میدادن تا نوبت محمدی شد. اولش یکم مقاومت میکرد ولی بالاخره گذاشت فرزانه براش بخوره. باقری گفت: اقای محمدی یکی از تازه کارای شرکتن و البته یکی از استعداد های ما. قراره یک هفته به خونه ی ایشون هم سر بزنیم برای شام و اونجوری که خانومشون چند وقت پیش که اومده بود شرکت دیدمشون اوشون هم قراره چند وقت دیگه به گروه هرزه های ما بپیوندن. سه تایی زدن زیره خنده ولی محمدی چیزی بهشون نگفت ولی در عوض دستاشو گذاشت پشت سره فرزانه و شروع کرد به تلمبه زدن توی دهنش. همینطوری ی ۱۰ دقیقه ای گذشت و فرزانه بینشون دست به دست شد تا اینکه باقری بلندش کرد و بهش گفت که اتاق خوابو بهشون نشون بده، به منم گفت که همراهشون برم. وقتی رسیدیم توی اتاق اسفندیاری خوابید و فرزانه رو بردن روی تخت و اونم کیرشو تنظیم کرد سره سوراخش و تا ته جا کرد توش. فرزانه ی جیغ کوچیک کشید ولی بعد از ی دقیقه ناله هاش به جای از روی درد بودن تبدیل شدن به صداهای شهوت انگیز. باقری به محمدی ی چیزی گفت و اونم رفت و ی قوطی براش اورد و اونم باهاش کیرشو حسابی چرب کرد و پشت سره فرزانه روی تخت زانو زد و تنظیم کرد سره سوراخ کونش و بدون هیچ مقاومتی اون کیره خرشو کرد توی کونش. فرزانه این دفعه هیچ جیغی نزد و شروع کرد به تشویق کردنشون که اونو محکم تر بکنن. چیزی که خیلی باعث تعجب و دلشکستگیم شد این بود که من بار ها از فرزانه خواسته بودم که از عقب سکس کنیم ولی اون کلی بهونه برام اورده بود پس وقتی خیلی راحت اون کیره گنده توی کونش رفت خیلی ناراحت شدم. باقری همینطوری که تلمبه میزد سره فرزانه رو گفت توی دستش و گفت: کی تورو بهتر میکنه؟ فرزانه گفت شما گفت ما بهتریم یا شوهرت که فرزانه که نزدیک اورگاسم شدنش بود گفت شماها، اون هیچوقت منو درست نمیکرد…
باقری هم که از جوابش خوشش اومده بود محکمتر تلمبه زد. همونطوری که وایستاده بودم ی دست روی پشتم احساس کردم که برگشتم و دیدم رضاییان داره کونمو بر انداز میکنه و داره سره کیرش روغن میماله سعی کردم اعتراض کنم که باقری بهم گفت اگه باهاشون همکاری نکنم به زور میکنتم و خیلی دردناک تر میشه که قبول کردم و روی زمین سگی دراز کشیدم که رضاییان اومد و کیرشو گذاشت در سوراخم و یواش یواش فشار داد تا وقتی که کامل توی کونم بود و بعدش شروع کرد مثل وحشیا کردن. درد زیادی بدنمو فرا گرفت اما سعی کردم هیچی نگم. چیز زیاد دیگه ای از اون شب یادم نمیاد. رضاییان کسکش فک کنم ی قوطی اسپری تاخیری خالی کرده بود روی خودش چون حدود ۱ ساعت پشت سر هم منو کرد. یادمه وقتی اخرش ابشو توی کونم خالی کرد روی تختو نگاه کردم، اینبار باقری خوابیده بود زیره فرزانه و اسفندیاری و محمدی هم روش بودن. اولش فکر کردم باقری توی کونشه و اسفندیاری توی کسش و محمدی توی دهنش ولی وقتی دقت کردم دیدم باقری و اسفندیاری باهم توی کونش تلمبه میزدن و محمدی هم کسشو میکرد. فکر کنم حدود ساعتای ۱۲ بود که بالاخره کارشون با فرزانه تموم شد و رفتن. من روی همون زمین خوابیدم چون نمیخواستم بیشتر از این منییه بشم. فرداش فرزانه نمیتونست درست راه بره و اصلا راجب دیشب حرف نزدیم و اونم سر کار نرفت. سعی کردیم برگردیم به حالت قبلی ولی هردفعه سکس میکردیم هردوتامون میدونستیم که دیگه نمیتونم ارضاش کنم و وقتی سکسمون تموم میشد فرزانه ی ۱۰ دقیقه ای با خودش ور نیرفت تا ارضا میشد. باقری هم شد جزئی از زندگیه ما و هر هفته حداقل دو روز با دوستاش خونه ما بودن و فرزانه رو میکردن و چند بار حتی چند نفر رو اورد که منو هم کردن. ی بار ۲ نفری کیرشونو کردن تو کون فرزانه و اون تا ۲ روز راه نمیتونست بره. بعد از یک ماه دیگه تودش خونه ما نمیومد و فقط فرزانه رو میبرد خونشون تا توی سکس پارتیاشون شرکت کنه. ی بار از زیر زبون فرزانه کشیدم بیرون که توی یکی از مهمونیا با ۲۰ نفر سکس داشته….آخخخخ آبم اومد…….

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *