این داستان تقدیم به شما

سلام امید هستم 19 سالمه، امسال بلاخره دیپلممو بسختی و با کمک مامانم گرفتم! میخوام براتون ماجرای پاس شدنمو تو درس ریاضی بگم.
امتحانات خرداد بود و منم که بجای درس خوندن دنبال رفیق بازی و بقول خودمون کون کونک بازی بودم. البته باید بگم به لطف دوستان کل سال رو مشغول همین کار بودیم. و موقع امتحانات مثل خر تو گل… خیالم از بیشتر درس ها جمع بود به غیر از ریاضی، بخصوص با معلم گند اخلاقی که داشت که جا داره همینجا از مادر و عمه گرامیش هم یادی کنم!
نور به اونجای مامانش بباره بله همون قبر! که همیشه به من میگفت من تورو میندازمت. و نه تنها من بلکه همه کسایی که باهاش کلاس خصوصی نمیگرفتن رو مینداخت و بلاخره امتحانات خرداد برگه ریاضی رو تا 99 درصد سفید تحویل دادم اون یه درصدم اسمم بود.
فقط کافی بود خبر افتادنم تو درس ریاضی به گوش مامانم برسه که از وسط جرم میداد و البته که داد اونم چه جری! از نوع به گا رفتن تام توسط جری!!! سرتونو درد نیارم درسایی رو هم که خیالم از بابتشون جمع بود افتادم و اینگونه بود که تابستانی کیری رو تجربه کردم گوشیم که توسط مامان جان جلب شد و رفیق بازی تا پایان امتحانات شهریور ممنوع تا اینکه خبر اومد کلاس تقویتی معلم ریاضی در مدرسه برگزار میگردد که خب بازم جای کلاس خصوصی اقای معلم رو نمیگرفت و به هر حال مینداخت تا اینکه مامانم بهم گفت که ریاضی رو کلاس خصوصی بگیرم تا یکسال دیگه مجبور نشم پشت دیپلم بمونم. مامانم اسمش منیره است 40 سالشه و یه کارگاه خیاطی رو میگردونه پدر هم که عمرشو داده به شما…. به هر حال قرار شد اقای معلم بیاد خونمونو باهام ریاضی کار کنه… جلسه اول معلمون اومد خونمونو با مامانم آشنا شد و قرار شد که از پایه باهام کار کنه ولی بیشتر وقتشو صرف لاس زدن با مامان گرام میکرد تا درس دادن به من. مامان منم که بی شوهری معلوم نبود چه کرده باهاش که کارگاهو بیخیال شده بودو روزایی که قرار بود معلم بیاد خونه می موند و میگفت زشته باید باشه که پزیرایی کنه ولی قشنگ مشخص بود که چه خبره
اقای معلم به مامانم گفته بود که با زنش جدا شدنو اره و اینا مامانم که به دلش صابون زده بود که خبریه هر روز ارایشو عشوه جلوی معلم پوشیدن تاپ تو دل باز، زیر چادر و انداختن روسریش از روی سرش که قشنگ مشخص بود چادر در اینجا هیچ نقشی نداره…
اقای معلمم که کم مونده بود جلوی من پاشه مامانمو ماچ کنه ولی به هر حال اون اخلاق گندشو داشت و میگفت اقا امید تو پاس نمیشی با این وضعیت که داری هیچی بلد نیستی چطور باید بشه که پاس بشم همتون میدونید!
 
اقای معلم به مامانم گفته بود بعد از امتحانات شهریور میاد برای خواستگاری مامانم و مامانمم که قند تو دلش اب شده بود و انگار نه انگار که منم هستم یه نظری باید بدم خودشو برای عروسیش اماده میکرد. راستی اینو بگم اقای معلم اسمش جواد و 45 سالشه… اقا جواد همون جمله همیشگی تو پاس نمیشی رو بهم میگفت. مامانم از اقا جواد خواسته بود که دو سه جلسه دیگه هم بیاد باهام کار کنه اونم که از خدا خواسته قبول کرد ولی انگار جلسه ها شب تا صبح و بدون من برگزار میشد و با مامانم ریاضی کار میکرد! اونم چه ریاضی پر تف و آه و سوز و گداز!!!
من که زیرزمین خونمون رو کتابخونه کرده بودمو فاز درس خوندن برداشته بودم که خب حالا برعکس شده بودو فقط از ریاضی خیالم راحت بود و از بقیه درسا میترسیدم که بیوفتم سخت مشغول خوندن بودم و همونجا هم خوابم میبرد غافل از اینکه مامان جان شبا تو کارگاه می مونه! حدس میزدم که با جواد اونجا قرار میزارن. منم که کنجکاو، خوراکم مچگیری، برنامه چیدم که یه شب از اون شبا رو تو کارگاه باشم! برای همین به مامانم گفتم قراره برم خونه رفیقم علی با هم زبان کار کنیم. کلید زاپاس کارگاه رو برداشتمو غروب بود رفتم توی یکی از اتاقای کارگاه و در اتاقو از پشت قفل کردم. مامانم که میومد خونه تا شام بپزه و باز قرار بود بیاد کارگاه تا من میرم خونه گشنه نمونم ولی اونشبو گشنه موندم اونم چه گشنه ای! گشنه از همه لحاظ….
اتاقای کارگاه دیواراش به سقف وصل نیست و از بالا به هم راه دارن بین اتاقها ام دی اف کار شده و تو هر اتاق میز، صندلی و چرخ خیاطی و کمد و… من اتاقی رو انتخاب کرده بودم که کنار اتاقی بود که رخت خواب مامان بود و شبا که خسته میشد همونجا میخوابید یا مثلا با کتاب ریاضی اقا جواد میخوابید! بلاخره ساعت 20 بود که متوجه شدم در کارگاه باز شد و مامان اومد تو اولش ترسیدم بیاد سمت اتاقی که من هستم ولی خوشبختانه نیومد و رفت سراغ چرخ خیاطیش و شروع کرد به دوختن تا ساعت 22 صدای چرخ خیاطی تو گوشم بود تا گوشی مامانم زنگ خورد؛ جواد بود پشت در کارگاه منتظر که مامان درو باز کنه من تا مامانم گفت سلام جواد جان اومدم… یه حس هیجانی اومد سراغم که هم توش خنده داشت چون درست حدس زده بودم، هم ترس داشت چون میترسیدم بفهمن من اونجام هم ناراحتی بخاطر حسادت اینکه معلم گند اخلاقی که ازش متنفرم حالا شده بجای من عزیز مامان…!
مامانم از بخت بدم زنگ زده بود علی که بگه من رفتم خونه یا نه که علی گفته بود اصلا منو ندیده امروز … دلم میخواست همونوقت مثل وقتایی که میبردمش تو دسشویی مدرسه میکردمش تا راستشو نگه…. مامانم نگرانم شده بود و جلو جواد بهم بد و بیراه میگفت و دردودل میکرد که من اذیتش میکنم از اونطرف جوادم تایید میکرد و با اون صدای مزخرفش میگفت سایه پدر که بیاد بالا سرش درست میشه. مامان منیره دستپختشو اورده بود کارگاه تا شام بوخورن بوی ماکارونی منو دیوانه کرد خیلی گشنم بود از اونطرف صدای مامانم میومد که میگفت اقا جواد چطوره خوشت اومد؟ دهن سرویسم دو لپی مشغول خوردن بود و به به و چه چه که عالی..چه کدبانویی…قربرن دستپختت و خنده های ریز مامان منم که مدل طغرل تو دوربین فرضی نگاه میکردم.
شامو که خوردن شروع کردن به لاس زدن و لاو ترکوندن..سالن کارگاهم که یجوریه که صدا میپیچه قشنگ میشنیدم چی میگفتن تا اینکه یلحظه احساس کردم وارد عملیات شدن، من با کلی ترس و هیجان رفتم صندلی رو گزاشتم کنار دیوار و رفتم بالا ولی میترسیدم سرمو ببینن دوربین گوشیمو هم تلاش کردم بگیرم ولی موفقیت امیز نبود ولی صداشون رو متوجه میشدم که جواد، مامانمو بغل کرده و داره بوسش میکنه منتظر بودم تا مشغول بشن تا شاید حواسشون پرت بشه یه نگاه بندازم بلاخره بعداز کلی ترس یه نگاه سریع انداختم و سرمو اوردم پایین، خوشبختانه کمد کنار دیوار بود و کلی پارچه رو سرش که خیلی تابلو نبود اگه یه کوچولو سرم میرفت بالا از یطرفم اونا پشت میز خیاطی بودن و مهتابی طرف اونا روشن بود

 
بازم درست حدس زده بودم نشسته بودن کف اتاق و مامانم لم داده بود تو بغل اقا جواد و با ریشاش بازی میکرد اقا جوادم دستشو گداشته بود رو ممه های مامان منیره و قربون صدقه تپلی و سفیدی مامان میرفت. من که صحنه رو دیدم خودم خجالت کشیدم دیگه نمیتونستم نگاه کنم ولی امان از کنجکاوی هربار یه نگاه مینداختم و زمانش بیشتر میشد تاجایی که ترسم ریخت و خیالم راحت بود که اصلا به طرف من نگاه نمیکنن. جواد تو همون حالت دکمه های مانتو مامانو باز کرد و معلوم نبود کمبود بوس داره همش ملچ مولوچ صورت مامانمو خیس تف کرد با ماچ کردناش حالم داشت بهم میخورد ازش لجم میگرفت حالا که دیگه خراب شده بود رو مامانم دیگه هیچی…
مانتو مامانیو دراورد و مامانم که انگار عجله داشت شلوار لی تنگشو از اون پاهای تپلو کون چاقش بسختی دراورد و شد با یه تاپ نارنجی و و یه شرت سرخ…جواد تا چشمش به خط سینه مامان افتاد گفت من بمیرم برای اون ممه های ناز و تپل سایزشونم فک کنم 90 یا 95 هست زیاد وارد نیستم ولی گفتم که فحش ندید نگید نگفت. سفیدی و بزرگی بازوهای مامان چشمای جوادو زده بود قیافش شده بود بعد از حل معادله چهار مجهولی! خر کیف شده بود.
به مامانم میگفت پاس که سهله به امید بیست میدم بقیه نمره هاشم صحبت میکنم با معلما تا قبولش کنن خیالت راحت. من در عین این که لجم گرفته بود یجورایی ذوق کردم ولی آنچنان راحتم نبود مامان باید جور نمره گرفتن منو میکشید شاید الان بگید مامانتم که خودش لذت برده ولی باید بگم سخت در اشتباهید چون ماجرا تازه از اینجا شروع میشه!
جوادم که از روی شلوار پارچه ای مزخرفش راست کرده بود پا شد شلواشو دراورد و با پاهای پر پشمش و اون شرت آبیش اومد کنار مامان دراز کشید شروع کرد پچ پچ کردن مامان منم که کلن تن صدای پایین نداره با صدای بلند حرف میزد انگار همش از مامانم میخواست که ازش کیر طلب کنه یا بگه زود منو بکن هر بار از مامانم میخواست تا بگه دوسش داره و مامانمم میگفت جواد دوستت دارم و من امشب برای تو ام و خلاصه مشخص بود که بدجور عطش داره چنددقیقه نگذشته بود که مامانم نشست و صداش بلندترشد که نه جواد نه حرفشم نزن. جوادم نشست و همینطور که با دستش میزد زیر سینه های مامان و مثل ژله حرکت میکرد با خنده گفت منیره جون چرا عصبانی میشی حالا مگه نمیخوای پسرت دیپلم بگیره اون پنجم نمیشه چه برسه به ده مامانم اخماشو کشید تو هم و دست جوادو پس زد و گفت نکن جواد حرصم تنگه خب اصلا بیوفته به جهنم داری از من گرو کشی میکنی دیگه… من تا فهمیدم پای منو وسط کشیده و مامان ناراحت شد داغ کردم و از یطرفم کاری نمیتونستم بکنم هم آبرو هم ترس… جواد گفت تا صبح پیشتم عزیزم بهت حال میدم تو فقط الان … مامانم حرفو قطع کرد و گفت نمیخوام بشنوم جواد تمومش کن حالمو نگیر نه تحملشو دارم نه تا حالا انجام دادم

 
جواد عوضی خودخواه از مامانم عقبشو خواسته بود و اصرار پشت اصرار مامانمم انگار پشت انکار بلاخره جواد کوتاه اومد و گفت غلط کردم اصلا چشم حرفشو نمیزنم ببخشید و دست انداخت گردن مامانو خوابوندشو باز رفتن تو فاز لاو و بغل و ماچ . جواد میخندیدو میگفت حالا چه زود جوش میاره من غلط بکنم گرو کشی کنم من میخوام تو همسرم باشی مامانم باز رفت تو حال و هوای دادنو مست مست تو بغل جواد،
تو سه سوت تاپ مامانو کشید بالا و کوفتش بشه شروع کرد به خوردن سینه های مامان من طاقت نیاوردم اومدم پایین و نشستم به خودم اومدم دیدم باو راست کردم زدم تو سرم گفتم خاک بر سرت کنن امید اصلا چرا اومدی اینجا دیگه نمیتونستم نگاه کنم و فقط صدا میشنیدم نیم ساعتی میگذشت و من گیر کرده بودم تو اون اتاق و صداها اذیتم میکرد تا شنیدم که جواد میگه جووون بوخور عزیزم همش مال خودته لعنتی داده بود براش ساک بزنه پاشدم با رفتم رو صندلی دیدم جواد ایطتاده شرتشو تا زانوهاش کشیده پایین مامانم چهارزانو زده لخت لخت سینه هاش اومده تا بالای شکمش و پهلوهاش چین خورده با دو دست کیر دراز و سیاه جوادو گرفته تا نصفه تو دهنش، شرت مامان رو صورت جواده و کیر و خایه پر از پشمشم تو دهان و صور مامان منیره میچرخونه
هر ازگاهی با دستش سینه های مامانمو چنگ میزنه…. یهو جواد کیرشو کشید بیرون و گفت اوه اوه منیره جون بسه الان میاد مامانم پریشون موهاش اومد بود تو صورتش با دستش داد عقب و یه خنده رو کار تحویل جواد داد و مشخص بود شدیدا داغ کرده دراز کشید و پاهاشو داد بالا رونای چاق مامان منیره رو که دیدم تو هوا بالا نگه داشته باز راست کردم دست خودم نبود ولی باز از خودم بدم میومد که با مامانم راست کردم.
جواد شرتشو کامل دراورد و با کوهی از پشم و یه شکم نسبتا چاق کیر سیاه دراز نه چندان کلفتشو با دستش گرفتو زد به کف پای مامانو خندید مامانمم خندید و گفت جواد کلافه ام
اقا جواد عوضی که فکرای شوم تو سرش بود گفت اینطوری راحت نیستم بعد تو هم ممکنه راحت نباشی پاشو رو زانو، منظورش داگی بود مامانمم پا شد برعکس زد حالت داگی گرفت جوادم زانو زد پشت مامانم گفت جانم چه نمایی قربون سوراخای نابت برم راس میگفتی عقبت دست نخوردست مامانم گفت جواد اذیت نکن دیگه مگه قرار نشد حرف عقبو نزنی جواد دستشو برد بین پاهای مامانو شروع کرد به کس مالی و صدای اه و ناله مامان رفت هوا من سرمو دزدیم یلحظه ترسیدم منو ببینه جواد شر بشه مامانم اه و اوهی میکرد که گفتم حالا صداش میره بیرون جوادم بهش گفت هییس عزیزم آرومتر از اونطرف من شق درد گرفتم یه وضع وحشتناک حس کردم الان کیرم بترکه گفتم جواد چه تحملی داره من همینطورش ابم داره میاد بیشتر از نیم ساعته تو دل کاره آبش نیومده.
من باز یکم نشستم در گوشامو گزاشتم تا کیرم بخوابه دستامو برداشتم و باز اه و اوه مامان و اه و اوه جواد ایندفه باز رفتم بالای صندلی ایندفه دوربین گوشیمو روشن کردم شروع کردم فیلم گرفتن ولی اصلا مشخص نبود باید دستمو میبردم بالا و خم میکردم تا از بین پارچه ها معلوم بشه که ممکن بود دستمو ببینن لعنتی از بدشانسیم نتونستم فیلم بگیرم دیدم.
دهن سرویس داشت کار خودشو میکرد با یه دست کسو انگشت میکرد با یه دست انگشت تفی میکرد کونو انگشت میکرد مامانم که هر چی میگفت جواد بیخیال عقب شو میسوزه ناخنت داره اذیت میکنه جواد کر گوشی میداد کیرش مثل کیر خر دراز شده بود لای پای مامانو هر بار سرش میخورد به رون مامان. تا اینکه بلاخره یه تف از مامان گرفتو با کف دست محکم زد در سوراخ کونش و مالید بعدشم خودش تف زد سر کیرش و گزاشت پشت مامان منیره .. مامانم میگفت جواااااد صد بار گفتم عقب نزار حلالت نمیکنم مگه نمیفهمی میگم دردم میاد
 
جوادم که تموم بدنش میلرزید و انگار عصبانی بود بیشتر تا حشری میگفت عززززییییزم بهت قول میدم لذت ببری بزار امشب عصبانی نشم مامانم انگار یجوری از حرف اقا جواد ترسید و هیچی نگفت تا بعد کلی ور رفتن جواد کیرشو از عقب زد جا و مامانو بگی اخ اخ اخ جواااد اروم آییییی جواد خودشو کشید جلو… جواد عصبانی شده بود سر مامان صداشو برد بالا گفت اه منیره ریدی تو اعصابم خودتو تکون نده سرش با کلی زحمت دادم تو
مامانم درازکش دستاشو گزاشتو بود زیر صورتش سینه هاشم از کنار پهلوهاش زده بود بیرون باز جواد زانو زد پشت مامان گفت قمبل کن نرین تو اعصابم مامانمم انگار حالت قهر هیچکار نمیکرد تا جواد خودش انقدر تلاش کرد تا کیرشو باز با سوراخ کون مامان مماس کرد
مامانم گفت الان اقا جواد انتظار داری بهت بله بگم دیگه تو الان داری تجاوز میکنی من گفتم از عقب نه تو حتی واسه من ارزش قائل نشدی….وسط حرفای مامانم باز صدای مامانم رفت بالا آیییی ننه و هق هق مامان دراومد با گریه گفت خدا خیرت نده اقا جواد درد داره خیلی… من خیلی عصبانی شدم شیطونه میگفت بیخیال نمره بشمو برم حسابشو برسم که خب باید بگم منم میکرد هم فیزیکی هم با نمره! پس خفه شدم و فقط نگاه کردم تا تمومش کنه
جواد گفت هییییس منیره دهنمو سرویس کردی عزیزم این حرفا چیه گریه نکن تموم میشه الان و خودشو پهن کرده بود رو مامانو هر بار یه ضریه میزد که بیشتر بده کیرشو تو مامانمم که کلافه شده بود میگفت جواااد پاشو بکش بیرون تا جیغ نزدم بدجور داره میسوزه
جواد که حالا مشخص بود مشکل روان داره و حالا فهمیدم چرا زنش ازش جدا شده با خنده گفت بیخود زور نزن رسوندمش به روده هات تا ابم نیاد بیرون نمیاد و همینطور خودشو رو مامان عقب جلو میکرد مامان از ترس جواد جرعت نداشت تکون بوخوره همش بهش میگفت تکون نخوریا الان میاد
پنج دقیقه ای رو مامانم خوابیده بود تا بلند شد و نشست و گفت پاشو تموم شد دیدی کاری نداشت
مامانم چند لحظه تو همون حالت بود جواد پا شد دستمال شرت مامانو برداشت و باهاش بین پاهای مامانو پاک کرد و خندید گفت اون اخرا ریختم زود دادی بیرون مامانم بدون اینکه حرفی بزنه با حالت ناراحتی پا شد مانتوشو پوشید و شرتشو برداشت انداخت تو پلاستیک گزاشت کیفش و شلوارشو پوشید و روسریشم سرش کرد گفت میخوام برم خونه جواد پا شد رفت سمت مامان صورتشو شروع کرد مالاچ مولوچ بوسیدن مامانم هیچ واکنشی نشون نمیداد جواد گفت غلط کردم خب منیره چرا میخوای بری بمون قول میدم جبران کنم غلط کردم مامانم فقط گفت حالم ازت بهم میخوره نمره امیدو بده و دیگه هم بهم زنگ نزن اینجا هم نیا من که مونده بودم هنگ کرده بودم جواد اومد حرف بزنه مامانم جیغ زد هیچیییی نگو بپوش برو میخام در کارگاهو ببندم برم
جواد لباسشو پوشید و رفت از کارگاه بیرون مامانم درو بست و برگشت تو اتاق لباسشو دراورد و با دستمال باز سوراخشو پاک کرد و نشست شروع کرد به گریه کردن….
جواد روانی نمرمو داد و دیگه ازش خبری نشد
ریاضی:10

 
نوشته: امید دانا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *